_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
بچه ها گل با کلاشینکوف های زورکی ـ خاطرات سفر از تورنتو تا بغداد . قسمت هشتم سیاهی لشگر شدن جوانان در استودیوهای مجاهدین
14.01.2008 محمد محمدی ـ وبلاگ طعمه
ورود به اشرف وقتی اتوبوس وارد اشرف شد من تحویل پذیرش شدم . هنوز ساکم دستم بود که درخواست دیدن سمیه را کردم . و این در 3 هفته ای که من د ر پذیر ش بودم هر روز تکرار می شد و ماشا اله خدا در جواب دادن کم نمی آوردند. یک روز می گفتند مریضه . یک روز می گفتند کا رداره. . یک می گفتند نیست رفته بغداد. یک روز رفته عملیات و خلاصه همیشه چیزی در آستین داشتند وجو اب رد گرفتم فرمانده ام مریم باغبان بود که پسرش سعید و دخترش سارا هم از بچه های پیرایش بودند که الان بچه ها و پدرشان در لس آنجلس هستند. . سر تیم من هم در پذیرش اکبرآماهی بود که یکی ا ز متعصب ترین افراد قرارگاه در مورد زنان بود. وی کرد کرما نشاه بود و به عنوان پیک برای آوردن نفرات از داخل ایران عمل می کرد وی تعداد زیا دی کرد را به سازمان جذب کرده بود و ی عملیات زیادی انجام داده بود . در آخرین دفعه ای که دیدمش از عملیات آمده بود دست و پاش شکسته بود گردانشان- ارتش 2جلو لا- برای شناآمده بودند قرارگاه علوی . وی بعد ا از اشرف فرار کرد و به ایران رفت .. یعنی سازمان به ما گفت و ی مزدور رژیم بوده است . رقص های کردی که د ر ارتش بر گزار میشد همه کسانی بودند که اکبر از ایران به سازما ن جذب کرد ه بود. بعد از 3 هفته به قرار گاه میلیشیا یعنی قسمتی که بچه ها و دوستان آمریکابودند برده شدم. از دیدن آنها خوشحال شدم بخصوص وقتی ناصر غفوری را دیدم که کفش ورزشی مرا بهم داد . قصه لنگه کفش این بود که موقع آمدن به آمریکا کفش ورزشی خریدم در فرودگاه متوجه شدم که لنگه به لنگه است . بابام کفش را عوض کرد بود و لنگه درست را برای من توسط ناصر غفوری که بعد از من اعزام شده بود فرستاده بود . من در تمامی این مدت موقع ورزش کردن پابرهنه ورزش می کردم. دیدن سمیه سرانجام بعد از 3 روز موفق به دیدن سمیه شدم . همراه با فرخ سبز قبا که در ان موقع فرماند ه ام بود به ساختمان و محل فرماندهی- دانشگاه فروغ (قدیم ) رفتیم . فاصله کوتاهی بین محل میلیشا ومحل فرماندهی بود . پیاده رفتیم . سبز قبا داخل اتاق نیامد .رفتم توی اتاق سمیه با دو تن ا ز خواهران آنجابود. بغلش کردم . باهاش شروع به صحبت کردن کردم. حال همه خانواده را پرسید . بعد از مدتی جلوی آ ن دو زن که بعدا فهیمدم فرماندهان سمیه بودند گفتم چرا ای بهش گفتم سمیه چرا نمی آی برگردی . بیا بریم . در حالیکه به آن دو همراه نگاهی کرد با خنده ای گفت حرفش را نزن وقتی اومدی دیگه اومدی . دوزاری من کج بود اول نفهمیدم یعنی چه ؟ ولی بعد ا فهمیدم که اگر خروج آسان بود که اینقدر کار و پول برای بچه های کم سن و سال خرج نمی کردند که از سیاست چیزی نمی دانستیم . بعد از 45 دقیقه دو تن از فرماندهان به سمیه گفتند پاشو برویم کار داریم . من به محل خودم بر گشتم . بعد از چند روز نقاضای رفتن کردم . که بر خورد بدی شد. روابط من با دوستانم را محدود کردند . حق صحبت با بچه ها را نداشتم . بلیط وپاسپورت هم نداشتم . برای همین هم ساکت شدم . چیزی نگفتم ولی شروع به طرح فرار کردم .
مطالب در ارتباط: ــ جان پدر و مادرم در خطراست. مجاهدین مسول سلامتی جان پدر و مادرم هستند ( قسمت هشتم ) ــ خاطرات محمد محمدی ـ سفر از تورنتو تا بغداد ـ بابا م بابای مسعود را در می آورد ( قسمت ششم ) ـ سخنی با دوستان و بازدید کنندگان ( قسمت پنجم ) ــ خاطرات محمد محمدی ـ سفر از تورنتو تا بغداد ـ سفر تاریخ ساز به آمریکا ( قسمت چهارم ) ــ خاطرات محمد محمدی ـ سفر از تورنتو تا بغداد ـ چی فکر می کردیم چی شد ؟ رفتن به عراق ( قسمت سوم ) ــ سینا نیاز به کمک داره - هر کس می تونه کمک کنه ــ وبلاگ طعمه آغاز بکار کرد ـ خاطرات سفر از تورنتو تا بغداد ـ گریه ها و خنده ها. لحظه ها و معرفت ها برای جوانان ــ اعتراف گیری فرقه مجاهدین از سمیه محمدی علیه پدرش ــ طرح ربودن محمدی ها در عراق توسط گروه رجوی با دخالت نیروهای آمریکائی و دستگیری آنان خنثی شد ــ یک مجتمع شکنجه در عراق پیدا شد ــ گروه های تروریستی می گویند گزارش نهادهای اطلاعاتی امریکا درباره ی ایران غلط است
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |