متن سلسله مصاحبه های سعید شاهسوندی
با
حسین مهری
(راديو صدای ايران
ـ آمریکا)
قسمت
دوم
انتخاب
طرح و نام از سایت ایران قلم می باشد
13.11.2007
سعید شاهسوندی
ــ
لینک به قسمت اول
عناوین قسمت دوم گفتگو:
1.
هشدار به رجوی در مورد وابستگی به حکومت صدام حسین.
2. روابط حکومتهای ایران و عراق و استفادهای که هر حکومت از گروههای
مخالف طرف مقابل میکرد.
3. قرارداد 1354 الجزایر، میان شاه و صدام حسین.
4. تکرارتاریخ.
5. پنهان شدن رجوی بعد از سقوط صدام حسین.
6. دربارهي ماهیت و ذات دیکتاتورها.
7. درسهائی از سقوط صدام حسین.
8. نقش مریم رجوی در غیبت مسعود رجوی.
9. دستگیری مریم رجوی درفرانسه. خودسوزیهای تشکیلاتی. اطلاعیه سعید و
شماری از یاران جداشده درمحکومیت این دستگیری !!!
10. تماسهای پنهانی حاج خلیلالله رضائی با سعید و گفتوگوی تلفنی با محسن
رضائی
سئوال(7)
حسین مهری: من در حين اينكه كتاب شما را تورق ميكردم به اين نكته رسيدم كه
شما در مورد اين كه سازمان تمام اميدش را به صدام حسین بسته و به اصطلاح
تمام تخم مرغهایش را در يك سبد گذاشته، هشدار دادهبودید.
ميخواستم ببينم اولاً؛ در آن زمان شما آينده را چگونه ميديديد و آيا
امكان سقوط صدام حسین را در آن زمان در افق ملاحظه ميكرديد؟
سعید
شاهسوندی: درست است. من در آن نامههائي كه در سال 1367به مسعود رجوي نوشتم
و به جدائي من از سازمان انجاميد، اين مسئله را پيشبيني كرده وپرسیدهبودم
تا كی بايد همه تخم مرغ ها را در سبد صدام حسين گذاشت و تا كي بايد ارتش
آزاديبخش همه موجوديتاش را از حكومت عراق بگيرد. زمیناش را از او بگيرد،
پايگاههایش را، پول و تسليحات وآموزش نظامی را از او بگيرد. . . من در آن
نامه از جمله نوشتم:
«نقش و درجه تاثیرگذاری ارتش عراق در عملیات ما چقدر است ؟ همه چیز باید در
ابهام باشد؟. . . آیامردم، هواداران، نیروهای سیاسی متحدو حتی بچههای خود
سازمان میدانند که نقش توپخانه و مخابرات (معادل ضد اطلاعات) ارتش عراق
چقدر است؟. . . بهتر نیست بهجای این همه دستهگل دادن به خود این موضوعات
رامورد بررسی، نقادی، وموشکافی قراردهیم”
واضافه کردم:
«محدودیتهای”امروز” محصول شرایط پیش از خود یعنی "دیروز” است و ”فردا"
آنچهراکه امروز میکاریم درو خواهیم کرد.
با نادیده گرفتن تنگناها، بادستهگل دادنهای مکرر به خود و هورا
کشیدنهای آنچنانی، شاید بتوان ”روزمره" مسائلی را به اصطلاح حل کرد. اما
فردا چه درو خواهیمکرد، نمیدانم.
«محدودیتهای”امروز”
محصول
شرایط پیش از خود
یعنی
"دیروز” است و ”فردا" آنچهراکه
امروز
میکاریم درو خواهیم کرد.
از نامه سعید شاهسوندی به
مسعود رجوی
به تاریخ5 خرداد1367
قبل از عملیات " فروغ جاویدان "
آری،
اگراین موضوعات درروشنائی ناشی از فضا و روابط دموکراتیک تحلیل و بررسی
شود، میتوان امیدواربود که چندسال و یا چند ماه دیگر به علاالدین و چراغ
جادویش احتیاج نداریم که شب تاصبح در بیابان خشک و لم یزرع برای ما کاخهای
سربه فلک کشیده آمال و آرزو بسازد و روز بعد تمامی آنچهرا که ساخته یک
دفعه دود کند و به هوا برد تا کاخی دیگر در مکانی دیگر بسازد. . . »
(نقل از نامه به مسعود رجوی، دفتر اول خاطرات؛ اسناد مکاتبات مسعودرجوی و
من ص82و83)
یادم هست مرتبا به طنز میپرسیدم، اگر صدام حسین سرما به خورد ویاسانحه ای
برایش پیش بیاید، تکلیف ارتش آزادی بخش چه میشود؟
اين اتفاق خوشبختانه افتاد، و اين پيش بيني درست از آب در آمد. رژیم صدام
حسین سرمانخورد، سکته قلبی کرد. البته نه من و نه هيچ كس ديگر فكر
نميكرديم که سقوط صدام به اين صورت و با اين سرعت باشد، من بیشتر به
احتمال کودتا فکر میکردم كه سرهنگي، سرگردي، ژنرالی حتي از درون حزب بعث
كودتا كند و رژيم صدام با مشكل مواجه شده و یا سرنگون شود. . .
موضوع نگران کننده ديگر این بود که سازمان تمامی موجودیت نظامی، تشکیلاتی
و به تبع آن سیاسی خود را به رژیم صدام حسین و حتی به شخص او وابسته کرده
بود؛ با چنین وضعیتی هرگونه قراردادصلح و حتی ترک مخاصمه و توافق بین
حکومتهای ایران و عراق، سرنوشت سازمان را رقم میزد و
درمحافظهکارانهترین حالت آینده سازمان را در ابهام فرو میبرد.
به خصوص که تاريخ روابط حكومتهاي ايران و عراق نشان میداد كه این
حکومتها همیشه از اپوزيسيون طرف مقابل به عنوان کارت بازی در معاملات
سیاسی خود استفاده کردهاند. خوب وقتي امري به صورت جريانی مستمر درآيد چرا
در مورد مسعود رجوي امكانپذير نباشد؟
بهخصوص كه ما تجربه مرحوم ملامصطفي بارزاني مقیم ایران و شماری از
گروههای اپوزیسیون ایرانی مقیم عراق را نیزداشتیم که چگونه بدنبال
توافقاتي كه صدام در مقام معاون رياستجمهوري حسنالبكر با شاه ايران در
الجزایر داشت کلیه امکانات و از جمله فرستندههای راديوئي كه طرفين به
اپوزيسيون طرف مقابل دادهبودند را قطع کردند.
تاريخ روابط حكومتهاي ايران و عراق نشان میداد
كه این حکومتها همیشه از اپوزيسيون طرف مقابل
به عنوان کارت بازی در معاملات سیاسی خود استفاده کردهاند.
خوب وقتي امري به صورت جريانی مستمر درآيد
چرا در مورد مسعود رجوي امكانپذير نباشد؟ |
|
اشاره کنم که در سال1354بین شاه و صدام حسین درالجزایر توافقاتی صورتگرفت.
این توافقنامه با وساطت هواری بومدین رییس جمهور وقت الجزایر منعقد شد و
هدف آن تنشزدائی میان کشورهای نفتخیز عضو سازمان اوپک بود. دراین قرداد
که به”قراردادالجزایر” معروف شد علاوه بر توافقاتی در مورد خطوط مرزی زمینی
و دریائی، طرفين متعهد شدند که از حمايت اپوزیسيون طرف مقابل خودداری کرده
و در خاک خود به آنها امکانات ندهند.
به فاصله کوتاهی بعد از این توافق، دولت عراق تمامی امکانات و از جمله
فرستدههای رادیوئی که در اختیار گروههای مخالف حکومت شاه گذاشتهبود،
نظیر راديو میهنپرستان، راديو صداي روحانيت مبارز و رادیو سروش را قطع
کرد. حکومت ایران هم تسهیلاتی که در اختیار مرحوم ملامصطفی بارزاني و حزب
دمكرات کردستان عراق قراردادهبود از جمله فرستنده رادیوئی و سایر امکانات
تدارکاتی و لجستیکی را قطع کرد.
حكومت شاه حتی دریک حرکت نمایشی مصاحبهای با ملا مصطفی ترتیب داد و او را
که چهرهی تاریخی مردم کرد بود و همه قیافه او را با لباس و شال کردی
میشناختند، این بار با کتوشلوار و کراوات جلو دوربین عکاسان قرارداد.
بعد هم او را به خارج از منطقه خاورمیانه و به گمانم به آمریکا فرستاد.
برای من که این ماجرا را به چشم دیده و بهاصطلاح به عینه شاهد بودم، همیشه
این سوال مطرح میشد که چه دلیلی وجود دارد که این سناریو یک بار دیگر
اینبار در مورد مجاهدین ورجوی تکرار نشود؟
من این موضوع را در بحثهای داخلی سازمان تا آنجاکه مقدور بود، پیگیری
میکردم. بالاخص این که ما در میان سایر نیروهای اپوزیسیون پناه برده به
خاك عراق وضعیت ویژهای داشتیم.
در این باره این توضیح لازم است:
طبق قرارداد الجزایر، در مناطق مرزی دو کشور، نواری به پهنای 10کیلومتر
منطقه غیرنظامی اعلام میشود. 5کیلومتر در خاک ایران و 5 کیلومتر در خاک
عراق. این یک نوع اطمینان خاطر برای طرفین بود. طرف ایرانی این نوار را
منطقه ممنوعهي نظامی و طرف عراقی منطقه ”مُحَرَمِه” مینامید. این نوار
مرزی غیرنظامی وقتی از مناطق صعبالعبور کردستان عبور میکرد عملاً نوعی
منطقه آزاد و غیرنظامی را در اختیار گروهها و احزاب کرد هر دو کشور قرار
میداد تا در آنجا اسکان کنند. فی المثل روستای معروف دوله تو در این منطقه
قرارداشت.
درابتدای ورود، ما به کردستان ایران و درمنطقه تحت کنترل حزب دمکرات
کردستان ایران بودیم. تاسیسات رادیو هم در خاک ایران بود. بعد از حمله
نیروهای سپاه و ارتش به مناطق مزبور و ناامن شدن منطقه، مجاهدین،
دموکراتها، کوموله وسایر گروههای کوچکتر به منطقهای در نوار مرزی که،
به درهي احزاب معروف شد، رفتند. بعد از تیره شدن روابط مجاهدین باحزب
دمکرات و جدائی این حزب از شورای ملی مقاومت، سازمان مجاهدین به بغداد نقل
مکان و روابط علنی و نزدیکی با حکومت صدام حسین برقرار کرد. نزدیکی سازمان
به حکومت عراق چنان شد که سرنوشت صدام و سازمان مجاهدین بههم گره خورد.
نزدیکی مجاهدین به حکومت صدام، درگیری لفضی و شدید سازمان مجاهدین با حزب
دمکرات کردستان ایران، همراه با رفتارهای متکبرانه درمنطقه و درمیان مردمی
که میهمان ناخوانده آنها بودند، بازتاب منفی داشت، برجَوّ بیاعتمادی میان
مجاهدین و احزاب کرد عراقی افزود. بیاعتمادی و بدبینی که حملات تند لفظی
از جانب مجاهدین و "جاش" نامیدهشدن مجاهدین توسط احزاب کرد را بهدنبال
داشت.
و سرانجام مجاهدین راکه تا پیش از جنگ دوم خلیج فارس (اشغال کویت توسط عراق
و حمله نیروهای غربی) چند مورد در کمین افتاده و کشته نیز دادهبودند را رو
در روی کردهای عراقی قرارداد.
بنابر اظهار شاهدان عینی در جریان این جنگ نیروهای سازمان مجاهدین به کمک
ارتش از هم پاشیدهی عراق آمده و کردهای شورشی و معترض را تحت عنوان عوامل
سپاه پاسداران وابسته به رژیم جمهوری اسلامی سرکوب کردند.
نزدیکی تنگاتنگ سازمان مسعود رجوی با حکومت صدام و شخص او و آنچه در پی
سقوط صدام تاکنون بر سازمان رفت عمق وابستگی سازمان و انحراف استراتژیک خط
مشی رجوی را نشان داد.
من این
را بارها و بارها بهطور روشن در آن بیانیه جدائیام (مورخ خرداد1367 و قبل
از عملیات فروغ) اعلام کردم و دیدیم که دیر و زود داشت ولی به هر حال اتفاق
افتاد.
البته رجوی بعد از سرنگونی حکومت صدام، توانستهاست پیکر نیمهجان سازمان
سیاسیاش را (نمیگویم ارتش آزادیبخش چون این ارتش همانطور که پیشبینی
کرده بودم، دود شد و به هوا رفت) افتان و خیزان؛ بخشی درعراق و قرارگاه
اشرف و بخش کوچکتری در اروپا و فرانسه نگهداری کند.
حدود3000 تا3500 نفر در عراق، و حدود1200نفر در فرانسه. این کل موجودیت
سازمان مجاهدین کنونی است. خودتان نیز بهتر میدانید که افراد مستقر در
عراق، خلع سلاح شده، توسط(F.
B. I)
بازجوئی و انگشتنگاری شده و نهایتاً به عنوان افراد تحت حفاظت به رسمیت
شناختهشدند.
یعنی رجوی بعد از پاره شدن طناب صدام حسین و سرنگونی رژیم او اینبار با
آویزان شدن به طناب نیروهای اشغالگر آمریکائی، درصدد خریدن زمان برای خودش
است. اما به چه بهایی؟
آقای
رجوی در رویای کسب قدرت به هربها، سالها به چاله صدام حسین دشمن مردم
ایران فروافتاد، و امروزه دست به دامان محافظهکارترین جناحهای آمریکا
(نئوکانها) هم سو وگاه عامل اجرای سیاستهای آنها در منطقه شدهاست.
گمان نمیکنم برای یک نیروی سیاسی چاهی عمیقتر و خواری و شکستی بیش از
این بهتوان تصورکرد. آنهم نیروئی که روزگاری داعیه رهبری مبارزه در راه
استقلال و آزادی و بالاخص داعیه رهبری مبارزه ضدامپریالیستی داشت و خود را
تنها آلترناتیو دمکرات، آزادی خواه و استقلال طلب، جمهوری اسلامی میدانست.
سئوال(8)
حسین مهری: آقای شاهسوندی الان خبر دارید که خود رجوی در چه شرایطی به سر
میبرد؟ آیا او هم در حال نیمه اسیری و تحت حفاظت است ؟
سعید
شاهسوندی: جمله دقیقی گفتید. بله، او هم در حال نیمه اسیری و تحت حفاظت
است. دقیقاً این بیان حال وی است. میدانید، از فردای سقوط حکومت صدام
تاکنون (زمان انجام مصاحبه. . . .) رجوی یک بیانیهی رسمی و علنی صادر
نکرده و این کار را به عهده خانمش مریم عضدانلو(رجوی) در پاریس گذاشته.
خانم رجوی همراه باحدود1200نفر مخفیانه و علنی از عراق خارج شده و خود را
به فرانسه رساندند. جائی که بیش از 20 سال پیش آقای رجوی آمدهبود تا برای
کوتاه مدت!! آنجا بماند و سپس دسته جمعی با پرواز انقلاب به تهران و کاخ
ریاست جمهوری و بعد هم کاخ رهبری بروند.
داستان رهبري مریم رجوی بر سازمان البته شوخی است و مسعود رجوی رهبر
منحصربهفردِ سیاسی، تشکیلاتی، نظامی و ایدئولوژیک سازمان است.
سازمانی که از پیروزی انقلاب هر شب اطلاعیه منتشر میکرد و متخصص صدور
اطلاعیه و موضعگیری در مورد همه چیز و همه کس است؛ اکنون رهبری آن مدت
طولانی است که از هرگونه موضعگیری علنی و رسمی عاجز مانده. رهبری که
نتواند در تحولات جهانی و منطقهای آن هم منطقهای چنین پرتلاطم، موضعگیری
کند، در واقع دچار مرگ سیاسی، البته خودکرده وخودخواسته شدهاست.
علت سکوت وغیبت آقای رجوی بسیار روشن است. ایشان اسیر کردهِهای خویش است.
علاوه برآن با شناخت شخصی که از ایشان دارم، ایشان در مورد خودش هیچوقت
حاضر به پذیرش ریسک نبوده، نیست و نخواهدبود. این خصلت همهی انسانهای
جاهطلب و قدرتطلب است.
ببینید! دیکتاتورها برای کنترل جامعه و سرکوب اعتراضات و مخالفتها به
اِعمال رُعب و وحشت و ترس روی میآورند. به دیگرسخن ”نطفه” دیکتاتوریها با
”ترس” بسته میشود. نظامهای دیکتاتوری بر ”ترس” و بر اِعمال ترس و اِرعاب
متکیاند.
آنها میکوشند در میان مردم و یا تودههای سازمانی صدائی به اعتراض بلند
نشود و بهاصطلاح کسی سر بلند نکند. کاربرد ترس همراه با قدرتنمائی دروغین
بهترین شیوه برای مرعوبکردن معترضین و مخالفین چه در درون یک سازمان سیاسی
وچه در سطح جامعه است. اما روزی که سد ترس و ارعاب بشکند، خودتان شاهد
بودید که چه وضعیتی پیش میآید.
اساسا یکی از نقطه عزیمتهای گسترش دیکتاتوری در نظامهای حکومتی همین ترس
است. ترس از این که دیگری بیاید جای من را بگیرد. ترس از این که دیگری علیه
من کودتا کند. ترس از این که نکند نیمه شب او بیاید و سر من را ببرد. پس من
پیش دستی کنم و سر او را ببرم.
دیکتاتوری باترس زاده میشود و با ترس استقرار و دوام مییابد. ترسی که در
بیرون منتشر میکند ناشی از ترس در درون خود اوست. در بیرون وانمود
میکنند که همه کس و همه چیز را تحت کنترل دارند و از هیجکس و هیچچیز
هراس ندارند؛ اما واقعیت این است که دیکتاتورها همه ترسو هستند. یا خود را
تسلیم میکنند یا در پی اولین واکنشها و اعتراضات اجتماعی واحساس خطر،
فرار را برقرار ترجیح میدهند.
خلاصه کلام؛ شعار شهادت و ایستادگی تا آخرین نفر و آخرین قطره خون را
مستمر تکرار میکنند، اما در لحظه موعود نمیمانند تا بجنگند. با هزار و یک
توجیه سیاسی ـ تشکیلاتی و بالاخره ایدئولوژیک فرار را برقرار ترجیح
میدهند.
چرا چنین است؟ زیرا ديكتاتوري در ذات ترسو پرور است، درست نقطه مقابل شرائط
آزاد و مناسبات دمکراتیک که انسانهای شجاع و توانا بار میآورد.
این وضعیت در مورد صدام حسین هم صادق بود. تو خالی بودن نظام او را امروزه
همه میبینند. حتی نداشتن اسلحههای کشتار جمعی.
سئوال(9)
حسین مهری: آقای شاهسوندی! سرنوشت صدام حسین به نظر شما برای دیگر
دیکتاتورها چه درس و چه پیامی دارد؟
سعید
شاهسوندی: این یکی از درسهای بزرگ قرن ماست که بایددر موردش بگویند و
بنویسند. . . من صحنهی سقوط مجسمه صدام را در فروشگاه بزرگی که
تلویزیونهای خیلی زیادی را روشن گذاشته بود، دیدم. چشمی گریان بود و چشمی
خندان. خندان، چون میدیدم که چگونه مردم عراق از سلطهی یکی از
وحشیانهترین، خونخوارترین و بدویترین حکومتها رها میشوند. چشمی گریان
بود برای اینکه مردم تماشاگر بودند، بازیگر نبودند، جنگی بود بین دو ارتش.
ارتشی با تکنولوژی مدرن و ارتشی با ابزارکهنه.
مردم تماشاگر بودند، بنابراین تحول و دگرگونی جدی در راه نبود. جایگزینی
قدرتی توسط قدرت دیگر بود.
اما در همسايگي عراق، در ايران، آقاياني كه حاكم هستند گويا فكر ميكنند
كه آنها نمايندگان خاص خدا و برگزيدگان حضرت باري هستند و هيچ گزندي به
آنها نخواهد رسيد. آنها شاید فکر میکنند صدام سرنگون شد، چون آنها
سالها پيش اين را گفتهبودند.
پیام روشن سقوط صدام این است که بیطرفی و بیتفاوتی مردم بزرگترین
بلائی است که یک حکومت بدان دچار میشود. مردم ممکن است تا مدتها
حکومتی را از خود بدانند. اماسرکوب، استبداد وبرآورده نشدن خواستههای به
حقشان باعث میشود که به تدریج حکومت را بیگانه باخود تلقی کرده بیطرف و
نظارهگر میشوند. دیگر سرنوشت خوب یا بد حکومت برایشان مطرح نیست، همان
میشود که در فردای سرنگونی رژیم صدام، ما شاهد آن غارتها هستیم. غارت از
موزههای عراق و موسسات عراقی. اینها ثروت خود این مردم بود. اینها ثروت
خودشان را میدزدیدند و غارت میکردند.
خواهش دارم، این مسئله را به عقبماندگی عربها نسبت ندهيد. این اشتباه
است که ما فکر کنیم عرب ها عقبمانده یا بدوی هستند. البته در بین ملتها
تفاوت فرهنگی وجود دارد. اما آنچهکه ما شاهد بودیم بدین خاطر بود که مردم
عراق رژیم صدام را از خودشان نمیدانستند. سالها آنها را سرکوب کردهبود و
اکنون عقدههای انباشته شده فوران میزند به صورت دزدی میز و صندلی و پنکه
واشیاء موزهها.
مشابه اين را مادر ايران در جنگ جهاني دوم شاهد بوديم كه چهطور ارتش رضا
شاه بدون کمترین مقاومت تسلیم شد و هيچ مقاومتي صورت نگرفت. آنجا نیز مردم
تماشاگر و بیتفاوت شدهبودند.
من سناریوئی فرضی را خدمت شماری از دوستان مطرح میکنم. اینجا در اروپا
اعتراض علیه جنگ زیاد بود. در آلمان شاهد یک زنجیر بزرگ انسانی بودیم که از
شهرهای آلمان عبور میکرد. این کارتوسطNGOها
و سازمانهای غیردولتی انجام شد. شما تصور کنید اگر صدام دارای پایگاه
مردمی بود گیریم تمام ارتش و تجهیزاتش هم از دست رفته باشد، آیا نمیتوانست
به کمک زنجیرهای انسانی به راحتی در مقابل تانکهای آمریکایی از شهرهای
عراق مقاومت کند؟ کافی بود مردم وسط بیابان و خیابان جلو تانکها بخوابند.
در عصری که کوچکترین حرکت بلافاصله روی اینترنت و ماهوارهها پخش میشود و
افکار عمومی عکس العمل فوری و شدید نشان میدهد، آمریکا با مشکل جدی روبرو
میشد برای اشغال عراق. ولی شما میبینید صدام آن پایگاه را ندارد و مجبور
است به اعماق چاهی عمیق در زیر زمین پناه برد. حتی از اینکه پناهگاهی در
میان مردم داشتهباشد، عاجز است. اين سرنوشتي كه هر حكومت بايد به آن فكر
كند.
سئوال(10)
حسین مهری: آقای شاهسوندی! درارتباط با مریم رجوی سخنی گفتید. وی الان در
پاریس چه میکند و چرا وی و چند تن از دوستانش را در فرانسه محاکمه کردند؟
سعید
شاهسوندی: قبل ازسرنگونی حکومت صدام، مسعود رجوی به درستی تشخیص داد که
آینده تیره و تار است. بنابراین تصمیم گرفت هر چه سریعتر تعدادی را از
عراق خارج کند و به کشورهای اروپائی و بهطور مشخص به فرانسه اعزام کند. تا
در صورت وقوع هر اتفاقی در عراق بخش یا شاخهای از تشکیلات را در خارج
داشتهباشد. مریم عضدانلو برای این کار مناسبترین است. بعد از او تعدادی
از کادرهای سازمانی هستند که خیلیهایشان بعد از ردهی مسعود و مریم قرار
دارند و اینها را هم همیشه از خطر رهانیدهاست. از جمله مهدی ابریشمچی،
جابرزاده انصاری، محمد محدثین، محمد علی توحیدی و امثالهم. تعدادی هم
کادرهای تشکیلاتی، مجموعاً حدود 1000تا1200 نفر که اکثراً پناهندهی
کشورهای اروپائی و بهویژه پناهنده فرانسه بودند. آنها باداشتن پاس
پناهندگی، کافی بود به سرعت از عراق خارج شوند و به کشوری که قبلاً درآن
زندگی میکردند برگردند. البته مریم عضدانلو را به طور مخفیانه فرستاد.
اینها در فرانسه مستقر شدند. مدتی هم مخفی بودند، مریم عضدانلو مدتها
موضعگیری علنی نمیکرد و مخفی بود. تا اینکه مقامات پلیس امنیتی فرانسه
همزمان به چندین پایگاه سازمان مجاهدین درحومه پاریس حمله کرده تعدادی را
دستگیرکردند. از جمله به خانهی مرحوم خلیلالله رضائی، پدر رضائیهای
معروف، نیز حمله کردند که آن خانه واقعا محل زندگی ایشان بود. دولت فرانسه
میگفت که اینها مظنون به عملیات تروریستی هستند و ما در راستای مبارزهی
جهانی علیه تروریسم به اینها مشکوک شدیم و اینها را گرفتیم. بعداً اعلام
شد که چندین میلیون دلار (تا90میلیون دلار گفته شد) پول نقد به صورت
کیفهای پر پول در خانههای مجاهدین و بهویژه در اورسوراواز محل اقامت
مریم رجوی کشف و ضبط شدهاست. روایتی میگوید این پولها از عراق آمده، صحت
و سقم اینکه این پولها منبعش کجاست را من حقیقتاً نمیتوانم تعیینکنم،
ولی به هرحال چند میلیون دلار یا یورو در محل اقامت مریم عضدانلو پیدا شد.
وی و شماری از مسئولین سازمان را دستگیر و پولها را ضبط کردند.
تعجب خواهید کرد اگر بشنوید که درپی دستگیری مریم رجوی من و تعدادی از
دوستان جداشده از سازمان اطلاعیهای منتشر کرده و در آن اطلاعیه خواستار
رعایت حقوق قانونی او شدیم. این در شرائطی بود که این سازمان طی سالهای
طولانی بیمحابا رکیکترین فحشهای سیاسی و غیر سیاسی و نیز بدترین
تهمتهای ناروا را در حق این جانب رواداشته بود ولی این مانع از این نمیشد
که ما از حقوق انسانی اودفاع نکنیم. ما خواستار رعایت حقوق قانونی او شده و
هشدار دادیم که اگرمطابق قوانین فرانسه مرتکب خلاف و یا جرمی شده در یک
دادگاه علنی باید بررسی شود. ما همچنین نسبت به هرگونه معامله بر سروی با
حکومت جمهوری اسلامی هشدار داده و البته نظر خود در مورد علت حمله و نیز
انتقاداتمان را نسبت به مجاهدین بیان کردیم.
تعجب خواهید کرد اگر بشنوید که درپی دستگیری مریم رجوی من و
تعدادی از دوستان جداشده از سازمان اطلاعیهای منتشر کرده و در
آن اطلاعیه خواستار رعایت حقوق قانونی او شدیم. این در شرائطی
بود که این سازمان طی سالهای طولانی بیمحابا رکیکترین
فحشهای سیاسی و غیر سیاسی و نیز بدترین تهمتهای ناروا را در
حق این جانب رواداشته بود ولی این مانع از این نمیشد که ما از
حقوق انسانی اودفاع نکنیم. ما خواستار رعایت حقوق قانونی او
شده و هشدار دادیم که اگرمطابق قوانین فرانسه مرتکب خلاف و یا
جرمی شده در یک دادگاه علنی باید بررسی شود. ما همچنین نسبت
به هرگونه معامله بر سروی با حکومت جمهوری اسلامی هشدار داده و
البته نظر خود در مورد علت حمله و نیز انتقاداتمان را نسبت به
مجاهدین بیان کردیم. |
|
خود اطلاعیه بهاندازه کافی گویاست. متن کامل اطلاعیه به شرح زیر است:
اعضاء وکادرهای سابق، جداشده از مجاهدین،
بازداشت مجاهدین درفرانسه را نقض آشکارحقوق بشرو
حق پناهندگی دانسته، آنرا شدیداٌ محکوم میکنند
***********************
براساس
گزارش خبرگزاریها بیش از هزار تن از ماموران پلیس ضدشورش فرانسه تحت
امرقاضی مسئول مبارزه با تروریسم سه شنبه 27خرداد برابر با17ژوئن، طی هجوم
گسترده و همزمان به خانهها و مراکز فعالیت سازمان مجاهدین درحومه پاریس،
بیش از 160تن از اعضا و کادرهای این سازمان، منجمله خانم مریم و آقای صالح
رجوی همسر و برادر آقای مسعودرجوی رهبر این سازمان را بازداشت کردند.
ما اعضا و کادرهای سابق سازمان مجاهدین، که طی سالهای گذشته به دلیل مواضع
انتقادی نسبت به خطمشی سیاسی، ایدئولوژیک و نیز سبککار غیردموکراتیک آقای
رجوی از این سازمان کناره گرفته و با بسیاری از اقدامات آن مخالف بوده و
هستیم، درعین حال اعلام میکنیم:
1. هجوم شبانه پلیس فرانسه به منازل مسکونی اعضاو هوادار ان سازمان مجاهدین
و دستگیری افراد مُسن تحت عنوان مبارزه باتروریسم نقض آشکار ابتدائیترین
حقوق بشر و نقض حق پناهندگی مصوب کنوانسیون ژنو میباشد. از اینرو
ماخواهان آزادی هرچه سریعتر دستگیرشدگان میباشیم.
2. ما دولت فرانسه را مسئول سلامتی و امنیت افراد دستگیرشده دانسته، نسبت
به هرگونه فشار و بازجوئی غیرقانونی دستگیرشدگان، و بالاخص نسبت به کمترین
احتمال استرداد دستگیر شدگان و یا معامله بر سر آنها با حکومت ایران
شدیداً هشدار میدهیم.
3. ما که هرکدام سالیان طولانی در داخل و خارج کشور در این سازمان فعالیت
داشتهایم، گواهی میدهیم که تمامی امکانات این سازمان طی سالهای گذشته با
اطلاع و نظر مساعد مقامات فرانسوی، بهمثابه جزئی از سیاست منطقهای فرانسه
در خاورمیانه و بالاخص متاثر از منافع تجاری ـ نفتی ـ تسلیحاتی این کشور در
عراقِ تحت سلطه صدام حسین بودهاست. و این البته یکی ازموارد اختلاف ما با
آقای رجوی و سازمان متبوع ایشان بودهاست.
4. از اینرو سازمانی که بیش از دو دهه مستقیم و غیرمستقیم مورد حمایت
دولتمردان فرانسوی بود و یک قلم صدها ژاندارم فرانسوی 24ساعته از مقر رهبر
آن در”اُورـ سورـ اُواز” حفاظت میکردند و صدها امکان مخابراتی و
ماهوارهای دراختیار آنان قرار میگرفت، اکنون پذیرش اتهام اقدامات
تروریستی در اروپا و از جمله در اختیار داشتن اسلحه گرم و وسائل مخابراتی
توسط آنان، بیش از اندازه مضحک و غیرقابل قبول به نظر میرسد.
5. به نظر ما، هم زمانی این هجوم و سرکوب جنبش آزادیخواهانه دانشجویان و
مردم ایران، جنبشی که البته آقای رجوی و سازمان متبوع ایشان کمترین نقش و
تاثیری در آن نداشته و ندارند، بهویژه بعد از فروپاشی نظام جابرانه
صدامحسین در عراق، گُمانهزنی درمورد جابهجائی منافع سرمایهداری فرانسه
در منطقه را تقویت نموده، جابهجائی که به نظر میرسد دیگر استفاده از کارت
مجاهدین درآن جای چندانی ندارد.
6. برفرض انجام اقدامات خلاف قانون توسط این سازمان، ماخواهان بررسی آن در
محاکم قضائی و مدنی با تمام شرائط مُصَرّحِه، از جمله علنی بودن و حق وکیل
و. . . میباشیم.
7. بررسی درستی و نادرستی خط مشی و خطوط سیاسی سازمان مجاهدین البته نه
درصلاحیت دولت فرانسه و نه محاکم آن، بلکه از حقوق مردم ایران ونیروهای
سیاسی مستقل و آزادیخواه آن است.
8. از فرصت استفاده کرده نسبت به رهبری سازمان مجاهدین و بهویژه شخص آقای
مسعود رجوی یادآور میشویم، ورود در زدوبندهای سیاسی معطوف به مسئله
"قدررت” بهویژه در شرائط فقدان پایگاه اجتماعی سرنوشتی بهتر از این
نخواهدداشت. دود شدن ارتش موسوم به «ارتش آزادی بخش” بعد از فروپاشی حکومت
صدام حسین و اکنون نیز وضعیت این سازمان در کشورهائی نظیر استرالیا و
فرانسه و. . . ضرورت بازنگری همهجانبه و جدی در خطوط سیاسی استراتژیک این
سازمان را طلب میکند. اگر بیش از اندازه دیر نشده و راه نجاتی وجود
داشتهباشد، جز بازگشت به خانواده نیروهای ملی ـ دموکراتیک و تصحیح
اشتباهات گذشته نیست.
انجام عملیات خودسوزی انتحاری توسط هواداران، ممکن است برای کوتاه مدت
چارهساز باشد، اما راهحل اساسی نه در خود سوزی که خودسازی و بازسازی
همهجانبه ملی ـ دموکراتیک سازمان مجاهدین است.
علی رضوانی، منصوره بیات، سعید شاهسوندی
28خرداد1382 برابر با 18 ژوئن 2003
(درنوار مصاحبه مفاد اطلاعیه بالا توضیح داده شدهاست.)
سئوال(11)
حسین مُهری: آقای شاهسوندی! شما یک بار گفتهبودید که مریم رجوی در
کلاسهای آموزشی سازمان، شاگرد شما بوده. از او چه شناختی دارید؟
این مربوط
است به روزهای اول انقلاب که وی تازه وارد سازمان شده بود. او خواهر محمود
عضدانلو است. محمود از اعضای قدیمی سازمان است که در زمان شاه در زندان
بود. خواهر دیگر محمود بهنام نرگس که از مریم بزرگتر بود به عضویت سازمان
درآمد. نرگس درجریان تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مارکسیست شد. و در
سالهای قبل از انقلاب در درگیری با ماموران ساواک کشتهشد. مریم، بر عکس
تبلیغات رسمی سازمانی تا پیروزی انقلاب عضو سازمان نبود. بعد ازانقلاب روزی
که او و شهرزادصدر حاج سیدجوادی (دختر احمد صدر حاج سیدجوادی) وارد
ستادسازمان واقع در بنیاد پهلوی سابق شدند را من بهخوبی بهیاد دارم. من
آن موقع تعدادی از کلاسهای آموزشی دانشجویان و افراد تازه پیوسته به
سازمان را اداره میکردم. مریم در یکی از آن کلاسها شرکت میکرد. او فردی
معمولی بود. بدون سابقه تشکیلاتی در قبل از انقلاب. همه او را بنام خواهر
محمود میشناختیم. کمی بعد به همسری مهدی ابریشمچی درآمد. و در بخش
اجتماعی به فعالیت پرداخت. بعد از 30خرداد 60 به خارج رفت وچون مهدی مسئول
حفاظت مسعود رجوی بود او نیز کارهای دفتری مسعود رجوی را انجام میداد. در
اواخر سال 63 ابتدا همردیف مسعود رجوی و سپس با طلاق گرفتن از مهدی
ابریشمچی به همسری رجوی درآمد. حاصل ازدواج مریم با مهدی دختری است بنام
اشرف. . .
اکنون مسعود و مریم رهبران عقیدتی سازمان مجاهدین هستند. جالب آن که مریم
از مسعود رجوی تعریف میکند و مسعود رجوی از مریم تعریف میکند و به این
ترتیب حلقه تکمیل میشود.
به نظر من مریم، درفقدان مسعودرجوی نقش جدی در رهبری سازمان نمیتواند
بازیکند. آن چه که امروز انجام میدهد، به عنوان عصای دست مسعود رجوی و
مجری مطیع نظرات اوست.
مثالی بزنم، شما میتوانید لباس یک گروهبان و یا ستوان را عوض کنید و لباس
ژنرالی بر او بپوشانید. جابهجا شدن ستاره به جای قبه یاعوض شدن لباسهای
فرم به سادگی امکانپذیر است، اما توانائی هر یک از این افراد را به صرف
تعویض لباس نمی توان تغییر داد. هرکدام از آنها محصول یک پروسه و جریان
کاری است که امروز به فردا با تغییر نام و تغییر لباس عوض نمیشوند.
سئوال(12)
حسین مُهری: آقای شاهسوندی! دراین سالهائی که از سازمان مجاهدین خلق کناره
گرفتید و هرگز هم آرام ننشستید، مرتب مصاحبه کردید و مقاله نوشتید و بیانیه
دادید و کتاب نوشتید، هرگز شدهاست که با سران این سازمان گفتوگوئی بکنید
يا آنها با شما وارد گفتوگو بشوند؟ چنین اتفاقی وجود داشتهاست؟
سعید شاهسوندی: بله، حداقل دو نوبت. یکبار موقعی که تازه از زندان جمهوری
اسلامی آزاد شده و به هامبورگ نزد خانوادهام آمدهبودم. سال 1991.
رجوی نمایندهای داشت در پاریس به نام حسین مهدوی که نماینده سازمان و
شورای ملی مقاومت در پاریس بود.
من او وسابقهاش را خیلی خوب میشناختم. به او زنگ زده خود را معرفی کردم.
او ابتدا شوکه شد و خیلی تعجب کرد که چطور من با او صحبت میکنم.
ایشان که ضریب هوشی نسبتاً پائینی دارد، ابتدا گمان کرد من از ایران زنگ
میزنم. بنابراین خواست که شماره تلفن خودم را به وی بدهم. من هم شماره
تلفن هامبورگ را دادم. او قطع کرد، اما تماس نگرفت. من دوباره تماس گرفتم.
. .
به حسین مهدوی گفتم: من پیامی دارم برای مسعود. پیام من این است که شما این
راهی که میروید به ترکستان است، دراین روشی که علیه من به کار گرفتهاید،
من به جای خود، خود شما از بین میروید.
موضوعات مختلفی صحبت شد. از قتل دکتر کاظم رجوی تا قتل مرحوم قاسملو که
یکی را ستایش و دیگری رانکوهش و حتی توهین میکرد. من هر دو قتل را محکوم
کردم. در خلال گفتوگو او بسیار ضد و نقیض صحبت کرد.
یکجا گفت رژیم میخواهد تو را بکشد وخونت را به گردن ما بیاندازد.
به او گفتم. شما تاکنون مرا همکار و همدست رژیم و شاگرد جلاد اوین
میدانستید. مگر رژیم احمق است که همکار به این مهمی را بزند. حسین کمی فکر
کن!
درخلال صحبت، پیشنهادی به من داد دائر بر این که من اعلام کنم از زندان
جمهوری اسلامی فرار کرده و مطالبی که در نقد سازمان گفته یا نوشتهام، سیاه
بازی بودهاست بین من و سازمان، برای اینکه من نجات پیدا کنم.
بعد هم از مسعود بگويم و او راستایش کنم. بعد هم بروم در گوشهای از دنیا
– بهطور مشخص آمریکا – زندگی بی دردسر و غیرسیاسی داشتهباشم.
سازمان نیز درحد امکان هزینهی زندگی من را تأمین کند.
من بهراستی نمیدانم آیا این پیشنهاد جدی بود! یا برای حرف کشیدن و
بهاصطلاح امتحان من گفتهشد. ولی میتوانم حدس بزنم که باتوجه به کند ذهن
بودن او (به جهت توهین نمیگویم. از این نظر ایشان در سازمان معروف بود)
پیشنهاد میتوانست محصول خلقالساعه ذهن خود او بودهباشد.
این اولین گفتوگوی من با یکی از مسئولین آن موقع بود.
از آن سال
تا چند ماه پیش دیگر تماس مستقیم نداشتم. یکی دوبار غیر مستقیم برای آقای
رجوی پیشنهادی فرستادم که بیائید و از ارتش آزادی بخش ایرلند درس بگیرید.
برای نشاندادن حسن نیت، یک جانبه اعلام آتشبس کنید و در مسیر سیاسی حرکت
کنید. که البته جوابی ندادند.
تا این
که چند ماه پیش در پی فوت مرحوم خلیلالله رضائی، تصادفاً امکان گفتوگو با
محسن، پسر ایشان پیشآمد.
ماجرا از این قرار است که مرحوم رضائی از سال 1991تا چند ماه پیش که فوت
کردند بدون اطلاع سازمان مجاهدین در تماس مستمر و دائم با من وخانواده من
بودند. ایشان مرتب تلفن میکرد و برای ما (من و همسرم) نامه مینوشت. چنین
کاری برای ایشان بسیار سخت بود. نامه راکه مینوشت از خانه بیرون میآمد به
دوستی که در فرانسه داشتند و مَحرم ایشان بود میداد تا این دوست آدرس
گیرنده را که بصورت اتیکت از پیش چاپ شده نزد خود داشت روی نامه بزند و
نامه را از فرانسه برای ما در آلمان پست کند.
در تمام این نامهها که تاریخهایش هم نوشته شده، ایشان گلهها و
ناراحتیها و دردهایش را با من در میان میگذاشت. من و منصوره ایشان را عین
پدر دوست داشتیم و هیچ اصراری به علنی کردم این رابطه نداشتیم. این رابطه
برای ما فراتر از جنبه سیاسی، یک رابطه عمیق انسانی بود. مرحوم رضائی ما را
فرزندان خودش میدانست و خطاب میکرد. او گاه و بیگاه برای ما هدیههای
مختلف میفرستاد که اکنون همه آنها به در ودیوار خانه من آویزان است. از
کارت پستال گرفته تا قاب عکس و ساعت مچی و بستههای شیرینی برای شریف
پسرمان. او اینهمه را در عین بیماری و با مخفیکاری بسیار انجام میداد.
من نیز متقابلاً برای او کتاب و نوار موسیقی و فیلمهای ویدئوئی ایرانی
میفرستادم. به کتاب بسیار علاقه داشت. چندینبار هم فقط برای این به
فرانسه رفتم تا ایشان را بهصورت کوتاه ملاقات کنم و برگردم. ایشان بسیار
نگران بود که مبادا این رابطه برملا شود و سازمان ایشان را زیر فشار
بگذارد. یکی دو بار هم بوئی بردهشد، کتاب ونوارهای ارسالی من توجه آنها
را جلب کردهبود. (سازمان میدانست که من در هامبورگ کتابفروشی دارم) محسن
پدر را مورد بازخواست قرارداد. که تو با سعید درارتباط هستی ولی ایشان
تکذیب کرد. این بود که قرار ما این شد که وقتی من به خانه ایشان تلفن
میزنم اگر کسی غیر از ایشان گوشی را برداشت خودم را ”ابراهیمی” معرفی کنم
و ایشان بفهمد که من زنگ زدهام و تماس بگیرد. سالهای آخر هم مرتب مریض
میشد. پا درد و دردهای مختلف داشت. یکی دو هفته به بیمارستان میرفت و ما
نگران میشدیم.
جند هفتهای از ایشان بیخبر بودیم. من چندین بار تماس گرفتم. تلفن موبایل
ایشان روی پیام گیر بود و جواب نمیداد. فکر کردیم که مجدداً به بیمارستان
رفتهاند.
یکی دو هفته گذشت. دوباره زنگ زدم. این بار خانمی گوشی را برداشت و من
احوالپرسی کردم. طبق معمول خودم را ابراهیمی معرفی کردم و خواستم که با
حاجآقا صحبت کنم. با صدای حزنانگیزی گفت: حاج آقا دیروز فوت کردند.
حاج خليلالله رضائي
سمت چپ احمد رضائي
نوجوان جلوعکس محسن و یا محمد رضائي |
|
ضربهای بود به من. بسیارناراحت شدم. حتی لحن صدایم عوض شد.
به ایشان تسلیت گفتم. ایشان گفت صبر کنید. برادرم اینجاست. با او صحبت
کنید. من مایل نبودم چون فکر میکردم محسن صدای من را خواهدشناخت. من
نتوانستم تصمیم بگیرم و گوشی تلفن به محسن دادهشد. من همان ابراهیمی
ماندم.
محسن با تردید پرسید: از کجا زنگ میزنید؟
گفتم: از آلمان.
گفت: کتابفروشی دارید؟
گفتم: بله.
فکر کردم من را شناختهاست. از حاج آقا پرس و جو کردم و به ایشان به مناسبت
فوت پدرشان تسلیت گفتم.
محسن شماره تلفن من را خواست و من شماره موبایلم را دادم.
پرسیدم: مراسم تشیع جنازه کی هست تا شرکت کنم.
این اولین تماس تلفنی بود.
دو روز بعد محسن رضائی زنگ زد. تاریخ، محل و ساعت مراسم تشیع جنازه را گفت.
دعوت کرد تا در مراسم شرکت کنم.
فهمیدم مرا نشناخته.
گفتم: مجبورم مطلبی را که سالها در حیات حاج آقا مجبور به کتمانش بودم
الان به شما بگویم. من سعید هستم و طی این سالها با پدرتان دوستی داشتم. و
ایشان گفتوگو و درد دلهایش با من بود.
حالا دوباره از جانب خودم و منصوره به شما تسلیت میگویم و علیرغم
اختلافات و دعواها و فحشهائی که طی این سالها به من دادید حاضریم در
مراسم شما در پاریس شرکت کنیم. ایشان عکسالعمل خشنی نشان نداد. محترمانه
صحبت کرد. این بود که من ادامه دادم سلام مرا به مسعود هم برسانید و به
ایشان بگوئید علیرغم توهینها و فحاشیها من از وضع بوجود آمده برای سازمان
خوشحال نیستم (روزهای آخرحکومت صدام حسین بود).
این را که گفتم ایشان باز محترمانه جواب داد: البته خود تو دعوا را شروع
کردی.
گفتم: من شروع کردم یا شما؟ من که در زندان زیر شلاق و شکنجه بودم، نیمی از
بدنم مجروح و نیمی دیگر در گچ بود و شما من را مأمور جمهوری اسلامی و شاگرد
جلاد و تیرخلاص زن نامیدید!.
گفتم: فوت پدر است و موقع بحث سیاسی نیست.
میدانستم که محسن نسبت به مشکلات و بنبستهای سازمانی بیگانه نیست، فکر
میکنم آن موقع ایشان خودش بود. فردی که سالها در سازمان مسئولیت دارد و
با مشکلات و بنبستها آشناست. در آن لحظه به هیئت ایدئولوژیک سازمان نبود.
مکالمه 45 دقیقه طول کشید. صحبت ما تمام شد و من هم گفتم که در مراسم شرکت
میکنم. . .
داشتیم
تدارکِ رفتن به فرانسه رامیدیدم که دو روز بعد محسن رضائی مجدداً زنگ زد.
لحن و صدا عوض شدهبود. جالب این که من را ابراهیمی خطاب کرد! معلوم بود که
با افراد بالاتر از خودش شاید مریم و یا مهدی صحبت کردهاست. پرخاشگر نبود.
اما محسن جلسه دوم نیز نبود. این دفعه محسن رضائی آن فردی نبود که با
بنبستها و مشکلات از نزدیک آشناست. این دفعه سازمان را نمایندگی میکرد.
گویا متوجه اشتباهش در صحبت با من و گوشدادن به حرفهای من شدهبود.
گفت: خواستم به شما بگویم، لازم نیست تشریف بیاورید به مراسم پدر.
گفتم: بسیارخوب. مراسم ختم پدراست و شما نیز فرزند بزرگ ایشان. اما
میتوانم بپرسم چرا؟
گفت: پدر 2 خصوصیت داشت که شما ندارید.
گفتم آن دو خصوصیت چه بود؟
گفت: یکی این که پدر با رژیم خمینی{جمهوری اسلامی} مرزبندی داشت و مخالف
تمامیت رژیم بود. دوم، این که خانوادهاش را دوست داشت وحاضر نبود کسی به
خانوادهاش توهین کند. ولی شما به این خانواده خیانت کردید.
گفتم: اولاً، من هم مرزبندیهای روشنی دارم که باشما فرق میکند. من با
زبان و با فرهنگ شما صحبت نمیکنم و مانند شما به مسائل نگاه نمیکنم. من
با خرد و اندیشه خودم به مسائل نگاه میکنم و فرهنگ و منطق خاص خود را
دارم، و این حق طبیعی هرانسانی است.
اماآنچه
که به خانوادهشان مربوط میشود، اگر مقصود شما باشید، پدر در تمام
نامههائی که برای من نوشته به خصوص از شخص شما بارها گله و شکایت کرده که
چطور او را زیر فشار گذاشته از این مجلس به آن مجلس نمایشی میبرید و از
ایشان عکس میگیرید و مصاحبههای آنچنانی. اگر هم منظورتان سازمان است که
از دست آنهاهم گله داشت.
ازقضا آخرین نامهی مرحوم رضائی در این فاصله رسید و همین مطالب را برای من
نوشتهبود.
فضای
گفتوگو سیاسی شد.
گفتم: حالا که ازجنبه خانوادگی خارج شدیم. به شما عرض کنم آنچه که امروز بر
سازمان میرود، محصول خطاها، اشتباهات و ندانمکاریها و زیر پا گذاشتن
اصولی است که در گذشته صورت گرفتهاست. امروز شما محصول گذشته را درو
میکنید.
شما با حذف، طرد و لجنمال کردن هر منتقدی خود را از کسانی که شما را نقد
میکردند محروم كرديد. بدین ترتیب کوتولههای سیاسی، بله قربانگوها، نان
به نرخ روز خورها و فرصتطلبها میمانند. این ها در شرائط بحرانی بداد شما
نمیرسند.
ایشان گفت: آینده نشان خواهددادکه تو درگفتارت چقدر صادق هستی.
گفتم: محسن عزیز! امروز، همان آیندهاست. 25 سال از سرنگونی رژیم شاه
گذشته. همه را به آینده نامعلوم حواله ندهید. آن چه که امروز اتفاق
میافتد، خودش ملاک و معیار است.
درخلال صحبت احساس کردم که یکی از نگرانیهای ایشان این است که نکند من
بخواهم از نامههای مرحوم رضائی استفاده سیاسی بکنم.
به ایشان گفنم: این نامهها امانتی است در نزد من. امیدوارم روزی در شرائط
مناسب بشود، آنها را منتشر کرد. در این ایام فکر انتشار آنها را ندارم.
اینطور بود که صحبت ما تمام شد.
پایان قسمت دوم مصاحبه
منبع:
www.shahsawandi.com
مطالبی دیگر
در ارتباط با سعید شاهسوندی:
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز ـ بخش اول
ــ
متن کامل نامه رجوی به مهندس مهدی بازرگان
ــ تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح
سایت
آقای سعید شاهسوندی
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|