_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

جایگاه خانه و خانواده در سازمان مجاهدین

نقدی بر انقلاب ایدئولوژیک

18.11.2005

محمد حسین سبحانی

بر گرفته از کتاب روزهای تاریک بغداد

 

هنگامیکه زندانبان ها سلول من را جابجا کرده بودند، خیلی به هم ریخته و داغون بودم. بگذارید تا آنها برمی گردند، کمی از آن موقع ها برایتون تعریف کنم.

یادم میاد زمستان سال ١٣٧٣ بود و بخاطر اینکه نمی گذاشتند من افسانه رو ببینم و از سارا (1) خبری داشته باشم، بسیار عصبی و داغون بودم. اون موقع حدود دو سالی بود که من در سلول انفرادی بودم ولی هنوز نگذاشته بودند که من افسانه رو ببینم و عکس ها و نامه های سارا را هم به من نمی دادند.

من هیچ خبری از سارا نداشتم. زندان بان ها هم هیچ جوابی به من نمی دادند. به نامه هایی هم که می نوشتم پاسخی از طرف آقای"زندان ساز" به من داده نمی شد. همین سکوت و بی پاسخ ماندن، اعصابم را داغون و نگرانی هایم را زیاد تر کرده بود و من به لحاظ روانی بیشتر بالا و پایین می شدم.

پیش خودم می گفتم:

الان سارا کجاست؟

الان سارا پیش کیه؟

داره چی کار میکنه؟

آیا سارا میدونه باباش زندانه ؟

آیا او عکسی از من پیش خودش داره؟

اگر سارا یک روزی من را بعد از سال ها ببینه می تونه مرا بشناسه؟

سارا ٦ ساله بود که آقای مسعود رجوی برای یکسره کردن طلاق های اجباری و باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک خود، او را به همراه ٨٠٠ نفر دیگر از بچه های اعضا و مسئولین سازمان از عراق خارج کرد.

وقتی آقای "زندان ساز" مرحله سوم "انقلاب ایدئولوژیک" (2)  را در سال ۱۳۶۸ با خواندن اطلاعیه ای آغاز کرد، همه اعضا و مسئولین سازمان مؤظف شدند که همسران خود را طلاق دهند. از این پس زوج ها دیگر اجازه نداشتند به خانه هایشان بروند و همسران خود را ببینند. ولی زوج هایی که فرزند داشتند، مجاز بودند که چند ساعت در پنجشنبه ها برای عادی سازی و بخاطراینکه کودکان متوجه طلاق پدر ومادرهاشان از یکدیگر نشوند، به خانه هایشان بروند. به همین خاطر گاهی همسران، همدیگر را بخاطر تحویل دادن و تحویل گرفتن بچه ها می دیدند و همین مسئله و حضور مادرها و پدرها و بچه ها کنار یکدیگر باعث می شد که عواطف واقعی و حقیقی که بین آنها وجود داشت، دوباره شعله ور شود.

مثلاً بچه های دبستانی تقریباً تمام هفته را در پانسیون شبانه روزی که سازمان در قرارگاه اشرف (3)  ساخته بود، می خوابیدند و از دیدار پدر و مادرهای خود محروم بودند. ولی هنگامیکه از بعدازظهر پنجشنبه نزد پدر و مادرهای خود می آمدند، همه اعضای خانواده در زیر یک سقف جمع می شدند. در چنین شرایطی عشق و عاطفه های انسانی بر فضای خشک و تشکیلاتی سازمان چیره می شد.

بدین ترتیب با وجود حضور بچه ها مسعود رجوی عملاً نمی توانست این عواطف را بطور ریشه ای بخشکاند. بنابراین به همین دلیل مسعود رجوی کودکان را مانعی برای پیشبرد "طلاق های اجباری" می دانست.

اساساً نگاه رهبری سازمان نسبت به خانواده تابعی بود از یک متغیر. آن متغیر نیز چیزی جز منافع شخصی و تشکیلاتی آقای مسعود رجوی نبود. یعنی هر جا که لازم بود خانواده امری مقدس و انقلابی می شد و هرجـا که منافـع "زندان ساز" ایجاب می کرد، خانواده و عشق و عاطفه می توانست تضاد تاریخ و مبارزه تلقی شود. چنانچه مسعود رجوی تنها بعد ازسپری شدن هفت ماه از کشته شدن اشرف ربیعی (4 ) با خانم فیروزه بنی صدر (5)  در ٢٠ مهر ماه ١٣٦٠ ازدواج کرد.

سازمان مجاهدین خلق در توجیه علت ازدواج فوری آقای مسعود رجوی ـ بعد از کشته شدن همسر اولش ـ مقوله "ازدواج" را برگرفته از سنت تاریخی پیامبر اسلام دانست. دفتر سیاسی سازمان نیز در پیامی به مناسبت ازدواج مسعود رجوی و خانم فیروزه بنی صدر در نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویان خارج از کشورـ شماره ۵۹ ـ به تاریخ ٣٠ مهر ماه ١٣٦١ نوشت:

" دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجـاهدین خـلق ایران با خـوشوقتـی و سرور ازدواج انقلابی  برادر مجاهد مسعود رجوی با خانم فیروزه بنی صدر( دختر آقای بنی صدر ) را به اطلاع می رساند. این تصمیم برحسب یکی از مواد جمع بندی سالیانه سازمان در پایان بهار (۶۱) که ضرورت انقلابی ازدواج های مختارانه ی خواهران و برادران ما را چه در داخل و چه در خارج کشور توصیه نموده است، اتخاذ شده و از سنن متعالی پیامبر اکرم، ائمه اطهار و همه انقلابیونـی الهام می گیرد که در گـرمـاگـرم حـادترین مبارزات اجتماعـی و سیاسـی، به پیوند زناشویی به مثابه امری ضروری و مقدس و در متن مبارزه انقلابی و ایدئولوژیکی خود نگریسته اند." (خط کشی های زیر متن از نگارنده است.

مشخص نیست که چگونه زمانی پیوند زناشویی ( از جمله ازدواج مسعود رجوی و خانم فیروزه بنی صدر) "امری ضروری و مقدس در گرماگرم مبارزه اجتماعی و سیاسی از سوی پیامبر و ائمه اطهار محسوب می شود" ولی چندی بعد نه تنها پیوند زناشویی حرام می شود، بلکه این بار طلاق "امری ضروری ومقدس در متن مبارزه انقلابی و ایدئولوژیکی از طرف پیامبر و ائمه محسوب می شود" که کودکان بی گناه نیز باید قربانی این سیاست شوند.

کودکانی که محروم ترین گروه اجتماعی در ایدئولوژی و تشکیلات مجاهدین محسوب می شوند و براحتی عاطفه های آنها در زیر پای منافع تشکیلاتی رهبری سازمان نابود می شود و از ابتدایی ترین حقوق خود که عشق و عاطفه نسبت به پدر و مادر می باشد، نیز محروم می شوند و حتی برای سال ها نیز صدای آنها را از پشت تلفن نمی توانند، بشنوند و یا نامه ها و عکـس های آنها را ببینند و بخوانند.

بد نیست قبل از ادامه مطلب، درباره "جایگاه خانه و خانواده" در سازمان مجاهدین توضیحاتی بدهم. روابط خانوادگی بین یک زن و شوهر و فرزندان نه تنها به صورت محتوایی، بلکه به صورت فرم های متعارف نیز در سازمان مجاهدین وجود نداشت. در واقع تمام اعضای مجـاهدین در چهار دیواری های بزرگـی به نام قرارگاه در عراق محصور بودند. خانواده ها نیز باید در همین پادگان ها و قرارگاه ها زندگی می کردند و اجازه نداشتند که در شهر برای خود خانه بگیرند. متأسفم که باید در اینجا به مسائلی اشاره کنم که احساس خوبی از بیان آنها ندارم ولی باید برای ثبت در تاریخ بنویسم.

در سال ١٣٦٢، مدت کوتاهی بود که من به اتفاق همسرم ( افسانه طاهریان ) از تهران به کردستان ایران و سپس به کردستان عراق منتقل شده بودیم. هنگام انتقال ما از تهران به کردستان هنوز سارا بدنیا نیامده بود. در این مقطع خانواده ها هر دو هفته یک بار از محل پایگاه های خود به محل هایی که به نام "محل ملاقات" معروف بود، می رفتند. البته برای زن و شوهرهایی که در فواصل جغرافیایی دور از یکدیگر بودند، این مدت گاهی به ماهی یک بار نیز افزایش پیدا می کرد. "محل های ملاقات" در شهرهای سلیمانیه و کرکوک و بغداد بودند. سازمان نیز هتل هایی را در این شهـرها خریـداری و به این کار اختـصاص داده بود. خـانواده ها نـیـز برای چـنـد ساعـت و یا یـک شب به اتاقـی در ایـن هـتـل ها مـی رفـتـنـد و یکـدیگر را می دیدند. البته سازمان به عمد چنین محدودیت های زمانی و مکانی را برای خانواده ها ایجاد می کرد. بعد ها متوجه شدم که سازمان نمی خواهد زن و مرد فرصت تخلیه روانی و عاطفی برای یکدیگر را داشته باشند و هدف فقط تخلیه جنسی افراد بود. وقتی که همسران فرصت صحبت کردن و درد و دل با یکدیگر داشتند، رابطه های عاطفی بین آنها گسترش پیدا می کرد و به قول معروف هر کدام یک "هوو" برای تشکیلات می شدند، ولی سازمان تحمل هیچ "هوویی" را برای خود نداشت. سازمان وجود "هسته خانواده" در درون تشکیلات را، نقطه جدایی روابط تشکیلاتی اعضا با سازمان می دانست و از همین نگاه اجازه نمی داد خانواده ها بیش از چند ساعت یا حداکثر یک شب پیش هم بمانند.

در سازمان قسمتی به نام "پیک و مراسلات" وجود داشت که کار حمل مسافر و نامه های سازمانی را انجام می داد و چندین ماشین لندکروز مجهز را به این کار اختصاص داده بود. روال کار بدین ترتیب بود که هر روز یک یا دو ماشین صبح زود از مقر اصلی سازمان در پایگاه غیور (6)  در کردستان عراق حرکت و مسیر پایگاه های سازمان در سلیمانیه و کرکوک را طی می کرد تا به مقصد خود شهر بغـداد می رسید و همینطور برعکس پیک هایـی از شهر بغـداد صبح زود حرکت می کردند و بعد از عبور از مسیر پایگاه های سازمان در کرکوک و سلیمانیه به پایگاه غیور در روستای ماوت می رسیدند.

اولین بار که من و افـسانه و سارا یکدیگر را دیدیم و به تعبیر سازمان "ملاقات" کردیم، من از روستاهای کردستان عراق به کرکوک رفته بودم. سارا تازه به دنیا آمده بود و برای بار دوم بود که او را می دیدم. افسانه و سارا در کرکوک بودند. در سازمان خانم ها مسئول توجیه محل و ساعت ملاقات می شدند و افسانه در این رابطه توجیه شده بود که باید به کجا برویم. عراق یک هتل در کرکوک به سازمان داده بود و سازمان نام این هتل را پایگاه شفایی گذاشته بود. من و افسانه و سارا برای اولین بار به این هتل رفتیم ولی وقتی ما وارد یکی از اتاق های این هتل شدیم، وسایل زوج قبلی که در آنجا همدیگر را باصطلاح "ملاقات" کرده بودند، در آنجا جا مانده بود و.....

البته من با دیدن این شرایـط یا وضعیت مشابه هیچگاه دچار پرسش و ابهام و انتقاد علیه سازمان نمی شدم و این شـرایـط و اشـکالات را ناشـی از شـرایط مبارزه برای خود فرض می کردم و به عمق و هدف های تشکیلاتــی سازمــان پی نمی بردم. ولی افسانه به این شرایط اعتراض و انتقاد داشت. بعد از چند ماه بر اثر انتقادات اعضا، سازمان اتاق های ثابتی را در این هتل ها به منظـور"ملاقات" خـانواده ها اختصاص داد و خانواده ها دیگر از اتاق های یکدیگر برای "ملاقات" استفاده نمی کردند. ضمناً بسیاری از زوج ها به دلیل نداشتن فرصت گفتگو (حتی برای چند ساعت) و خلاصه شدن روابط خانوادگی صرفاً در مسائل جنسی، دچار اختلافات خانوادگـی مـی شـدند و خبر ایـن اختـلافـات از طـریق یکی از آنـها، یا هـر دو به تشـکـیلات می رسید. اتفاقاً سازمان نیز به دنبال همین مسئله بود و اساساً شرایط را به شکلی برنامه ریزی می کرد که اختلافات بین زوج ها شکل بگیرد تا سرنخ ارتباطات و مشکلات خانوادگی افراد را در دست داشته باشد. سازمان بدین ترتیب می توانست در امور داخلی خانواده دخالت نماید و از این طریق نیز وضعیت تشکیلاتی افراد را در کنترل داشته باشد. سازمان در همین پیوند مسئولینی را برای زوج ها مشخص کرد که کارشان رسیدگی به مشکلات خانوادگی اعضا بود. بعدها من متوجه شدم مشکلات زوج هایی که اختلافات خانوادگی خود را به سازمان گزارش می کردند، نه تنها حل نمی شد بلکه از طرف سازمان بیشتر به آن دامن زده می شد تا اختلافات عمیق تر شود. هر کدام از زوج ها نیز که به لحاظ تشکیلاتـی مسئله دار می شد، سازمان جایگاه و رده تشکیلاتی فرد مقابل را ارتقا می داد. تا به عنوان یـک اهرم عاطفی، یکی از زوج ها را در مقابل فرد دیگر قرار دهد. سازمان بدین ترتیب از اختلافات خانوادگـی در چارچوب سرکـوب انتقادات اعضـا و مسئولین سازمـان سؤاستـفاده می کرد. اما خانواده هایی که دارای فرزند بودند، کمتر دچار اختلافات خانوادگـی می شدند و به دلیل وجود کودکان اختلافات خانوادگی سریعتر حل می شد و سازمان کمتر می توانست وارد حوزه مسائل خانوادگی آنها شود. بعد از ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو در سال ۱۳۶۴، برنامه های سازمان به "میمنت ازدواج مسعود و مریم" در مورد کمیت و کیفیت ملاقات اعضای خانواده ها تغییر موقت کرد. البته این تغییر و بهبود وضعیت خانواده ها تاکتیکی فریب کارانه بود تا چنین وانمود شود که ازدواج "مسعود و مریم" بهبودی در مناسبات خانواده ها ایجاد کرده، تا آن را موجب برکت بپندارند و از مسئله دار شدن اعضـای سازمان جلـوگیری شود. از همین نـگاه بعد از طلاق مریم عضدانلو از ابریشمچی و ازدواج وی با مسعـود رجوی، بلافاصله تـدارکـات ازدواج مهدی ابریشـمـچی با مینا خیابانـی ( خواهر موسی خیابانی) توسط مسعود رجوی فراهم شد. به دنبال این شیرین کامی یک نوار ویدئویی از مهدی ابریشمچی در پایگاه جباری در شهر کرکوک برای اعضای متأهل پخش شد. وی از قول رجوی گفت:

"مسعود از هنگامیکه شرایط افراد متأهل را در عراق متوجه شده، بسیار ناراحت است و به همین دلیل دستور داده که تعدادی خانه خریداری شود و از این به بعد هر سه الی چهار زوج در یک خانه باشند. ضمناً قرار شده است که کلیه افراد از ساعت ۸ شب، تشکیلاتاً وقتشان آزاد باشد تا بتوانند به خانه هایشان بروند. (7) "

سازمان از خط جدیدی که مهدی ابریشمچی در نوار ویدئویی در نشست کرکوک به اعضا و مسئولین سازمان انتقال داد، هدف دوگانه ای را دنبال می کرد.

از یک طرف می خواست پرسش هایی که در ذهن اعضا و مسئولین سازمان در مورد ازدواج ها و امکانات بیشتر در حوزه مسائل شخصی مسعود رجوی وجود داشت، را خنثی کند و از طرف دیگر با این تاکتیک می خواست تشخیص دهد که چه افرادی نسبت به مسائل و ارتباطات خـانوادگـی (که " وابستگی به خانواده" قلمداد می شد.) تمایل بیشتری نشان می دهد تا این مسئله را به عنوان ویژگی منفی فرد در پرونده تشکیلاتی وی ثبت کند.

هنگامیکه سازمان در سال ۵١٣٦ قرارگاه های اشرف و بدیع زادگان را از صدام حسین تحویل گرفت، اقدام به ساختن واحد های چهار خوابه در ضلع شرقی قرارگاه اشرف کرد که به "مجموعه های اسکان" ( مجموعه A تا H ( معروف شدند. این واحد های چهار خوابه که بسیار کوچـک بودند، اختصاص به سـه زوج داشت که به هر کدام یک اتاق تعـلق می گرفت. اتاق دیگر نیز متعلق به بچه های آن سه زوج بود. سازمان عمد داشت که خانه ها را به صورت مشترک و برای چند زوج بسازد تا هر زوج مراقب زوج دیگر باشد تا در صورت وجود روال محفلی و غیر تشکیلاتی در مناسبات زوج ها، هر کدام علیه دیگری گزارش انتقادی بنویسد.

در سال ١٣٦٦ روال دیدار خانواده ها بدین ترتیب بود که ازعصر پنجشنبه تا عصر جمعه یکدیگر را در "مجموعه های اسکان" هر قرارگاه ملاقات می کردند. بعد از شروع "طلاق های اجباری" در سال ١٣٦٨، و بی موضوع شدن "مجموعه های اسکان" تعدادی از آنها به انبارهای تدارکات و تعدادی نیز از جمله مجموعه H به زندان تبدیل شد که با افزایش موج نارضایتی بین اعضای سازمان مجموعه های دیگر اسکان نیز به زندان تبدیل شدند.

همانطور که گفتم رهبر سازمان مجاهدین بعد از بحث های "انقلاب ایدئولوژیک" و "طلاق های اجباری" در سال ١٣٦٨ در صدد حذف کودکان و خارج کردن آنها از عراق بود. در چنین شرایطی بود که یک مائده آسمانی برای "زندان ساز" از آسمان صدام حسین رسید.

تا قبل از رسیدن این مائده آسمانی بحث خارج کردن کودکان از عراق به بهانه ادامه تحصیل و غیره در لایه ای از شورای مرکزی مطرح شده بود، ولی این مسئله مورد نارضایتی بخش های بالای سازمان قرار گرفته بود.

ولی با اشغال کویت توسط صدام حسین بهانه مناسبی برای رهبر سازمان بوجود آمد تا طرح جدا کردن کودکان از پدر ومادرهایشان را با سرعت بیشتری دنبال کند.

من در سال ١٣٦٨ مسئول بیمارستان در قرارگاه اشرف بودم. یک روزی من در اتاق کارم نشسته بودم، که حجـت (8)  مسئول تشکیلاتی من اطلاع داد که امشب نشست شورای مرکزی است.

من کارهایم را تعطیل کردم و برای رفتن به نشست آماده شدم.صدام حسین یک دهه بعد از تجاوز به خاک ایران، تجاوز جدیدی را در ابتدای ۱۹۹۱ میلادی به خاک کشور همسایه و هم زبانش کـویـت آغـاز کرد. صـدام حسین نام تـجـاوز جـدیـد را "ام المعارک" (9)  نامید و کویت را بطور کامل به تصرف خود در آورد.

بنابراین "ام المعارک" صدام حسین،"مائده آسمانی" مسعود رجوی شد تا تحت پوشش آن از شر موانع طلاق و انقلاب ایدئولوژیک یعنی کودکان خلاصی پیدا کند.

وقتی مسعود رجوی و مریم عضدانلو وارد سالن نشست شورای مرکزی شدند، بلافاصله مسعود رجوی روی تابلوی بزرگ سالن نوشت:

"کودکان ما چه گناهی دارند؟"

همه حاضرین سکوت کرده و به مسعود رجوی و تابلویی که بالای سِن قرار داشت، خیره شده بودند. با سکوت افراد مسعود رجوی جمله ای دیگر نوشت:

چرا باید آنها قربانی! ما شوند؟

و در ادامه داستان را توضیح داد و گفت که ما باید کودکان را برای جلوگیری از صدمات بمباران های هوایی از عراق خارج کنیم و.....

وی از موضع دایه دلسوزتر از مادر، از تهدیدات حملات هوایی علیه عراق از طرف نیروهای ائتلاف صحبت کرد، در صورتیکه اساساً در جنگ اول خلیج فارس هیچ گونه حمله هوایی به قرارگاه اشرف نشد.

سرانجام وی برای حذف مزاحمین باصطلاح انقلاب ایدئولوژیکی اش، حدود ٨٠٠ نفر از کودکان از جمله سارا را بر خلاف میل پدرها و مادرهایشان به خارج از عراق فرستاد. البته آقای مسعود رجوی ابتدا به تمامی اعضا و مسئولین سازمان از جمله من وافسانه گفته بود که سازمان بچه ها را به پدر و مادر بزرگ هایشان یا به

یکی از اعضای خانواده آنها در ترکیه یا اروپا تحویل خواهد داد. ولی متاسفانه این کار را هم انجام نداد. سازمان مجاهدین برای پیشبرد این خط، بعد از سالها اجازه داد که اعضای سازمان با خانواده هایشان در ایران تماس تلفنی بگیرند. من و افسانه هم تقریباً بعد ازپنج الی شش سال با خانواده هایمان تماس تلفنی گرفتیم.

آن موقع خط تلفن ایران و عراق قطع بود ولی سازمان با دستگاه های پیشرفته ارتباطی که در فرانسه خریداری کرده بود، ابتدا خط تلفنی از عراق به فرانسه و سپس از فرانسه به ایران رله و وصل می شد.

وقتی که پدر و مادر من و افسانه بعد از سالها صدای ما را شنیدند، اشک آنها را رها نمی کرد.آنها فکر می کردند که ما در عملیات "فروغ جاویدان" کشته شدیم. بعد از حال و احوالپرسی وقتی به آنها گفتیم که قصد داریم سارا را پیش آنها بفرستیم، بسیار خوشـحـال شدند. آنـهـا دیـگر سـر از پا نمـی شناختند و احساس می کردند حداقل سال ها زخـم دوری ما را، با دیدن و بـزرگ کـردن سارا می توانند کمی التیام بخشند. من و افسانه هم همین احساس را داشتیم. ما فکر می کردیم اگر سارا را موقتاً مجبور هستیم از خودمان دور کنیم، ولی در عوض بعد از٦ الی٧ سال، پدر و مادرهایمان ـ بعد از دیدن سارا ـ کمی لبخند بر لبانشان خواهد آمد.

قرار بود پدر افسانه و پدر من به ترکیه بیایند و سارا را تحویل بگیرند. ولی متأسفانه برخلاف قـول و قراری که "زندان ساز" گذاشته بود، از این کار نیز خود داری کرد و سارا را به خانواده ما در ترکیه تحویل نداده بودند.

سازمان بقیه بچه های اعضا و مسئولین سازمان را هم به خانواده هایشان در ایران یا اروپا تحویل نداده بود. بعدها متوجه شدم که سازمان بر اساس منافع تشکیلاتی اش، و بدون اطلاع اعضا و مسئولین سازمان و با برنامه ریزی قبلی کودکان را در مراکز و پایگاه های خود در اروپا نگهداری و تحت آموزش سازمانی قرار داده است. تعدادی از آنها را نیز به هواداران سازمان که نسبت خانوادگی با کودکان نداشتند، سپرده است. در هر صورت سازمان در اسفند ۱۳۶۹ سارا را به بهانه انتقال به ترکیه و سپردن به پدر و مادر بزرگ هایش از من و افسانه جدا کردند.

 

زیرنویس ها:

(1) سارا فرزند افسانه طاهریان و من ( محمد حسین سبحانی ) می باشد.

(2) مسعود رجوی در ٢٦ مهر ماه ١٣٦٨ در نشستی که در قرارگاه بدیع زادگـان برگزار شد، اطلاعیه ای را از جانب خودش قرائت کرد و در آن مریم رجوی همــسر خود را که تا کنون به عنوان هم ردیف مسئول اول سازمان مجاهدین شناخته می شد، به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین منصوب کرد. خود را نیز که تا کنون به عنوان مسئول اول سازمان شناخته می شد به عنوان رهبر مذهبی و ایدئولوژیکی ارتقا داد.

(3) قرارگاه اشرف یکی از پایگاه های نظامی عراق بود که در سال ١٣٦٥ از طرف رژیم صدام حسین به سازمان مجاهدین داده شد. قرارگاه اشرف در فاصله ٣٠ کیلومتری شهر خالص و ١١٠ کیلومتری شهر بغداد قرار داشت. از همان ابتدا یعنی سال ١٣٦٥ نام "اشرف" به یاد اشرف ربیعی همسر اول مسعود رجوی بر روی این قرارگاه گذاشته شده بود.

(4) اشرف ربیعی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف بود که در سال ١٣٥٠ با سازمان مجاهدین از طریق خلیل طباطبایی ارتباط برقرار کرده بود. وی در سال ١٣٥٢  توسط ساواک دستگیر شد و بعد از آزادی از زندان شاه با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد. اشرف ربیعی در اردیبهشت ١٣٥٥ بر اثر انفجار، در یک پایگاه تیمی مجروح و دستگیر شد. وی به همراه نبوی نوری بعد از اعلام موجودیت بخش مارکسیتی در سازمان، اقدام به تشکیل یک گروه انقلابی کردند. سرانجام نبوی نوری در اسفند ۵۵١٣ در یک درگیری مسلحانه جان خود را از دست داد. اشرف ربیعی نیز بعد از آزادی از زندان در تیرماه ٨۵١٣ با مسعود رجوی ازدواج کرد و در ۹١ بهمن ١٣٦٠ به همراه موسی خیابانی و تعدادی دیگر از اعضای مجاهدین در درگیری با نیروهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی در یک پایگاه سازمانی کشته شدند. خواهر بزرگتر اشرف، خانم مینا ربیعی از اعضای قدیمی سازمان می باشد که در سال ۱۳۶۲ به دلیل اختلافات سیاسی و تشکیلاتی از سازمان جدا شد.

(5) سرکار خانم فیروزه بنی صدر دختر دکتر ابوالحسن بنی صدر نخستین ریاست جمهور ایران می باشد. در ادامه کتاب بطور جداگانه به انگیزه هـای آقای مسعود رجوی از ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر خواهم پرداخت.

(6) غیور نام یکی از پایگاه های مرکزی سازمان در کردستان عراق بود. این پایگـاه در روستای ماوت در ٧٠ کیلومتری شهر سلیمانیه عراق قرار داشت. سعید غیور نیز یکی از فرماندهان صحنه در تظاهرات ٣٠ خرداد ١٣٦٠ بود که در سال ١٣٦١ در درگیری با نیروهای رژیم جمهوری اسلامی کشته شد.

(7) البته بعد ها من متوجه شدم که اساساً روالی که هر شب افراد بتوانند پیش همسران و فرزندان خود بروند، تنها در شهرک "اوورـ سورـ واز" در حومه پاریس که مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در آنجا مستقر بودند، اجرا می شده است.

(8) حجت نام تشکیلاتی محمد جواد برومند جاهد اول می باشد. وی از زندانیان سیاسی رژیم شاه و کاندیدای مجاهدین برای اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی از شهراسلام آباد غرب بود. نام وی در لیست شورای مرکزی در سال ١٣٦٤ به عنوان عضو مرکزیـت قید شده است. وی در نشست توجیه عملیات " غروب جاویدان" ( سازمان مجاهدین این عملیات را " فروغ جاویدان" و رژیم جمهوری اسلامی نیز "مرصاد" می نامد.) در قرارگاه اشرف توسط رجوی به عنوان فرمانده نظامی و سیاسـی سازمان در شهر اسلام آباد معرفـی شد. وی در سال ١٣٦٨ به مدت چند ماه مسئولیت بخش "امداد" در قرارگاه اشرف را برعهده داشت و مجدداً به یکان های نظامی سازمان منتقل شد. همسر اول وی در عملیات باصطلاح "فروغ جاویدان" کشته شد. وی بعد از این عملیات با صدیقه دولــت آبادی از اعضای هیئت اجرایی سازمان ازدواج کرد. نجمه برومند از اعضای سازمان مجاهدین خواهر محمد جواد برومند و همـسر عبدالرضا باقرزاده  می باشد.

(9) ام المعارک به زبان عربی "مادر جنگ ها" معنی می دهد. صدام حسین بعد از تجاوز و تصرف خاک کشور کویت در سال ١۹۹١، از رهبر مجاهدین خواست که نیروهای نظامـــی اش را برای تقویت نیروهای نظامی خود به کویت منتقل کند ولی رجوی طی ملاقاتـی از صدام حسین درخواست کرد که به دلایل تاثیرات منفی سیاسی و تشکیلاتی که بر روی نیروهای سازمان می گذارد وی را از حمایت علنـی و نظامی معاف کند و درعوض پیشنهاد کرد در پشت جبهه و انجام کارهای لجستیکی و آوردن غنائم ازکویت به بغداد کمک کند. استدلال رجوی مورد موافقت صدام حسین قرار گرفت ولی نهایتاً سازمان نیروهای نظامی خود را برای سرکوب اپوزیسیون کرد و شیعه رژیم صدام حسین مورداستفاده قرار داد. لازم به یادآوری است در روزهایی که صدام حسین کویت را اشغال نظامی کرده بود، صد ها تانک و انبوهی طلا و جواهرات، پول و مواد غذایـی کشور کویــت را ( فقط ارزش اموال غارت شده حــدود سه میلیـارد دلار بود) به داخل خاک عراق منتقل شدند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد