_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

  چرا ايران در سوم شهريور 1320 توسط متفقين اشغال شد؟

 

محمد رضا دبیری

27.08.2007

 

هشتم شهريور1318 (اول سپتامبر 1939) با حمله آلمان به لهستان جنگ جهانى دوم شروع شد.

اول تیر ماه  1320( 22 ژوئن 1941) آلمان به شوروی حمله کرد.

سوم شهريور 1320 يعنى فقط 65 روز پس از حمله آلمان به شوروى، عليرغم موضع بيطرفى ايران، ،متفقين جديد يعنى روس و انگليس از شما ل و جنوب به کشور ما حمله کردند.

 

پس از حمله آلمان به شوروی، بر اثر تبلیغات تقریبا بسیاری از مردم ایران باور کرده بودند که جنگ آلمان و شوروى شش هفته بیشتر طول نخواهد کشید وبه زودی بساط بلشویکها وارتش سرخ برچيده خواهد شد.

 ایرانیها از استعمار روس وانگلیس در دو قرن اخیر دل پرخونی داشتند وطبیعی است که  افکار عمومی  این حمله را به فال نیک گرفتند.

 این قاعده فقط در روابط بین الملل مصداق و اعتبار ندارد، بلکه در زندگی عادی افراد هم صادق است که هر وقت همسایه قلدر و زورگوى فردى، در یک مخمصه با ثالثی گرفتار شود، شخص خوشحال و احساس امنیت بیشتری می کند.

به هر تقدیر حتی در محافل روشنفکری و پاتوق های افراد سرشناس شادمانی ها کردند و در"کلوب ایران" آنروزگاران که محل تجمع باصطلاح "های سوسایتی"  تهران بود، یکی از وکلاى مجلس تمام حاضرین را میهمان کرده بود که به سلامتی هیتلر شامپاین بنوشند.

در آن روزها فقط یکسال از تاسیس رادیو در تهران می گذشت و اندک مردمی در منزل رادیو داشتند.در آن موقع هرکس می خواست رادیو بخرد بایستی قبلا از شهربانی مجوز می گرفت.

 

راديو هاى فارسى زبان زياد نبود و انگلیس ها از رادیوی دهلی هرشب نیم ساعت اخبار به زبان فارسی  با خرخر و پارازیت پخش ميکردند. در مناطقى هم که برق نبود مردم با رادیو های باطری دار" آندریا" که با طرى ها ى سنگين وزنى بشکل پاره آجر داشتند، اخبار را پى مى گرفتند.

 

 توضیح عکس: دیدار تاریخی جوزف استالین رهبر شوروی، وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا و فرانکلین روزولت رییس جمهور آمریکا در تهران تابستان 1943. در عکس که در بالکن سفارت شوروری در تهران گرفته شده چرچیل در حال دست دادن با همسر نخست وزیر بریتانیا مشاهده می شود.

 

در بخش فارسی رادیو برلن، بهرام شاهرخ  پسر ارباب کیخسرو گوینده فارسی آن مرتبا و با حرارت از فتوحات ارتش رایش وحملات  گاز انبری و برق آسا و پیشروی تانک ها ی آلمان در جبهه های استالینگراد و مسکو و سواستوپل خبر می داد وبا نطق های آتشین به اغواى مردم مى پرداخت.

 

هیچ کانال خبری و یا به قول امروزی ها، "منابع مستقلی" هم در کار نبود که بتواند صحت ویا سقم قضایا را تایید کند.

البته واقعیت این بود که هیتلر در هفته های اول جنگ بطور غافلگیر کننده ای 300.000 کیلومتر مربع از مناطق شوروی را تصرف کرده بود.

 

بین سیاست آلمان در قبال ایران در زمان جنگ جهانی دوم باید قائل به تفکیک شد. مرحله اول زمانی بود که پیمان عدم تجاوز آلمان و شوروی بسته شده بود وجنگ بین دول محور و متفقین یعنی انگلیس و فرانسه در جریان بود . مرحله دوم زمانی بود که عملیات بارباروسا آغاز شد( اول تیر 1320برابر با22 ژوئن 1941) و یک شبه استالین به صف متفقین پیوست.

 

در مرحله اول آلمان و متحدانش سعی کردند که برای شوروی انگیزه کافی برای پیوستن به صف  دول محورفراهم کنند.

فرانسه و انگلیس هم نقشه هائی تدارک دیده بودند  که در صورت دسترسی آلمانها به منابع نفتی قفقازو چاههای نفت باکو و پالایشگاههای گروزنی و باطوم را از پایگاههای هوائی عراق وفضای ایران وترکیه بمباران کنند.

 این نقشه بعد از سقوط فرانسه  بدست آلمانها افتاد و انها برای تحریک روسها آن را در روزنامه ها منتشر کردند.این امر باعث اعتراض و گله روسها از ایران شد بنحوی که مجبور شدند رسما اعلام کنند که دولت ایران از این نقشه اطلاعی نداشته است.

 

در این دوره رادیو برلن بعضا انتقادات و حملاتی به شاه و دولت ایران میکرد ورضا شاه را از نیات سوء استالین بیمناکتر میکرد. ولی در مرحله دوم تبلیغات لحن آریائی داشت.

 

هیتلر در اکتبر1940 رسما به استالین پیشنهاد پیوستن به دول محور را داد وبرای اینکه وی از چاههای نفت رومانی دست بردارد پذیرفت که پس از شکست انگلستان و متلاشی شدن امپراطوری بریتانیا دست استالین در گسترش نفوذ به سمت اقیانوس هند ومناطق نفتی خوزستان و عراق باز باشد.

 

استالین در نوامبر همان سال، در پاسخ به پیشنهاد هیتلر، ضمن اصلاح عبارتی تصریح کرده بود که حوزه نفوذ به سمت هند و در جنوب قفقاز ودر جهت خلیج فارس باشد . وی همچنین خواستار آن شده بود که فنلاند در حوزه نفوذ شوروی بماند.

 

 علاوه بر ان خواستار ایجاد پایگاه هائی در اطراف بغاز داردانل و کنترل ان توسط شوروی شده بود . این زیاده خواهی موجب خشم هیتلر شده بود و موجب شد که بلافاصله دستور تهیه طرح ونقشه عملیات بارباروسا برای حمله به شوروی را به سرفرماندهی ارتش رایش برای اول تابستان 1941 صادر کند.

 

این پیشنهاد  توسط سرویس جاسوسی انگلیس کشف شد و انها رضا شاه را از خوابی که استالین و هیتلر برایش دیده بودند مطلع ساختند.

در این دوره دولت ایران خود را از همه طرف خود را در معرض خطر میدید.تعویض متین دفتری نخست وزیر که به طرفداری از المانها شهرت داشت ونشانیدن رجبعلی منصور انگلیسی مآب در صندلی نخست وزیری وسرپرستی وزارت امورخارجه ناشی از دغدغه های این دوره بود.   

 

در چنین بحبوحه ای که رضا شاه از ترس  روسها خواب راحت نداشت و سرلشگر ارفع وسرتیپ رزم آرا، ژنرالهای مطرح ان روز ارتش ایران، در پی تدوین این استراتژی بودند که آیا به تقویت مواضع دفاعی در سرحد شمال آذربایجان بپردازند و پادگان تبریز را تقویت کنند؟  یا اینکه آذربایجان را زمین سوخته بدانند و در منطقه جنوب زاگرس  به تحکیم مواضع دفاعی وحفظ حوزه های نفتی بپردازند؟ (رزم آرا طرفدار تز اول و ارفع مدافع نظریه دوم بود که نظر رزم آرا پذیرفته شد)

 

در چنین شرایطی ناگهان هیتلر به شوروی حمله کرد و این خبر همچون موهبتی باور نکردنی به حساب آمد. بطوریکه شاه لرزان و ولیعهد جوان هم که ماده مستعدی برای پرو بال دادن به احساسات ناسیونالیستی افراطى داشتند از پیروزی پسر عموهای آریائی نژاد در جبهه ها به وجد وهیجان آمده بودند.

 

رادیو و بلندگوئی هم در میدان توپخانه گذاشته بودند که جماعت زیادی با خوشحالی وبه دقت به اخبار رادیوها و گوش میدادند. شرط بندیها و "دیدی نگفتم؟!"ها ، و" از اول معلوم بود ! " ها، بسیار شنیده می شد.

 

رضا شاه در اوایل احتمال پیروزی نهائی  آلمان را  بیشتر باور داشت. بطوریکه در مقطعى به وزارت دارائی  دستور داده بود که صدور کالا و گندم و برنج به شوروی قطع شود و حال آنکه قبلا به موجب قرارداد 15 فروردین   1319  موسوم به "قرارداد بازرگانى  و دريا نوردى 1940 " که با امضای مظفر اعلم وزیر امور خارجه و اسمیرنوف سفیر شوروی در تهران منعقد شده بود حجم و ارزش و شرائط مبادله پایاپای هر طرف مشخص بود. این هیجان وشادی 65 روز بیشتر طول نکشید و متفقین به ایران حمله کردند.

 

 بعد از حمله ژاپن به پرل هاربر در هاوائی و ورود آمریکا به جنگ کم کم کفه ترازو  به نفع متفقين تغییر کرد. ابتدا بموجب قانون وام واجاره و پس از ورود آمريکا بجنگ، بعنوان متفق و سرنشينان يک کشتى، سیل کمکها وتسلیحات امریکا  بسوى انگلستان و بخصوص شوروى سرازير شد .

 

 دراين مرحله راههاى  رساندن آذوقه و مهمات و اسلحه به شوروى بصورت جدى وفورى مطرح شد. سه راه وجود داشت:

1- راه ولاديو وستک در خاور دور:  این راه بدليل بعد مسافت11000 کيلومترى از جبهه ها ى جنگ قابل قبول نبود.  مهمتر اينکه چون  آمريکا با ژاپن در حالت جنگ بودند مسير  کشتى هاى امريکائى در اقيانوس آرام  تا رسيدن به بنادر خاور دور شوروى  خطر ناک و نا امن بود. در ان زمان شوروى به ژاپن اعلان جنگ نداده بود و عليرغم علاقه روزولت به ترغيب و تشجيع شوروى براى کشاندن اين کشور به جنگ با ژاپن به لطائف الحيل، استالين  از اين امر طفره مى رفت .

 روزولت فکر کرده بود که باز کردن راه ولاديو وستک ، اعلان جنگ شوروى به ژاپن را بيش از پيش به تاخير  خواهد انداخت واستالين با احساس نياز بيشتر به اين راه، بهانه بيشترى در شانه خالى کردن از اعلان جنگ پيدا ميکرد.(استالين تا يکسره نشدن کار هيتلر به ژاپن اعلان جنگ نداد).

 

2- راه آرخانگلسک : اين راه بعلت سرما در بيشتر اوقات سال يخ مى بست وحمل ونقل مشکل بود.

 

 

3- راه ايران : معابر دريائى وصولى به خليج فارس (کانال سوئز ،باب المندب و اقيانوس هند) هنوز عمدتا در کنترل بريتانيا بود و امن تر بودند. وراههاى جاده اى و راه آهن ايران که از جنوب تا شمال که با خون دل و ماليات قند و شکر ماليات دهندگان ايرانى و کمک مهندسان آلمانى  ساخته شده بود بهترين طريق بود.مضافا اينکه گندم وجوو برنج و عليق و علوفه ودواب بمقدار زيادى ميتوانست با اشغال ايران گردآورى ويا چپاول شوند و براى جبهه هاى روسيه ارسال شوند.

 

انگيزه متفقين در اشغا ل ايران مبنى بر رساندن آذوقه، اسلحه و مهمات به شوروى  مطلبى است که عموما مفسرين و تحليلگران وقايع جنگ جهانى دوم در آن اتفاق نظر دارند. ولى هدف اصلى من در  اين نوشتار اين است  که از زاويه ديگرى  به مقاصد اصلى متفقين بوي‍ژه انگليسى ها از اشغال ايران بپردازم، تا بلکه براى نسل جوان روشن شود که چرا و چگونه کشور عزيز ما توسط اجنبى و به خاطر هدفها و مطامع آنان - واحتمالا پاره اى اشتباه محاسبه هاى قابل اجتناب - اشغال و لگد کوب شد وآنچه با مشقت و خون دل تهيه شده بود به طرفه العينى از هم پاشيد.

 از غنائم جنگ چيزى که نصيب "پل پيروزى" نشد سهل است، براى اذربايجان و کردستان عزيز ايران نيز خوابها ديده شد.

آلمانها بخصوص بعداز روى کار امدن هيتلر روابط اقتصادى خود را با ايران گسترش دادند. مهندسين آنها در ساختن راهها و در پرو‍‍‍ژه هاى صنعتى  ايران مشارکت داشتند. آلمانها بعنوان تنها کشورى که در توسعه صنعتى ايران بطور جدى و زير بنائى فعاليت داشتند نزد افکار عمومى و دربار محبوبيت زيادى يافته بودند.

 

دفتر تجارتى انها در قرارداد تهاترى بازرگانى  با ايران و خريد اجناس ايرانى با سخاوتمندى ودست و دلبازى عمل ميکردند ودر مقطعى بزرگترين شريک تجارى ايران بودند. آلمان ها صنعت ذوب آهن را که در آن روزگار يکى از آرزوهاى ايرانيان وطنخواه بود و انگليسها در ايجاد ان کارشکنى مى کردند شروع به ساختن کردند.

 

قطعات اوليه جهت ايجاد کارخانه در نزديکى کرج نيز تحويل شد که با اشغال ايران و اخراج المان ها واز هم پاشيدگى اوضاع معلوم نشد که چه شد. البته در پوشش نیروهای کارشناس و مهندس عوامل اطلاعاتی زیادی ازقبیل مایر و گاموتا در سمتهای رسمی ودیپلماتیک و چه بعنوانهای دیگر وجود داشتند.

پس از شروع جنگ جهانى دوم سرويس اطلاعاتى آلمانها بخصوص در خوزستان  ودربين عشاير بختيارى وبوير احمدى و قشقائى بمنظور کوتاه کردن دست انگليس ها از نفت وقطع شريان خون رسانى به موتور جنگى و ناوگان بريتانيا فعال ترشدند.

 

بموازات آنچه در ايران مى گذشت همين وضعيت کم و بيش در حوزهاى نفت بصره و کرکوک هم مطرح بود و افکار عمومى عراق به تا سى از ايرانيها  که هر دو خاطره تلخى از امپراطورى بريتانيا داشتند نسبت به آلمانها "سمپاتى" داشتند.

 

 در زمان شعله ور شدن جنگ  اتخاذ سياست بيطرفى توسط رضا شاه در جنگ اروپا در حقيقت به نوعى طرفدارى از آلمانها بود زيرا ارتش المان دسترسى به خاک و قلمرو ايران نداشت و اين سياست فقط ميتوانست مانع عبور ويا استفاده قشون روس وانگليس از ايران شود.

 

اساسا اينکه بيطرفى در خاورميانه آنهم در فضاى جهان ايدئولوژيک قرن بيستم معنا نداشت، هنوز بخوبى در ايران آن روز درک نشده بود.

 ايران يکبار در جنگ بين الملل اول اعلان بيطرفى کرد ونتيجه آن ،اشغال بخشى از سرزمين توسط دول متخاصم روس وعثمانى و انگليس شد.

 آن موقع در روسيه کمونيسم حاکم نبود. نه در آلمان از نازيسم "پيشوا" خبرى بود، و نه در ايتاليا از فاشيسم "دوچه" اثري.  وودرو ويلسون  هم هنوز از لاک "اصل مونرو " در نيامده بود.

 

 نظام و امنيت بين المللى هنوز بر مبناى دکترين هاى باقيمانده از قرن نوزدهم يعنى "توازن قوا" شکل گرفته بود. سيستم امنيت دستجمعى تکامل نيافته و نشات گرفته از ميثاق جامعه ملل ،ولو نيم بند هنوز زاده نشده بود. در اين شرائط و چنين درکى از فضاى بين الملل، شايد سياست بى طرفى مى توانست تا حدودى کارساز باشد، که البته آن هم نشد .

 

درجنگ دوم جهانى ديپلماتها و سياستمداران تاثير گذار در تصميم گيرى، نتوانستند تحول در نظام بين الملل را درک کنند. راحت ترين وعافيت طلبانه ترين راه، توصيه به بيطرفى بود که کردند.

البته منصفانه بايد اعتراف کنم، اين چنين نقد کردن، در شرایطى که صورت مساله حل شده و اطلاعات فاش شده بعد از جنگ جهانى در اختيار همگان هست، نياز به ذهن بسيار تحليلگرى ندارد. 

 

مايلم در اينجا به مقتضاى مورد پرانتزى باز کنم وموضوعی که ظاهرا ربط مستقیمی به بحث ندارد را مطرح کنم .

آنچه که اينک مى خواهم بگويم آثار متقابل و گره خوردن سرنوشت دو ملت ايران و عراق در رهگذر تاريخ است.

هر موقع بخواهيد زحمت فکر کردن و استدلال را بخود ندهيد ودر جستجوى آن باشيد که دوستان و يا متحدان طبيعى را درمنطقه در  دوران معاصر شناسائى کنيد، کافى است ببينيد چه ملتهائى  از ما دور نگاهداشته شده اند .نگاه کنيد به مصرى ها، به عراقى ها، به مردم قفقاز و آسياى مرکزى وقفقاز و حتى هندى ها و بعضى جاهاى ديگر!

در مورد عراق فقط در اين حد محدود نم يشود، تحولات فکرى و سياسى دوکشور بصورت موثر و متاثر، بصورت فعال و يا منفعل، در يکديگر آثار متقابل دارند ويا در امتداد يکديگرند.

 

بهمين دليل هيچوقت نشده است که بمدت طولانى دو ملت ايران و عراق در کنار همديگر باشند. اين واقعيت عا لم سياست معاصر شده که ايران و عراق که نبايد با هم دوست شوند . انها بايد رقيب ،خنثى کننده و موازنه کننده هم باشند.

انگليسها در تاريخ 30 ژوئن 1930 با دولت عراق يک پيمان نظامى بسته بودند.

 در ماده 4 آن پيمان امده بود که : هريک از طرفين به جنگى وارد شوند طرف مقابل از هيچگونه کمک نظامى دريغ نورزد.

 

همچنين پيش بينى شده بود که که دولت عراق در هنگام  جنگ و يا تهديد به جنگ تمام امکانات موجود در کشور خود از قبيل راه آهن، رودخانه، بنادر، فرودگاهها وجاده ها را در اختيار دولت انگليس قرار دهد.

درسال 1939 ملک غازى فرزند ملک فيصل اول پادشاه عراق و دريک حادثه اتومبيل بنحو مشکوکى کشته شد. وملک فيصل دوم در چهار سالگى پادشاه عراق شد و عموى "آنگلوفيل" او يعنى امير عبدل الاه نايب السلطنه شد. نورى السعيد يکى ديگر از سر سپردگان انگليس نيزسمت نخست وزيرى گرفت.

 

نورى سعيد تا سال 1319 (1940) نخست وزير عراق بود.وقتى در سال 1318   جنگ جهانى دوم شروع شد دولت عراق بلافاصله با آلمان روابط سياسى خود را قطع کرد.

در حقيقت ايران و عراق دو سياست متفاوت در قبال دول متخاصم داشتند. تحت تاثير سياست ايران وبلحاظ تمايلات آ لمانى،  رشيد عالى گيلانى در عراق کودتا کرد ونايب السطنه را وادار کرد که نورى سعيد ا نگليسى مآب را برکنار وطه قاسم را نخست وزير کند.

 

کابينه جديد از" ژرمنوفيل"ها تشکيل شد و دولت عراق مثل ايران سياست بيطرفى در جنگ را اعلام نمود.

احساسات ضد انگليسى در عراق تشديد شد ونايب ا لسلطنه "انگلو فيل" تحت فشار شديد قرارگرفت .

 

در اوريل 1941(فروردين1320)بار ديگر رشيد عالى گيلانى کودتا کرد و دولت دفاع ملى به رياست رشيد عالى تشکيل شد و امير عبدلله با لباس زنانه به سفارت آمريکا پناهنده شد وبا اسکورت سفارت آمريکا  به پايگاه نظامى انگليسها در حبانيه وسپس به بصره منتقل شد.

پارلمان عراق در 16 آوريل نايب السلطنه راخلع وشريف شرف از خانواده هاشمى را به به نيابت سلطنت منصوب کرد. رشيد عالى نخست وزير وناجى شوکت وزير جنگ و موسى وزير امورخارجه شدند وساير وزرا هم ازطرفداران آلمان انتخاب شدند.

 

المانها از ان پس بلحاظ درگير شدن در جنگهاى بالکان ويوگوسلاوى که قواى موسولينى از عهده برنيامده بودند،نتوانستند به رشيد عالى گيلانى کمک موثرى کنند .یک اسکادران هواپیمای جنگی بفرماندهی سرگرد بلومبرگ به عراق فرستادند.

 این فرمانده بخت برگشته هنگامیکه میخواست هواپیمایش را در فرودگاه بغداد بنشاند،دفاع ضد هوائی عراقی باشتباه وبتصور اینکه هواپیمای انگلیسی است بطرف هواپیمایش تیر اندازی کردند. یک گلوله به گردنش خورد و در اثر آن فرمانده اسکادران مرد.

سایر هواپیماها هم در عراق نتوانستند بنزین پیدا کنند و مدتی زمین گیر بودند.فرمانده فرانسوی حکومت ویشی در سوریه هم نتوانست به آنان کمک موثری کند. غير از  اینها فقط يکى دو بار پايگاه حبانيه را بمباران کردند.

 

در 26 مه همانسال انگليسها قواى تازه نفس وارد عراق و بصره کردند ودر 31 ماه مه  رشيد عالى گيلانى  و شاه جوان و محمد امین الحسینی مفتى اعظم فلسطين با اتوموبيل از مرز خسروى  به ايران فرار کردند ودر هتل فردوسى تهران، نزديک وزارت امور خارجه  اسکان داده شدند. ولى ملک فيصل  دو روز بعد به عراق فرار کرد وعبدل الاه و نورى السعيد پيروزمندانه به بغداد برگشتند.

 

قيام رشيد عالى گيلانى در عراق نگرانى زيادى براى انگليسها بوجود آورد، که مبادا وجود چند صد نفر المانى در ايران موجب کودتاى مشابهى از جانب المانها شود.اگر کودتا هم نميکردند با حکومت متمايل به المان ميتوانستند براى انها دردسر ساز باشند.

 

در 28 تيرماه 1320 يادداشتى از طرف بولارد نماينده انگليس و همچنين اسميرنوف سفير روس به وزارت خارجه ايران واصل شد که در ان ضمن ابراز نگرانى از حضور 800نفر آلمانى در تهران دلسوزى کرده بودند که ممکن است اين افراد براى کشور ايران دردسر ايجاد کنند و بر علیه دولت کودتا نمايند.

 

همچنين اضافه شده بود که فرارى هاى عراق(منظوررشيد عالى گيلانى واطرافيانش بود)  هم مرتب با سفارت آلمان در رفت و آمد هستند  و صلاح ايران در اين است که آلمانها از خدمت دولت اخراج و از ايران خارج شوند بطوريکه چرچيل در خاطراتش در بعد از خاتمه جنگ مينويسد :

"در 11  ژوئيه(20تيرماه1320) شوراى وزيران بريتانيا با حضور روساى ستاد موضوع اقدام نظامى عليه ايران را مورد بررسى قراردادند".

کليات فکراشغال ايران چند روز قبل از آن در ملاقات محرمانه اى  چرچيل روزولت مطرح شده بود وامریکائی ها از ان مطلع بودند.

 در اينکه بقول چرچيل(برحسب آنچه در خاطراتش نوشته است)  کمک رساندن به نيروى نظامى اتحاد شوروى مهمترين وظيفه بود وايران بعنوان نزديکترين راه انتخاب شده بود، حرفى نيست .

 

ولى بنظر نگارنده، ميزان کمکى که ازجاده ها و خطوط آهن ايران ميتوانست به شوروى بشود در مقايسه با نياز شوروى در طول جبهه چندين هزار کيلومترى از لنينگراد وسواحل با لتيک گرفته  تا استالينگراد و سواستوپل و خارکف وادسا و روستف سهم وتاثيرتعيين کننده ان چنانى نداشت.

 

در مردادماه (اوت) که اوج فشار آلمانها به روسها بود و تصرف اسمولنسک و در هم شکستن خط دفاعى استالينگراد نشانه اى از پيروزى قريب الوقوع ماشين جنگى هيتلر بود، دولت ايران در مذاکرات پيشنهاد کرده بود که کمکهاى متفقين به روسيه بدون وارد شدن قواى آنان به خاک ايران بصورت ترانزيت با استفاده از راهها و راه اهن ايران انجام شود ولى آنها به اين پيشنهادات که در مذاکرات منصورنخست وزير با اسميرنوف مطرح نموده بود، پاسخ مشخصى نداده بودند.

 

 اين در حالى است که والاس مورى مديرکل خاورميانه امريکا در مذاکره با محمد شايسته وزير مختار ايران در واشنگتن اين مطلب را  استمزاج کرده بود. 

 

در تلگرافى که از شايسته به مرکز واصل شده بود چنين امده است:" والاس مورى دو سوال مطرح کرد:

1-اگر انگليس تقاضا کند نيروهاى آن کشور براى عزيمت به شوروى از ايران عبور کنند رويه و پاسخ دولت شاهنشاهى چه خواهد بود؟

2-اگر تقاضائى براى عبور اسلحه و مهمات از ايران شود دولت ايران چه پاسخى خواهد داد؟ "

پاسخى که شايسته  وزير مختار ايران داده است (برحسب گزارش تلگرافى وى) معلوم نيست که دقيقا همانى است که گفته است. و باز معلوم نيست که انچه را که مدعيست پاسخ داده، برطبق دستورالعمل تصميم گيرندگان در مرکز باشد. سفرا بعضا و شايد نوعا در تلگرافات خود مطالبى را برحسب سليقه و مزاج مخاطبان در مرکز  اضافه و کم مى کردند.

 

 شايسته ميگويد به مورى پاسخ داده است که "...ايران اجازه نخواهد داد هيچ نيروى نظامى از خاک ايران عبور کند...غير قابل تصور است که انگليسها عليه ايران دست به اقدام تجاوزکارانه بزنند . روسيه هم نميتواند به ايران حمله کند وايران در مقابل ارتش سرخ ايستادگى خواهد کرد".

 

 وزير مختار در اخر تلگراف اضافه کرده بود که" اگر ايران مورد تجاوز قرارگيرد دولت امريکا به حمايت ايران برخواهد خاست "..؟!

 

حال آنکه بعد از جنگ والاس مورى در خاطراتش نوشت که وقتى دو سوال(به شرح فوق) را ازوزير مختار ايران کردم. چون در جریان وقایع نبود و جوابى نداشت کاملا سکوت کرد.

معلوم نيست مقاومت در مقابل ارتش سرخ و حمايت امريکا از ايران در صورت اشغال ، که در تلگراف شايسته گزارش شده از کجا تراويده است ؟

روشن نيست  در چنين مساله سر نوشت سازى وزير مختار ايران در واشنگتن اين دروغ گمراه کننده که در صورت اشغال ايران، امريکا از ایران حمايت خواهد کرد ، را بر چه مبنائى گزارش کرده است؟!  

 

وقتيکه در 17 مرداد 1320  يادداشت تند  دوم متفقين واصل شد وجوادخان عامرى کفيل وزارتخارجه يادداشت ها را براى رضاشاه به کاخ برد، شاه از عامرى پرسيده بود که "بنظر تو متفقين از ما چه ميخواهند؟ " وى پاسخ داده بود که متفقين براى حمل مهمات به شوروى  راه مى خواهند و اين مطالب و حضور آلمانها همه بهانه است.

 

شاه مى گويد اگر راه ميخواهند چرا در يادداشتهاى  خود ودر اظهارات نمايندگان رسمى خود در ايران به اين موضوع اشاره نمى کنند؟!

اين بدان معنا است که عليرغم ترسى که از رضا شاه بود، نخست وزير در بسيارى از موارد شاه را در بى خبرى مى گذاشت.

يا شاه را کاملا  در جريان انچه ميگذشت نميگذاشتند ويا اينکه چاپلوسى و خودستائى مذاکره کنندگان موجب گمراهى مى شد.

به هر حال يادداشتهاى اتمام حجت گونه روس و انگليس در خصوص اخراج المانى ها در 25 مرداد و 27 مرداد 1320 تسليم شد.

 

سيستم نا کارآمد  وعدم قدرت تصميم گيرى دستگاه ديپلماسى، ومکانيسم تصميم گيرى عليل در يک ساختار ديکتاتورى،  ورويه احتمالامغرضانه رجبعلى منصور نخست وزير که در حقيقت سرپرستى وزارتخارجه را هم داشت  وتمسک به اينکه "بحمدالله سياست بيطرفى ايران را فعلا تاييد کرده اند" و"فعلا جاى نگرانى نيست" فرصت هاى استثنائى دفاع از منافع ملى  را سوزاندند.

 

از جذابيت وزارتخارجه ها و کار در سياست خارجى آنست که اشتباهات و ندانم کارى و ضعف در عملکرد ها قابل توجيه و رفع و رجوع است و هيچ کس خود را مسول نمى داند ومچ گيرى به عهده تاريخ است وقابل استیناف.

 

جالب است بدانيم که پاسخ تذکاريه 15 مرداد متفقين را در 30 مرداد يعنى 15 روز بعد پس از دريافت يادداشت هاى 17 و 25و 27 مرداد دادند انهم وقتى معلوم شد که همه چيز در شرف از دست رفتن است، منصور با دستپاچگى  سياح مديرکل سياسى  وزارتخارجه را به باغ زرگنده، به رزيدانس تابستانى سفير روس فرستاد تا رفع تکليف کند و پاسخ تذکاريه را تسليم کند و شفاها  اطمينان دهد که المانها از ايران خواهند رفت.

اسميرنوف هم که در آن زمان دستورا لعمل جديدى داشت تمارض کرد واورا نپذيرفت . سياح ناگزير يادداشت را به نيکلايف مستشار سفارت تسليم کرد که ضمن ان اشاراتى هم به مدلول يادداشت 25 مرداد شده بود .ولى مطلقا به جايگزينى متخصصين آلمانى با کارشناسان ديگر که مورد درخواست روس وانگليس بود اشاره ای نبود.

 

بهر حال در صبح دوشنبه سوم شهريور1320 ساعت چهار صبح اسميرنوف و بولارد سفراى روس و انگليس به منزل منصور نخست وزير رفتند وطى يادداشتى  به او اطلاع دادند که قواى روس و انگليس از شمال و جنوب به ايران حمله کرده اند .

 

قضيه استعفاى رضا شاه از سلطنت و پيوستن ايران به متفقين و "پل پيروزى" شدن وديگر داستانها هم بماند براى بعد.

 

ولى به عنوان يک جمعبندى مختصر چند نکته را ياد آورمى شوم:

من شخصا معتقد نيستم که اگر در آن مقطع آلمانها فورا و دستجمعی هم اخراج مى شدند، ايران از خطراشغال متفقين نجات مى يافت.

به نظر میرسد روسها و انگلیسها در دراز مدت از اشغال ایران هدف واحدی نداشتند ولی در میان مدت  در یک هدف مشترک بودند  که براى همه  متفقين اولويت داشت، آنهم حفظ پشت جبهه،  وتامين چاههاى نفت خوزستان و باکو بود که با سياست بيطرفى ايران و تمايلات شاه و وليعهد جوان او و پاره اى از سياستمداران "ژرمنوفيل" مى توانست به خطر جدى بيفتد ودر سرنوشت جنگ تعيين کننده بود. از نظر متفقين، ايران متمايل به آلمان، يک فاجعه بود.

 

سياست بيطرفى براى اشغالگران اقناع کننده نبود. همانگونه که بیطرفی نروژ هم محترم شمرده نشد.چنانچه ضرورتهای نظامی ایجاب نماید دور زدن حقوق بین الملل و نقض بیطرفی بسهولت انجام میگیرد.  مهم ان است که بهای نقض بیطرفی انچنان گزاف شود که بازدارندگی کافی را بوجود آورد و این امر محتاج ارزیابی دقیق و واقع بینانه است.

 

 پيوستن به متفقين و اعلان جنگ به آلمانها هم در شرائط زمانى که آلمانها هنوز بازنده نبودند نه مقرون به مصلحت بود ونه در فضاى آنروزعملي. وافکار عمومى هم زير بار نمى رفت.

 

ولى مذاکره کردن مدبرانه و به موقع براى، دادن تضمینات کافی عینی برای انکه امکانات و قلمرو ایران به دست دول محور نیافتد، وحتی  انعقاد نوعى پيمان عدم تجاوز(مثلا براى مدت 5 سال) توام با پاره اى امتيازات ترانزيتى ممکن بود ايران را از اشغال دور نگاهدارد.

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد