_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

 مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( هشتم )

 

 

سایت قلم در نظر دارد  ضمن ارج گذاری برای تلاش فعالین سیاسی و حقوق بشری، بخشی را نیز برای بیان خاطرات، تجربیات و طرح دیدگاه های فعالین سیاسی ایران و همچنین  نجات یافتگان و قربانیان سازمان مجاهدین خلق،  تهیه و راه اندازی کند تا  محققین و پژوهشگران و همچنین اعضای جدا شده بتوانند برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود به آن مراجعه نمایند. در این رابطه سایت ایران قلم سلسله گفتگوهایی را با آقای هادی شمس حائری از زندانیان سیاسی رژیم شاه و فعالین سیاسی قدیمی انجام داده که در زیر قسمت دوم آن را ملاحظه می کنید.

لطفاً برای ارائه اشکالات و پیشنهادات با آدرس زیر تماس بگیرید.

iran-ghalam@hotmail.com

kanoon-ghalam@hotmail.de

 

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت ششم

لینک به قسمت هفتم

 

 مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( هشتم )

 

سایت ایران قلم:

مواضع سیاسی شما در جریان حزب ملل اسلامی به کجا کشید؟ آیا شما در زندان به سازمان مجاهدین خلق پیوستید یا بعد از آزادی از زندان. اگر ممکن است در این مورد هم توضیح دهید تا به  سوالی که در مورد زندان قصر دارم، برسیم.

آقای شمس حائری:

مواضع سیاسی من  و بطور کلی سایر دوستان حزب ملل تا مدتهای زیادی همان بینش و تفکر اسلام سیاسی با اعتقاد به مشی مسلحانه باقی ماند الا اینکه افرادی در زندان و نیز کسانی در بیرون زندان  تغییر ایدئولوژی دادند و بعضا به مارکسیسم گرویدند.

در سالهائی که ما در زندان بودیم  هنوز خبر و نامی از سازمان مجاهدین در بین نبود تا کسی در زندان به مجاهدین بپیوندد. سازمان مجاهدین در سال 1350 علنی شد و تا قبل از ان کسی از وجود چنین سازمانی اطلاع نداشت  از سال 1350 به بعد که سازمان لو میرود و دستگیری ها شروع می شود بمرور وارد زندان می شوند. اعضای در داخل زندان  با مجاهدین روابط حسنه ای داشتند اما هیچکدام از آنها به مجاهدین نپیوستند و حتی بعد از مدتی که ماهیت مجاهدین برایشان روشن می شود از آنها فاصله می گیرند.

اما بعضی از دوستانی  که  قبل از سال 1350 از زندان ازاد شده بودند در سال های بین 1351 تا 52 با مجاهدین ارتباط بر قرار ساختند و به آنها پیوستند مانند سپاسی آشتیانی  وباقر عباسی. من در سال 1354  در بحبوحه تغییر مواضع ایدئولوژی که  وضعیت درونی سازمان خیلی بهم ریخته بود همراه با همسر و یکی از دوستان حزب مللی بنام اصغر رفیعی با مجاهدین ارتباط بر قرار کردیم که پس از یکسال دستگیر شدیم.

اصغر رفیعی زندان قصر سال 1345

سایت  ایران قلم:

خوب اگر اجازه بدهید به خاطرات شما در هنگام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بعداً بپردازیم. شما گفتید دادگاه تجدید نظر  شما  در پادگان جمشیدیه پایان یافت و شما را به زندان قصر بردند.  می دانیم  که زندان قصر زندان بزرگی است که درون آن زندانهای متعددی وجود دارد.  در زندان قصر شما را به زندان شماره چند بردند و آیا همه شما را در یک زندان اسکان دادند  یا تقسیم تان کردند؟

آقای شمس حائری:

زندان قصر زندانی قدیمی و کهنه در جاده قدیم شمیران بود، این زندان  یکی از قصر های شاهان قاجار بوده که در دوران فتحعلی شاه ساخته شده است و بعد ها که متروکه شده بود به زندان تبدیل شد. در آنموقع محل زندان قصر خارج شهر تهران  بود اما بعد که تهران گسترش یافت  تقریبا وسط شهر قرار گرفت. اکنون که من با شما گفتگو می کنم دیگر زندانی بنام قصر وجود ندارد و گویا تبدیل به موزه شده است.

این زندان که سریالی هم در زمان شاه به نام "شهری در دل شهر ما"  در باره آن ساخته شد در واقع  شهری در دل شهر تهران  بود. زندانیان بسیاری از هر قماش در خود جای داده بود و زندانها و بند های متعددی داشت  که بزرگترین و شلوغترین آن  زندان شماره یک بود  که مختص زندانیان عادی بود که فکر می کنم حدود 5 هزار نفر زندانی در آن مستقر بودند.

زندانهای دیگر قصر عبارت بودند از زندان شماره 2 که مختص افراد  بدهکار  و یا کسانی که چک بی محل کشیده بودند و یا کلاه برداری کرده بودند بود و زندان شماره 3 و شماره 4  که مخصوص زندانیان سیاسی بود. یک بخشی هم در زندان قصر وجود داشت به نام "دارالتادیب" که محل نگهداری کودکان بزهکار زیر 18 سال بود. 2 نفر از بچه های ما زیر سن 18 بودند که رؤسای زندان می خواستند آنها را به این بخش ببرند که مورد مخالفت جمع قرار گرفت و مانع شدند که آنها به این زندان بروند.

محوطه زندان قصذ بسیار وسیع بود. زمستان سال 1344 پس از تقریبا 5 ماه از زمان دستگیری ما از پادگان جمشیدیه به زندان قصر وارد شدیم.  جمعیت 55 نفری ما را ابتداء به سالن بزرگی که در حال ساخت بود بردند و در همانجا احکام صادره دادگاه تجدید نظر را برای ما خواندند.  محکومیت ها سنگین و بیش از انتظار بچه ها بود. نمی دانم از قبل ما روی این مسئله صحبت کرده بودیم یا اینکه بطور اتوماتیک نا گهان پس از پایان قرائت احکام،  اقای حجتی شروع به سر دادن شعار "الله مولاکم و لا مولا لکم" (خدا مولای ماست و شما مولائی ندارید) کرد و همه ما به تأسی از ایشان یکصدا این کلمه را فریاد زدیم بطوری که سالن به لرزه درآمده بود و مأمورین و کسانی که از طرف دادستانی ارتش آمده بودند هاج و واج مانده بودند که چکار کنند.

آنها با واقعه تازه ای مواجه شده بودند که  قبل از این  سابقه نداشت، شاید هم این اولین تجربه آنها بود که احکام محکومیت را برای تعدادی بطور دسته جمعی می خواندند و بدین جهت بود که تجربه برخورد با آن را نداشتند.

در واقع ما بسیار عصبانی شده بودیم که جنین احکامی برای ما صادر شده بود. 8 نفر اولیه مسؤلین و رهبران حزب به نام کاظم بجنوردی و حسن عزیزی و محمود سید محمودی و عباس مظاهری و محمد میر محمد صادقی و محمد پیران و ابوالقاسم سرحدی زاده و علی  نور صادقی به حبس ابد و آقای حجتی و کیوان مهشید هر یک به دهسال زندان و بقیه از 6 ماه تا 8 سال  محکوم شده بودند.

 

ابوالقاسم و حسین سرحدی زاده

پس از قرائت احکام صادره،  ما را به دو دسته 11 و 44 نفری تقسیم کردند و 11 نفر را به زندان شماه 2  و بقیه را به زندان شماره 3 بردند.

زندان شماره 3 مخصوص زندانیان چپ و زندان شماره 4 مخصوص زندانیان مذهبی بود. در زندان شماره 4 آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر پیمان و دکتر سامی و  بسته نگار و دکتر شیبانی  و دکتر سحابی و تعدادی بازاری و ملی زندانی بودند. این زندان دیوار به دیوار زندان شماره 3 بود بطوری که وقتی آنها در حیاط صحبت می کردند صدای آنها کاملا شنیده می شد.

تعداد جمعیت زندان شماره 4 را دقیقا نمی دانم اما در زندان شماره 3 حدودا 70 نفر زندانی داشت.

در زندان شماره 3 چند گروه زندانی بودند. یکی  از آنها  گروهی بودند  که سابقا به شوروی فرار کرده و بعد یا به ایران آمده بودند و یا شوروی آنها را تحویل داده بود  که به  "معاودین" معروف بودند  و گروه دیگر محکومین حادثه کاخ مرمر به نام پرویز نیکخواه و احمد منصوری،  فیروز شیروانلو، احمد كامراني، محسن رسولي و شریف و.... بودند که بتازگی از اروپا به ایران آمده بودند تا در ایران بسبک چین انقلاب راه بیندازند و بعضی از آنان از دانشجویان کنفدراسیون در انگلستان بودند که بر حسب اتفاق به حادثه ترور کاخ مرمر مربوط شده بودند. دسته های دیگر در زندان چندین  نفر ارتشی و کاردار سفارت ایران در شوروی بودند که می گفتند اسرار "پیمان  سنتو" را به شوروری ها فروخته اند به جرم جاسوسی زندانی بودند و تعدادی توده ای که هنگامی  ما در آنجا بودیم یک گروه 25 نفری دیگر از توده ای ها را آوردند که به زندانهای مختلفی محکوم شده بودند  و نیز تعدادی عرب خوزستانی که به جرم تجزیه طلبی دستگیر و محکوم شده بودند در این زندان زندانی بودند. در زندان  شماره 3 گروهی از اعضای سابق فدائیان اسلام به نام حاجی شهاب و حاج مهدی عراقی و جمعیت مؤتلفه اسلامی به نام عسگر اولادی و حیدری و عباس مدرسی و حمید ایپکچی و کلافچی و هاشم امانی  به جرم همکاری و مشارکت در ترور منصور نخست وزیر وقت دستگیر و زندانی شده بودند که 4 نفر از آنها به نام ها محمد بخارايى، صادق امانى، رضا صفار هرندى، مرتضى نيك نژاد اعدام شدند و بقیه به زندان محکوم شده بودند.

  آقای داریوش فروهر و جمعی از هم حزبی های وی هم زندانی بودند. اقای فروهر پس از ورود بچه های حزب ملل،  یک مهمانی  ترتیب داد و همه ما را به ناهار دعوت کرد که جای شما خالی غذای خوشمزه ای بود.

دوستان ما  در زندان شماره 2 به خاطر جدا شدن از بقیه دوستانشان به مسئولین زندان اعتراض کردند و سر و صدای زیادی راه انداخته بودند اما یادم نیست که آیا اعتصاب غذا  هم کرده بودند یا نه،  از طرف دیگر ما هم در زندان شماره 3 شروع به اعتراض کردیم و درخواست نمودیم که دوستانمان را پیش ما بیاورند. بالاخره بعد از مدتی مذاکره و تلاش آنها را هم به زندان شماره 3 آوردند و همه ما دوباره دور هم جمع شدیم.

 

سایت  ایران قلم:

در آن مقطع زمانی یعنی نیمه اول دهه چهل شمسی شاه در کاخ مرمر مورد تهاجم مسلحانه قرار گرفت، اگر شما در ارتباط با این موضوع مطالبی را  برای خوانندگانی که زیاد از ما وقع قضیه کاخ مرمر اطلاعی ندارند بیشتر توضیح بدهید، ممنون می شوم.

آقای شمس حائری:

روز 21 فروردين 1344 مصادف با 10 آوريل 1965 یک سرباز وظيفه بنام رضا شمس آبادى که در حال خدمت در کاخ مرمر بود شاه را هنگامی که  از  اتوموبیل پیاده  می شود و می خواهد وارد راهرو شود و از پله ها بالا رود  به رگبار مسلسل  می بندد،  شاه با شتاب و بطور مارپیچ از پله ها بالا می رود و مورد اصابت قرار نمی گیرد اما دو تن از درجه داران  کاخ  بنام استوار بابائی و .... خود را بین شاه و شمس آبادی حائل قرار دادند  وکشته شدند اما در عین حال، .شمس آبادى را نيز با گلوله  از پای درآوردند.
      
تير اندازى به شاه تقریبا  دو ماه و بيست روز پس از ترور حسنعلی منصور صورت گرفت و شاه را که آنهمه تلاش کرده بود اوضاع را آرام  و همه چیز را بر وفق مراد  نشان دهد  سخت کلافه کرده بود. اول سعى شد از علنى شدن حادثه جلوگيرى به عمل آيد، اما چون خبر آن سریع در بین مردم پیچید روزنامه ‏هاى عصر روز 21 فروردين حادثه را یک اتفاق کوچک یعنی «نزاع چند سرباز در كاخ مرمر كه منجر به تيراندازى و قتل دو سه نفر شده بود!»  نشان دادند . روز بعد روز نامه‏ها نوشتند:

 «هنگامى كه اعليحضرت عازم دفتر كارشان بوده‏اند، يك سرباز وظيفه به علت جنون آنى به ايشان تيراندازى كرده و در نتيجه باغبان و دو تن از مامورين كاخ كشته شده‏اند..»

 دولت، در مورد حادثه كاخ مرمر ، چهارده تن را به اتهام كوشش در انجام سوء قصد به جان شاه باز داشت و محاكمه كرد که خیلی از آنها واقعا در آن حادثه دست نداشتند از جمله پرویز نیکخواه و دوستانش،  دادستانى ارتش نیز با همه تلاشی که کرد  نتوانست رابطه بين دستگير شدگان و رضا شمس آبادى را به اثبات برساند.

 ميانگين سن دستگير شدگان 27 سال بود. همگى به خانواده‏هاى متوسط تعلق داشتند، نيمى از آنها معلم يا دانشجو بودند و بيشترشان از ايدئولوژى ماركسيسم - لنينيسم هوا خواهى مى‏كردند. همه آنها اهل کاشان بودند و در واقع همشهری بودند و رابطه هائی هم با هم داشتند که همین رابطه ها باعث دستگیری آنها گردیه بود.

.پرويز نيكخواه، 26 ساله، كه ظاهرا رهبر گروه شناخته مى‏شد، استاد دانشكده پلى تكنيك تهران بود و در مسائل سياسى و ايدئولوژيكى تبحر داشت.
      
نيكخواه و منصوری پس از مدتى كه از دوره زندان آنها گذشت، اظهار ندامت کرده و مورد عفو قرار گرفتند. سپس در وزارت اطلاعات به عنوان ايدئولوگ به خدمت رژيم در آمد. من نیکخواه را پس از ازادی در برنامه های تلویزیونی دیدم که کاملا به خدمت رژیم درآمده بود.

 نيكخواه، پس از پيروزى انقلاب سال 1357 توسط تازه بقدرت رسیدگان که بعضی از آنها مثل نیکخواه با ندامتنامه از زندان ازاد شده بودند  محاكمه و اعدام شد.

 

پرویز نیکخواه در زندان قصر

 سایت  ایران قلم:

چه خاطراتی از زندان قصر بیاد دارید و در زمانی که شما زندان بودید چه حوادثی در بیرون و در درون زندان اتفاق افتاد و بطور کلی شرایط سیاسی و اجتماعی آن روز ایران وسطح مبارزات و جنبش آزادی خواهی در چه موقعیت و وضعیتی بود؟

آقای شمس حائری:

سؤال شما آنقدر کلی و جامع است که  فکر می کنم  توضیح آن محتاج به شرحی به اندازه یک کتاب باشد. اما در عین حال سعی می کنم بطور مختصر تا آنجا که مقدور باشد  به آن بپردازم.

 من سؤال شما  را به دو بخش تقسیم می کنم. یکی اتفاقات درون زندان و یکی بیرون زندان که من ابتداء  وضعیت داخل زندان را که در بعضی جا ها از حوادث بیرون تأثیر پذیرفته و بدرون زندان آمده بود را شرح می دهم و بعد حوادث بیرون و سیر مبارزات مردم را.

زندگی در زندان:

می دانیم که زندان محیط بسته ای است و باید بهر شکل ممکن وقت خود را پر کرد و از یکنواختی و بی تنوعی بدر آمد. زندان محیط مناسب برای مطالعه و درس خواندن و کسب تجربه و جمع بندی اشتباهات گذشته و خود سازی است اما جمع ما به خاطر بی تجربگی و سن کم و نداشتن  راهنمای دلسوز و با تجربه  نتوانست از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را ببرد. کسانی که می توانستند سطح تئوری ما را بالا ببرند محکومین حادثه کاخ مرمر و ملیون مانند فروهر و گروه های چپ و مارکسیست بودند که بخاطر تعصبات مذهبی و جمع بسته ای که ما برای خود درست کرده بودیم نتوانستیم یک رابطه سالم سیاسی  با آنها بر قرار سازیم واستفاده لازم را از دانش و تجربه آنها ببریم  و در واقع می شود گفت که وقتمان را به بازی و  بطالت گذراندیم. محکومین پرونده ترور حسنعلی منصور، مانند حاجی عراقی و عسگر اولادی و امانی و... هم بخاطر دید تنگ و عقب مانده شان  پایه و مایه ای نداشتند و اصلا سیاسی نبودند که بتوانند آموزگاران خوبی برای ما باشند. کسانی که می توانستند معلمین خوبی برای ما باشند مانند مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و سحابی و ... همگی در زندان شماره 4 بودند. شاید هم رؤسای زندان حزب مللی ها را که سابقه مذهبی  داشتند عمدا به  زندان شماره 4 نبردند تا با رهبران فکری و مذهبی خود رابطه معلم و شاگردی برقرار نکنند. در عین حال تعدادی از بچه های ما نزد دوستان حادثه کاخ مرمر مانند منصوری و نیکخواه و شیروانلو به آموختن زبان انگلیسی پرداختند و تعدادی هم به ابتکار عباس اقا زمانی شروع به آموختن درس عربی نمودند.

یک یهودی که اسم او را فراموش کرده ام  ودر رابطه با جاسوسی محکوم شده بود نقاش بسیار ماهری بود و یکی از دوستان هم پرونده ما نزد او رموز و فنون  نقاشی را آموخت. او تابلوئی از یکی از مراسم شاه  کشیده بود تا مورد عنایت و عفو شاه در ایام تاج گذاری قرار گیرد.

در زندان یک میز پینگ پنگ هم در گوشه حیاط قرار داشت که تنها سرگرمی و وسیله ورزشی زندانیان بود که بچه طبق لیست و به نوبت با هم بازی می کردند و گاهی هم مسابقه ای برگزار می شد. یکی از بهترین بازی کن ها برادران سرحدی زاده بودند که همه را می بردند.

در یکی از روز ها پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل برای در جریان قرار گرفتن اخبار سیاسی و سرگرمی زندانیان خرید تلویزیون  از ناحیه دوستان پرونده کاخ مرمر به جمع زندانیان پیشنهاد شد این پیشنهاد در کمون ما مذهبی ها که شامل حزب مللی ها و محکومین پرونده ترور حسنعلی منصور نخست وزیر شاه بود مطرح گردید. پیشنهاد به این سادگی و عادی در جمع ما غلغه براه انداخت. در واقع من الان می فهم که آنموقع چقدر سطح برخورد و بینش و درک ما نازل بود و در مقابل این سطح نازل  اندیشه ما چه ادعاهائی برای ساختن دنیای آینده در سر داشتیم.

مذهبیون از قدیم الایام موسیقی و صداهای خوش را حرام می دانستند و تلویزیون علاوه بر اینکه جزو الات موسیقی است صور قبیحه را هم نشان می داد  و ممکن بود چشم نامحرمی از مسلمانان به زن بی حجابی بیفتد و یکسره به جهنم برود. تعدادی از جمع ما که متعصب تر و نادان تر بودند با خرید تلویزیون و آوردن آن به زندان مخالف بودند و پرداخت پول برای آن را حرام می دانستند. در رأس این متعصبین عسگر اولادی مسلمان و احمد احمد قرار داشتند. احمد احمد که آدمی رک و بی پروا بود گفت "اگر تلویزیون به زندان بیاید من آن را با پاره آجر می شکنم"

هیئت مدیره کمون ما جلسه ای تشکیل داد تا همه نظر بدهند و برای تصمیم رأی گیری کنیم. عسگر اولادی گفت حتی تشکیل این نشست عملی خلاف شرع است چون برای امری تشکیل شده که شرع از پیش تکلیف آن را معین کرده است.

ما به چپی های زندان که پیشنهاد خرید تلویزیون را داه بودند اعلام کردیم که ما پولی بابت آن نمی پردازیم و شما هم باید تلویزیون را در محلی بگذارید و جلو آن را پرده بکشید تا چشم بچه مسلمانها به صور قبیحه آن نیفتد.

بهر حال تلویزیون خریده و به زندان آورده شد و در گوشه ای از حیاط زندان جاسازی و جلو آن استتار گردید. جالب است که بدانید وقتی برنامه تلویزیون شروع می شد اولین نفراتی که پای آن می نشستند همان کسانی بودند که پرداخت پول و نگاه کردن به تلویزیون را حرام می دانستند. بد نیست در همین جا به مناسبت اشاره کنم که مجاهدین هم در پاریس نگاه کردن تلویزیون را برای ما ممنوع کرده بودند و ما حق نداشتیم برنامه های تلویزیون فرانسه را نگاه کنیم استدلال مجاهدین هم دست کمی از استدلال عسگر اولادی مسلمان نداشت.  وقتی که من در پاریس و در یکی از قرارگاه های مجاهدین بودم شب هنگام که کارهای ما تمام می شد و آماده خوردن شام بودیم فرصتی بود برای دیدن برنامه های تلویزیون اما مسئول پایگاه پس از پایان اخبار فورا آن را خاموش می کرد.

 

در سال  1345هنگامی که من در زندان قصر بودم  سه حادثه بسیار مهم اتفاق افتاد این 3 حادثه مرگ 3 شخصیت معروف و تأثیر گذار اما متفاوت با یکدیگر بود سید قطب– دکتر مصدق- چه گوارا.

سید قطب در رأس عده ای از سران اخوان المسلمین در مصر توسط جمال عبدالناصر اعدام شد و دکتر مصدق با مرگ طبیعی در روستای محل زندگی اش احمد آباد از دنیا رفت  و ارنست چه گوارا در حمله ارتش بلیوی در جنگل های این کشور کشته شد.هر یک از این سه نفر عکس العمل های جداگانه ای را در من بوجود آورد.

من به خاطر اینکه مذهبی بودم و سید قطب در آنموقع رهبر فکری ما حزب مللی ها بود من را بسیار متأثر کرد و گوئی که عزیز ترین کسانم را از دست داده ام.  تعدادی از بچه ها عبدالناصر را به خاطر این اعدام ها محکوم نمودند و خواهان مجالس ختم برای آنها شدند که  یکی از کسانی که مدافع برگزاری مجلس ختم  بود من بودم  که بدلایلی برگزار نشد و طبق خبری که از زندان شماره 4 بما رسید آنها هم مجلس ترحیم برای اسید قطب  نگذاشتند.

 در تاریخ  14 اسفند  خبر آمد که دکتر مصدق فوت کرده و در زندان شماره 4 جنب و جوشی در گرفت واین جنب و جوش  به زندان شماره 3 هم سرایت کرد و عده ای تصمیم گرفتند برای دکتر مصدق مجلس ختم بگذارند. اختلاف از این نقطه شروع شد.  محکومین قتله منصور و در رأس آنها حاج مهدی عراقی از مخالفین سرسخت برگزاری مجلس ختم بودند و من هم بنا بر تعصب مذهبی و تأثیر پذریرفتن از حاجی عراقی مخالف مجلس ترحیم بودم و استدلال می کردم که ما برای سید قطب مجالس ختم نگذاشتیم حالا می خواهیم برای مصدق که مذهبی هم نبوده مجلس ختم بگذاریم پس غیرتتان کجاست؟

بالاخره پس از کش و قوس های زیاد و مخالفت ها  و موافقت ها از زندان شماره 4 خبر آمد که اقای طالقانی سفارش کرده  که حتما مجلس ختم برگزار شود که ما کوتاه آمدیم و به توصیه اقای طالقانی گرئن نهادیم و مسئله به خیر و خوبی خاتمه یافت اما عده ای در مجلس ختم شرکت نکردند و آن را بایکوت نمودند.

مرگ چه گوارا بدین جهت که من علاوه بر مذهبی بودن، سیاسی و از طرفی ضد امریکا هم بودم تأثیری شاید  بیشتر از مرگ سید قطب روی من باقی گذاشت. ابتداء باور کردن آن بسیار مشکل و درد آور بود که چه گوارا مرده باشد او به افسانه تبدیل شده بود و افسانه ها همیشه جاودانند وهرگز نمی میمیرند.

چه گوارا شخصیت انقلابی و الگوی مبارزه ضد امپریالیستی و محبوب جوانان آرمانگرا در دهه 40 13 شمسی بود. او وزارت و طبابت را در کوبای آزاد شده رها کرد تا به سرزمین های دورتر امریکای لاتین برود و آنها را هم آزاد کند.  او در کنار رژه دوبره، همکار انقلابی فرانسوی اش طراح صدور انقلاب و انقلاب در انقلاب بود که می خواستند برای امریکا ویتنام های متعددی بسازند. با مرگ چه گوارا در بولیوی و دستگیری رژه دوبره تئوری انقلاب در انقلاب با شکست مواجه شد و به ما این تجربه را آموخت که ملت ها خود باید بپاخیزند و آزادی شان را بدست آورند.

 رژه دوبری پس آزادی از زندان به کشورش فرانسه عزیمت کرد  و کتابی بر نقد مبارزه مسلحانه به نام "نقد سلاح" نوشت.

 

چه گوارا و فیدل کاسترو

 

مصاحبه ادامه دارد.

ایمیل جهت ارتباط با آقای هادی شمس حائری

Shams222us@yahoo.com

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد