_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

iran-ghalam@hotmail.de

www.iran-ghalam.de

چون نیک نگه نکرد

 

30.11.2008

لطف الله میثمی ـ نشریه چشم انداز
http://www.meisami.com/@oldsite/Cheshm/Cheshm/Cheshm/ch52/15.htm

 

لطف الله میثمی:

در پي گفت‌وگوهايي كه در ريشه‌يابي واقعه 30 خرداد 1360 در چشم‌انداز ايران انجام شده، برخي خوانندگان كراراً به ما مي‌گويند كه به نظر مي‌رسد ريشه اصلي درگيري‌هاي پس از انقلاب، به درگيري‌هاي درون زندان‌هاي پيش از انقلاب بازمي‌گردد، بنابراين از آنجا كه نسل جديد در معرض اين برخوردها نبوده‌اند بهتر است به بازگويي مسائل آن دوران پرداخته شود. در همين راستا، مطلب پيش روي از چندي پيش باعنوان «آنچه ديدم و شنيدم» توسط نگارنده آماده شده بود كه به علت تراكم مطالب، آماده چاپ نشد و در اين شماره از نظر خوانندگان مي‌گذرد.

این که افرادی مبارز و مجاهد که روزی برای آرمان‌هایی متعالی، جانفشانی می‌کردند به وضعیتی دچار شوند كه خود نمي‌دانند چه كنند، جای تأمل بسیار دارد. هرچند در سال‌های گذشته واکنش‌های متقابل چنان بوده که هرکس اشتباهات خود را با شیوه‌های مقابل سنجیده و توجیه کرده، اما اگر از سرانصاف نیک بنگریم «از ماست که برماست.» جا دارد یک‌بار دیگر نگاهی به گذشته‌های دور بیفکنیم و ریشه‌های شکل‌گیری این جریان را مرور کنیم. چه می‌شد اگر راهی دیگر می‌رفتیم.

***

28 مرداد 1353

رژیم بنا داشت فردا در میدان مخبرالدوله به مناسبت کودتای سال 1332 و سرنگونی دکترمصدق جشنی برپا کند. آنها هرسال این روز را به‌عنوان سالروز قیام ملی 28 مرداد جشن می‌گرفتند و عوامل خود را به‌عنوان مردم جمع کرده و برای سقوط حکومت ملی و مردمی مصدق شادی می‌کردند.

ما تصمیم گرفتیم به این حرکت ضدملی واکنشی نشان دهیم و صدای اعتراض ملت را علیه این کودتا که با دخالت مستقیم دولت های خارجی انجام گرفت به گوش مردم آزاده ایران و جهان برسانیم. قرار بود چند بمب صوتی در محل جشن کار بگذاریم که پيش از تجمع منفجر شود و برنامه این جشن نامیمون به هم ریزد، اما سرنوشت دیگری برای من پیش آمد.

آن شب با انفجار پيش از موعد بمب در خانه، با ازدست‌دادن بینایی و مجروح‌شدن دست و صورت به دام ساواک افتادم.(1) هنگام بازداشت برای آن که در زیر شکنجه‌های ساواک از طریق من، دوستان دیگر به دام نیفتند قرص سیانوری که در جیب شلوار داشتم در دهان گذاشتم و به سرعت جویدم، اما نمی‌دانم چرا این قرص هم صرفاً جراحاتی در گلو و دهانم ایجاد کرد و به زندگیم پایان نداد. چاره‌ای جز آمادگی برای بازجویی‌های ساواک نداشتم. آنها مجبور شدند به‌خاطر خونریزی و جراحت‌های شدیدم مرا به بیمارستان برسانند. روزهای بیمارستان سینا و بیمارستان شهربانی و سپس سلول‌های کمیته مشترک، از سخت‌ترین روزهای زندگیم بود. هر ساعت برایم به درازای چند روز و هر روز چند ماه جلوه می‌کرد. بازجویی‌های مستمر و سنگین را پشت سرگذاردم، درحالی‌که باوجود نجات‌‌یافتن از مرگ حتمی، باز هم امیدی به رهایی از چنگ مأموران نداشتم و سرنوشتی جز مرگ برای خود تصور نمی‌کردم. تنها آینده‌ای که برای خود می‌دیدم اعدام بود و این ذهن و روان مرا به موضوع زندگی و حیات ابدی مشغول می‌کرد، اما در عین حال سخت نگران وضعیت سازمان و مسائل درونی آن ازجمله پرسش‌ها و چالش‌هایی بودم که آن روزها در میان بچه‌ها جریان داشت.

در کشاکشي درونی گرفتار بودم، از یک‌سو به کمتر از اعدام و مرگ فکر نمی‌کردم و دیگر دغدغه بازگشت به زندگی این دنیا را نداشتم و ازسوی دیگر آرزو داشتم تجربیات و مسائلی را که از بیرون با خود داشتم به برادران زندان‌های مختلف انتقال دهم و با همیاری آنها پاسخ‌های مناسبی برای پرسش‌های اساسی مطرح شده بیابم.

سلول انفرادی

پس از مدتی از سلول شماره 20 بند 3 کمیته مشترک به سلول‌های انفرادی زندان اوین منتقل شدم. درحالی‌که تصور می‌کردم هر روز که می‌گذرد به موعد اعدام و پایان زندگی نزدیک می‌شوم به خودم می‌گفتم اگر اعدام شوم که شکوه‌ای نیست، 34 سال عمر کرده‌ام و دراین مدت از مواهب زندگی بهره برده‌ام. بخش زیادی از ایران، اروپا، امریکا و خاورمیانه را دیده‌ام و تجربیاتی اندوخته‌‌ام. اگر زنده ماندم این دیده‌ها، شنیده‌ها و تجربیات، سرمایه‌ای است که روی آن می‌توانم فکر کنم و از آن بهره ببرم.

آرامشی یافتم و به جای نگرانی و تشویش تصمیم گرفتم از این فرصت نامعلوم استفاده کنم و روی مسائلي‌که آن سال‌ها دامنگیرمان بود تمرکز نمایم.

پيش از دستگیری، پرسش‌ها و درگیری‌های فکری در درون سازمان به‌وجود آمده بود. ضمن این‌که در کوران درگیری با ساواک و عمل نظامی بودیم مسائل ایدئولوژیک و پرسش‌های اساسی نیز ذهنمان را به خود مشغول کرده بود. در بهار سال 53، تقی شهرام سلسله مطالبی منتشر کرد که چون ابتدا روی کاغذ سبزی نوشته شده بود به «جزوه سبز» معروف شد. درآنجا این پرسش‌ها و ابهامات را مطرح کرده و درمیان اعضا پراکنده کرد. او در قالب پرسش، ایرادات و ابهاماتی نسبت به ایدئولوژی اسلامی سازمان طرح کرده بود و خواسته بود که اعضا پاسخ آنها را جست‌وجو کنند. مسائلی چون نظریه دوره‌های تاریخی و طبقات اجتماعی و تبیین دین، تبیین وحی و رابطه آن با عقل، مکانیزم یاری گرفتن ازخدا، عامل محرک تاریخ، تفاوت ما با مارکسیست‌ها در عمل، یا عینیت دین در شرایط زمانی حاضر، روبنا یا زیربنا بودن دین و قرآن، نقش خدا در خط مشی، نقش امام زمان در خط‌‌مشی و پرسش‌های دیگر از این دست، ذهن و جان ما را فراگرفته بود.

دوران سلول انفرادی 16 ماه به درازا کشید، اما برای حل آن مسائل بنیادی این فرصت کوتاه بود. روزها و ساعت‌ها در طول محدود سلول راه می‌رفتم و به این مسائل فکر می‌کردم، خسته می‌شدم و می‌نشستم. همچنان‌که غرق در افکار خود بودم به خواب می‌رفتم، گرچه محیط سلول تنگ بود و دیوارهای بسته آن را از دنیای خارج جدا کرده بودند و من حتی این محیط کوچک را هم نمی‌دیدم، اما در درونم به پرسش‌هایی فکر می‌کردم که از پهنای جهان فراتر بود. سلول اوین را مانند مخزن آبی تلقی می‌کردم که چون آب پرتلاطم و گل‌آلود وارد آن می‌شود فرصتی به‌دست می‌آورد تا ته‌نشین شده و رسوب کند. در این حالت هم رسوباتش مفید و قابل استفاده است و هم آب زلالش به کار می‌آید. سلول اوین برای من چنین حالتی پیدا کرده بود. از آنجا که به‌سوی مرگ می‌رفتم و ارتباط تشکیلاتی هم دیگر با کسی نداشتم، به خود اجازه دادم که در همه‌چیز شک کنم. لطف خدا بود که در این مرحله توقف نکردم. شک موجب ماندن و عقبگردم نشد، بلکه مرا به حرکت و پیشروی واداشت.

از گذشته درس گرفتم و با خدا عهد كردم در زندگی آینده، به‌طور خود به خودی تابع و دنباله‌رو هیچ حرکتی درست یا نادرست نشوم. آرزو می‌کردم زنده بمانم و تجربیات جنبش بیرون از زندان را به برادران زندانی منتقل کنم. گاه تصور می‌کردم ماندن در زندان پوسیدن است و مرگ و شهادت سرانجام بهتری است.

سرانجام موعد دادگاه رسید. با همین وضعیت به دادگاه رفتم و درآنجا به اعدام محکوم شدم و سپس یک درجه تخفیف دادند و حبس ابد گرفتم. نمی‌دانم چرا، شاید ساواک می‌خواست مرا موجب عبرت دیگران کند که ببینند یک عضو جنبش مسلحانه چه بلایی بر سر خودش می‌آورد، شاید هم دلایل دیگری داشته باشد که در کتاب خاطرات به آنها پرداخته‌ام.(2)



زندان قصر

در زمستان 54 به بند قرنطینه زندان قصر منتقل شدم و پس از 16 ماه تنهایی و بی‌خبری از دنیا به میان جمع زندانیان آمدم. در آنجا از بیانیه تغییرایدئولوژی سازمان و ترور صمدیه لباف و شهادت مجید شریف واقفی به‌دست مدافعان تغییرایدئولوژی باخبر شدم. باورکردنی نبود، ولی واقعیت تلخی بود که به‌وقوع پیوسته بود. با شنیدن این وقایع به دوستان گفتم تقی شهرام و بهرام آرام با این کار خود بزرگترین ضربه را به مارکسیسم در ایران زدند و سی‌سال آن را به عقب کشاندند.

هر روز خبرهای جدید ناخوشایندی از این ماجرا می‌آمد و بر نگرانی‌ها و تنش‌ها می‌افزود. تا پایان بهار سال 55 مطلع شدیم 90درصد کادرهای مجاهدین تغییرایدئولوژی داده‌اند و نشان می‌داد که این مسئله‌ای پیش پا افتاده و خاص نبوده و فراتر از مسائل شخصی و سازماني است. نیاز به یک ریشه‌یابی پیگیر و جدی وجود داشت. در سلول‌ه‌ای کمیته و اوین مقدمات این ریشه‌یابی در درونم شکل گرفته بود. در قرنطینه فرصتی شد این مسائل را با سایر بچه‌هایی که از بازجویی رهایی یافته و به این بند می‌آمدند درمیان گذارم، اما فضا بسیار یأس‌آلود و سنگین بود. ماجرای پیش آمده به نحوی همه را گیج و مبهوت کرده بود. احساس کردم به قول حنیف‌نژاد باید قیامی انجام شود که به تعریف او جز جدی گرفتن و پیگیری نبود.

یقین داشتم که این ضربه مختص یک گروه خاص نبوده و مربوط به نارسايی‌هایی می‌شود که کل جنبش اسلامی با آن روبه‌رو بود. پرسش‌ها و ابهامات گرچه در درون سازمان شکل گرفته بود، ولی به همه مربوط می‌شد و کمتر پاسخی به آن داده شده بود، از اين‌رو این پرسش‌ها را با تمام طیف‌های مذهبی آنجا مطرح کردم.

درآن زمان برای مقابله با موج ایجاد شده تلاش‌هایی از سوی متفكران دیگر و همچنین مجاهدین شکل گرفته بود، مثلاً برخی در پی اثبات این بودند که مارکسیسم علمی نیست،(3) درحالی که این را مارکس هم به نحوی اذعان داشت، چرا که او اساس مارکسیسم را قبول ماده ازلی ـ ابدی می‌دانست که امری فراتراز علم است.

یا برخی برای پاسخ به پرسش‌هاي طرح‌شده، تأثیر متقابل روبنا و زیربنا را مطرح می‌کردند که این را هم مارکس و مائو قبول داشتند و نیازی به تلفیق مارکس و وبر نبود.(4)

هرکس به شکلی در برابر این جریان موضع می‌گرفت و از عقاید و باورهای خود دفاع می‌کرد. نزدیک نوروز سال 55 به بند 1 و 7 و 8 زندان قصر منتقل شدم که زندانیانی با محکومیت کمتر از 4 سال بودند. پس از مدتی مرا به بند 4 و 5 و 6 منتقلم کردند که زندانیانی بودند که محکومیت سنگین داشتند. پرویزیعقوبی، محمد محمدی گرگانی، محمود عطایی از اعضای مجاهدین و طاهراحمدزاده، حاج مهدی عراقی و حجت‌الاسلام حقانی در این بند بودند. علی زرکش و فضل الله تدین از مجاهدینی بودند که پيشتر با آنها آشنایی نداشتم که در تشکیلات زندان مسئولیت‌هایی داشتند و پس از انتقال تعدادی از اعضای مجاهدین به اوين، اداره‌کننده تشکیلات آنجا عملاً تدین و احمد کلاهدوز شدند. براساس روابط برادرانه، صادقانه و اصل انتقاد و انتقاد از خود که در سازمان نهادینه شده بود من نیز باورهایم را صادقانه با دوستان درمیان گذاشتم. به پرویز یعقوبی گفتم به لحاظ تشکیلاتی اگر بخواهیم ضربه وارده را ریشه یابی کنیم باید به سال 51 برگردیم که در زندان قصر جمع 70 نفره ای ازمجاهدین بودیم. بهمن بازرگانی از اعضای سازمان، مارکسیست شده، اما مسعود رجوی، موسی خیابانی و محمد حیاتی توافق می‌کنند از او ـ که عضو مرکزیت بوده و می‌خواسته جدا شود و موضع خود را اعلام کند ـ بخواهند که تغییر ایدئولوژی خود را اعلام نکند و همچنان به کار در درون سازمان ادامه دهد و حتی او را پیشنماز می‌کنند. از این واقعه جز عده معدودی باخبر نمی‌شوند. من هم حتي تا زماني‌که در زندان شیراز بودم چیزی از این ماجرا نمی‌دانستم تا این‌که موقع آزادی در شهریور 52 از طریق زین‌العابدین حقانی از آن باخبرشدم. به او اعتراض کردم که چرا تحول به این بزرگی به جمع 70 نفره و اعضای سازمان گفته نشده است. پس از آزادی از زندان، مخفي‌شدن و پیگیری مسئله متوجه شدم یک‌سری ازبچه‌های بیرون، از این پدیده اطلاع دارند. تقی شهرام که از زندان ساری فرار کرده بود و آن زمان به عضویت مرکزیت مجاهدین درآمده بود کاملاً از جريان باخبر بود.

بهمن و همفکرانش گرچه موضع خود را اعلام نکرده بودند و در سازمان مانده بودند، اما طبیعی بود که نمی‌توانستند چیزی جز اعتقادات خود را به اعضا آموزش دهند. به این ترتیب این تفکرات در میان اعضای سازمان در زندان گسترش یافت و به بیرون هم سرایت کرد. ماجرای سال 54 به پشتوانه همان تفکرات به اضافه اعمال شیوه‌های غیردموکراتیک که به‌وسيله تقي و بهرام توجیه تشكيلاتي و ایدئولوژیک شده بود به‌وقوع پیوست.

با شرح این سیر به پرویز گفتم مسعود رجوی بخاطر این کار باید در درون سازمان محاکمه شود. او نیز پیشنهاد مرا قبول داشت. در روز دوم ورودم به بند 4 و 5 با علی زرکش نیز صحبت کردم. در این گفت‌وگو که نزدیک 4 ساعت به طول انجامید، سیرخودم و دیدگاه‌هایم را در بیرون و سلول اوین و قرنطینه برای او توضیح دادم . او همه دیدگاه‌های مرا تأیید می‌کرد. چند روز پس از این برخوردها پرویز یعقوبی را به اوین منتقل کردند و او نقطه‌نظر مرا به مسعود رجوي و ديگران گفته بود. پس از بیان نظراتم برای اعضای مرکزیت زندان قصر، علی زرکش و فضل الله تدین از من خواستند که با بچه‌‌های زندان کار فکری کنم.

درآن شرایط افزون بر مسائل سازمان در بیرون هر روز خبرهای ناگواری از زندان شیراز، مشهد و یا بچه‌های خارج از کشور می‌رسید که حاکی از گسترش موج ایجاد شده و تشدید بحران بود. از سویی دیدگاه‌های مختلفی در میان زندانیان شکل گرفته بود و به اعضای جمع زندان فشار می‌آورد. درکنار این مسائل مأموران ساواک و پلیس و بریده‌ها و منفعلین نیز حضور داشتند. باوجود شرایط نامساعد، کارهای فکری به‌طور جدی پیگیری شد. جمعی از بچه‌ها که انگیزه داشتند تلاشی هماهنگ را آغاز کردند و به‌تدریج نتیجه پژوهش‌ها به صورت چند جزوه در آمد که بعدها کتاب شد، مانند «مبناـ وجود» و «مکتب راهنمای عمل.» در این مرحله از همه شخصیت‌ها و طیف‌‌هایی که مبارز و مذهبی بودند کمک خواستیم تا برای دستیابی به پرسش‌های بنیادین یاریمان کنند. من نیز از آنها چیزی را پنهان نمی‌کردم، چرا که معتقد بودم ریشه‌یابی چنین بحرانی کار یک‌نفر و دو نفر و حتي يك گروه نیست و تلاشی همگانی را می‌طلبد.

این‌كه آن کار فکری چگونه تداوم یافت و به چه دستاوردی رسید خود داستانی دارد که قصد من هم پرداختن به آن نیست، بلکه در اینجا فقط یک وجه آن را که برخورد مسعود با این تلاش خودجوش اعضا باشد توضیح می‌دهم.

پس از مدتی محمود عطایی، محمدی گرگانی، علی زرکش، فضل‌الله تدین، حسن نظام‌الملکی و... به اوین منتقل شدند. چنان‌که شنیدم زرکش و تدین و نظام‌الملکی که در زندان قصر با ما هم موضع بودند و خود نیز در زمینه کارهای فکری تلاش کرده بودند در بدو ورود به اوین از سوی جمع مجاهدین به رهبری مسعود رجوی بایکوت می‌شوند. آنها تحت فشار قرار می‌گیرند و از آنها خواسته می‌شود که از دیدگاه‌های خودشان دست برداشته و نظرات رجوی را بپذیرند.

در این زمان بود که محمدرضا سعادتی از زندان اوین به زندان قصر، بندی که ما بودیم منتقل شد.(5) چنان‌ه خود او بعدها بيان کرد او ازسوي رجوی برای مقابله با جریان فکری ما که در زندان قصر شکل گرفته بود آمده بود. سعادتی گفت وقتی علی‌محمد تشید خواهان انتقال از زندان اوین به قصر شده بود منوچهری بازجوی ساواک به طنز به او گفته بود می‌خواهی بروی پیش لطف‌الله جونت!

سعادتی را درسال 51 در زندان قصر دیده بودم. تازه آمده بود و روحیه خوبی نداشت و چند نفر از کادرهای بالا با او کار می‌کردند که تقویتش کنند، از اين‌رو فکر نمی‌کردم او به عمق کارهایی که در زندان قصر انجام شده بود پی ببرد. با این وجود ابتدا خودم با او گفت‌وگو را شروع کردم که از دو طرف انتقال تجربه خوبی بود. وی گفت پس از اعدامِ نه نفر در اردیبهشت 54، همه فکر می‌کردیم نوبت بعدی اعدام خواهیم بود. فضای سنگینی در زندان اوین حکمفرما شد. در پی این وضعیت، برادران میزان درگیری با پلیس را کم کردند و به جمع‌بندی و نوشتن بیانیه و ریشه‌یابی ضربه 54 پرداختند.

من نیز به او توضیح دادم که با توجه به پرسش‌هایی که در بیرون زندان مطرح شده بود و با الهام از آموزش‌های اولیه حنیف‌نژاد ما نیز کاری پژوهشی کردیم و به دستاوردهایی رسیدیم. آن بخش از آموزه‌هایی را که به‌عنوان اصول الهام‌بخش ما بود و برآن تأکید داشتیم برایش توضیح دادم. چهار عنصراساسی آن عبارت بود از:

حنیف‌نژاد در کتاب «شناخت» مطرح کرده بود که ایمان به واقعیت جهان خارج، ایمان به قابل شناخت بودن جهان و ایمان به نظم جهان از ارکان شناخت و مقدم بر شناخت علمی است.

همچنین در همین کتاب شناخت آمده بود که اگر خدایی که می‌شناسیم تأثیری در کارهای ما نمی‌گذارد در چنین خدایی باید تجدیدنظرکرد.

نکته سوم این بود که در آموزه‌های اولیه تبیین تاریخ براساس انسان با ویژگی پایدار بی‌نهایت‌طلبی انجام گرفته بود.

چهارم تکیه برآیات قرآن و فرازهای نهج‌البلاغه بود که به صورت پانوشت در بحث شناخت آمده بود تا در آینده اگر کسی برداشت بهتری از این آیات داشت آنها را مطرح کند و راه تحول باز باشد.

به سعادتی توضیح دادم ما براساس این باورهای کلیدی کار را شروع کردیم و در این اصول تأمل و تعمق کردیم و به باروری آنها پرداختیم.

باوجود همه این توضیحات پس از این گفت‌وگوها او به جای پرداختن به محتوا و و برخورد با دستاوردها و دلایل آن یا حداقل نقد آنها و روشن‌شدن اشتباه ما، ما را متهم به تجدیدنظر بنیادی در تمامي اصول و شیوه‌های سازمان، منحرف قلمداد کرد.

اما ما به دستاورد جدیدی رسیده بودیم که بسیار شورانگیز و نشاط‌آور بود؛ به این نتیجه رسیدیم که ایمان به خدا برای همه انسان‌ها امری گریزناپذیراست. دریافتیم خدا وجودی است که کسی نمی‌تواند آن را انکار کند و یا درآن شک نماید، چنان‌که نیازی به اثبات نیز ندارد. ضمن این‌که خدا را نمی‌توان تعریف کرد، اما در هر گزاره‌ای چه انکار، چه اثبات و چه شک و تعریف می‌توان حضور او را دید.

باوجود این‌که یکی از برادران به تفصیل دستاوردهای ایدئولوژیک‌مان را برای سعادتی بازگو کرد، او شروع به برچسب‌زدن کرد و ‌گفت شما علم را قبول ندارید، دیالکتیک را قبول ندارید و.... ما هر روز در مقابل برچسب های ناچسب او دفاع می کردیم و توضیح می دادیم که چنین نیست. پس از مدتی به این نتیجه رسیدیم که او آگاهانه خط برچسب‌زدن را دنبال می‌کند تا ما را به خود مشغول کرده و از ادامه کارهای مکتبی و به قول او ایدئولوژی بازدارد. پس از آن حالت دفاعي خود را رها کرده و نیروی خود را همچون گذشته روی ادامه کار فکری گذاشتیم. این کار ما موجب برافروختن خشم سعادتی شد و واکنش او را برانگیخت که «باز هم دارید کار ایدئولوژیک می‌کنید؟!»

سعادتی مدتی پس از ورودش به زندان قصر، برخی دستاوردهای فکری اوین را که پس از سال 54 توسط مسعود رجوی تدوین شده بود به ما داد. من آنها را خواندم. نکته مهمی که در آنها مشاهده می‌شد این اعتقاد بود که ما با مارکسیست‌ها در پروسه مبارزات ضد امپریالیستی هیچ اختلافی نداریم، اما وقتی امپریالیسم از بین رفت ما خدا داریم، ولی آنها هیچ چیزی ندارند و به بن‌بست می‌رسند.

نقد خود را از آن تبیین به سعادتی گفتم. شرح دادم که نخست معلوم نیست امپریالیسم چه زمانی از بین برود و پس از آن‌که از بین رفت ممکن است پدیده جدیدی پدیدار شود. به قول حنیف‌نژاد امپریالیسم و صهیونیسم مانع راه خدا و راه تکامل‌اند. در طول تاریخ هم همواره مقوله‌ای سد راه تکامل بوده و خواهد بود. چنان‌که انبیا هم هر کدام به نحوی با این موانع روبه‌رو شدند؛ ملأ، مترفین و مستکبرین از جمله این موانع بودند. این وضعیت تا روز قیامت ادامه خواهد داشت. حال چطور در این جزوه آمده است که در این پروسه مبارزاتي، خدا هیچ نقشی ندارد؟

با مقوله شگرفی روبه‌رو شده بودیم. نیاز جنبش اسلامی مجاهدین این بود که مکانیسم مددگرفتن از خدا و رابطه او با انسان را دریابیم و خدا مبنای فلسفه و تفکر قرارگیرد و در معادلات روزمره و ریزمره نقش داشته باشد. دغدغه‌ای که همواره همراه ما نیز بود و در راستای آن گمگشته تلاش می‌کردیم،

اما درمقابل این نیاز بنیادی، با شگفتی می‌دیدیم در آخرین دستاورد زندان اوین و بنا به نوشته مسعود، خدا تا محو امپریالیسم و رفع موانع راه تکامل، هیچ نقشی در معادلات جاری ندارد. این درحالی بود که ما به این نتیجه رسیده بودیم که انبیا چه در بیان قرآن و چه تاریخ برای این نیامدند که خدا را برای بشر اثبات کنند و عده‌ای را خداپرست و گروهی را بی‌خدا معرفی کنند. هنر انبیا این بود که خدا را در معادلات روزمره و ریزمره وارد کرده و دین را برای خدا خالص كرده و آن را راهنمای عمل گردانند، حتی در بیان قرآن می‌بینیم ابلیس هم خالقیت خدا را قبول دارد و فرعون و نمرود و دیگر مستبدین تاریخ نیز منکر خداي خالق نبوده‌اند. از يك‌سو پله‌پله با خدا بود و از سوي ديگر پله‌پله تا خدايي كه در دورها بود و نقشي در كارمان نداشت.

ما در شرایطی به این دستاورد رسیده بودیم که فضای زندان براساس بی‌خدا و باخدا و نجس‌ها و پاک‌ها دسته‌بندی شده بود كه اين مقوله اساس حذف‌هاي پس از انقلاب نيز شد. نخستین رهاورد این دریافت جدید مقاومت مکتبی در برابر چنین طیف‌بندی بود. به این ترتیب این دستاورد در ما نهادینه و کاربردی و راهبردی می‌شد. در همین حال سعادتی به چالش عمیق میان جمع قصر و اوین پی برده و در پی مرزبندی با ما و منزوی‌کردن ما بود.

او تلاش کرد در برخورد با جمع بچه های زندان قصر تضادهایی را کشف کرده و با تکیه برآنها جمع را متلاشی کند، اما هر چه بیشتر سعی کرد نتوانست در این مسیر توفیقی پیدا کند. دراین رابطه گفت این جمع انسجامی دارد و چنان حصارهای ایدئولوژیک دور خود ایجاد کرده که نمی‌توان آن را شکست. پس از مدتی کمون مستقلی درست کرد که اعضای آن غیراز خودش عبارت بودند از علی خدایی‌صفت، حسن صادق، مرتضی قائمی، قاسم اثنی‌عشری، و بعد هم مهدی خدایی‌‌صفت به آن کمون اضافه شد. ناگفته نماند که علی خدایی‌صفت، حسن صادق و مرتضی قائمی مدتی با ما کار کرده بودند و سپس تغییر موضع داده و به جمع ائتلافی موسوم به راست در درون زندان پیوستند که موضع تند مخالف مجاهدین داشتند. با آمدن سعادتی در مدت بسیار کمی بار دیگر تغییرموضع داده و به کمون وی پیوستند که خود را مجاهد معرفی می‌کرد.

درآن شرایط تجربیات جنبش بیرون و توصیه شهید شریف‌واقفی ما را بر آن می داشت که مقدم بر سازماندهی در پی دستیابی به یک انسجام مکتبی باشیم که بر مبنای آن تشکلی استوارتر بنا می‌شد، ولی برخوردهای سعادتی نشان می‌داد که اولویت اولش حفظ و گسترش نظام و سازمان مجاهدین آن هم به شیوه‌های مکانیکی و شماتیک است.

در همین راستا دستوری از اوین به ما ابلاغ کرد که نخست باید هر چه زودتر تمام دستاوردهایتان را بسوزانید و دوم این‌که شوروی را سوسیال امپریالیسم ندانید. توضیح دادیم ضمن قبول رهبری درکادر اصول امیدواریم با این دستاوردها برخورد فعال شود. ما به اصل حرکت ذاتی جوهری باور داریم و سوزاندن چنین دستاوردی را درست نمی‌دانیم، اما چه کسی گفته است که ما شوروی را مثل مائو و جهان سومی‌ها سوسیال امپریالیسم می‌دانیم؟ این هم واقعیت ندارد.

به یاد دارم درسال 56 که مبارزات ملت در حال اوج‌گیری بود، سعادتی به من گفت تحلیل ما این است که شما خرده‌بورژوازی چپ هستید. گفتم اشکالی ندارد، خرده‌بورژوازی چپ، امروز در بیرون در حال مبارزه است، ولی براساس همین تحلیل مبتنی بر دیالکتیک تاریخ، شما مهندس بازرگان را بورژوازی ملی می‌دانید و ديدگاه روبنایی او، يعني «راه طی شده» را هم قبول دارید، پس شما هم بورژوازی ملی هستید.

برای این‌که ما را متهم به انحراف از اصول مجاهدین کرده و در میان اعضا منزوی کند، یک روز نظر مرا درباره آموزش‌های سازمان پرسید. گفتم طبیعی است که ما در آموزش‌هایمان دچار عدم انسجام شده بودیم و انسجام لازم را نداشتیم و اکنون باید درپی انسجام مکتبی باشیم.

به دنبال این برخوردها بود که احساس کردم مرزبندی‌های جدی وجود دارد. پس از این سیر دیدیم از یک‌سو برادران از اوین به شکل حساب‌شده‌ای به زندان قصر منتقل می‌شوند تا به یاری سعادتی بشتابند و ازسوی دیگر بایکوت‌کردن جمع ما و برچسب‌های سعادتی علیه آنها همچنان رو به افزایش و شدت بود.

روشی که ما اتخاذ کردیم این بود که دنباله‌رو او نشویم و به‌جای پاسخگویی به این برچسب‌ها و واكنش در برابر برخوردهایش کار خود را ادامه دهیم و آنچه تشخیص می‌دهیم درست است دنبال کنیم.

جمع به انسجامی نسبی رسید و در اسفند 56 براساس تحلیلی از وضعیت جنبش و درون زندان یک اعتصاب غذا را براي خواسته‌های مشخص پیشنهاد کرد که تقریباً تمام هشت بند زندان قصر را فراگرفت. این اعتصاب 29 روز طول کشید و به برخی خواسته‌ها نیز دست یافتیم. در بیرون از زندان نیز خانواده‌ها فعال شده و حرکت‌های اعتراضی به راه انداختند و انعکاس خوبی پیدا کرد، اما سعادتی این اعتصاب شکوهمند را به حساب مقابله ما با خود و زندان اوین گذاشت. این درحالی بود که آن روزها مبارزات بیرون اوج گرفته بود و در یکی از کلیساهای پاریس به ابتکار شهید محمد منتظری و دوستانش، مبارزان ایرانی دست به تحصن زده بودند و خواهان این شدند که پنج‌نفر از زندان آزاد شوند: آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، مهندس سحابی، لطف‌الله میثمی و سیدمهدی هاشمی. روزنامه اطلاعات که وارد زندان می‌شد تصوير این تحصن را انداخته بود و در آن ميان تصوير مرا هم بچه‌ها دیده بودند. سعادتی یک‌روز به من گفت از آنجا که شما پیوندهای طبقاتی پیدا کرده‌اید و مبارزات خرده‌بورژوازی چپ بیرون از شما حمایت می‌کند، بنابراین ما نمی‌توانیم با شما به‌عنوان یک عضو تشکیلاتی برخورد کنیم. من در پاسخ گفتم این خیلی ساده‌اندیشی است، من که مجاهدبودن خود را نفی نکردم و در موضع مکتبی خودم هستم، این باید برای ما افتخاری باشد که مردم از یک عضو سازمان حمایت می‌کنند، ولی او این پدیده را در راستای تضاد رهبری تحلیل می‌کرد.

مهدی ابریشمچی و مهدی فیروزیان هم به زندان قصر آمدند و من امیدوار بودم که آنها بتوانند مشکل ما را حل کنند و تنگ‌نظری‌های تشکیلاتی سعادتی را نداشته باشند. برخوردهایشان هم متفاوت بود و تمایل داشتند نظرات ما را بشنوند، اما به‌زودی معلوم شد که از سعادتی حساب می‌برند. آنها هم پی بردند که سعادتی رابطه مستقیم و نزدیکتری از آنها با مسعود دارد. سعادتی تماس اعضا را با ما تحریم کرد. بایکوت به حدی بود که سلام ما را هم جواب نمی‌دادند و با نگاهی خصمانه به افراد جمع ما می‌نگریستند. دیگر زندانیان متوجه این برخورد قهرمیز شده بودند. سعادتی ازسوی فضل‌الله تدین در اوین پیامی را به ما ابلاغ کرد که او از این‌که به لطفی میدان داده است تا دیدگاه‌های خود را آموزش دهد اظهار تأسف و پشیمانی کرده بود.

من معتقد بودم وقتی 90درصد کادرهای سازمان تغییر ایدئولوژی داده‌اند نمی‌شود بگوییم هیچ اشکالی در درون نداشتیم و ریشه‌یابی درونی نکنیم، اما سعادتی تحلیل دیگری داشت و می‌گفت ماجرای شهرام یک کودتای خارجی بوده و ربطی به مسائل و آموزش‌های درونی سازمان نداشته است.

من به موسی خیابانی خیلی علاقه داشتم و خاطرات زیادی هم از کارهای مشترک داشتیم. برای او از طریق حسن محمدی و به برادرشان در اوین پیام فرستادم که داستان موسی و شبان مثنوی را بخواند که تو برای وصل‌کردن آمدی/ نی برای فصل‌کردن آمدی، منظورم این بود كه با ما برخورد درستی شود، اما یک روز سعادتی پیام مکتوب موسی خیابانی را به دست مهدی غنی داد تا برایم بخواند. مهدی مرا به پستوی یکی از سلول‌های بند 4 برد و آن را برایم خواند. پیام این بود: «لطفی! از تو متنفرم.» من با شنیدن آن واقعاً پایم سست شد. به مهدی گفتم دیگر مایل به ادامه کار نیستم، ولی او مرا تشویق کرد و گفت مگر ما چه گناهی کرده‌ایم، اینها دائماً به جمع ما برچسب و انگ زدند و برخوردهایشان اخلاقی نبود، ما که کار خلافی نکرده‌ایم. من دوباره به کار ادامه دادم و این را مدیون مهدی هستم. در مذاکراتی که یکی از برادران با فیروزیان داشت او پیشنهاد کرده بود لطفی از روابط جمع‌تان خارج شود تا با دستاوردهای شما برخورد کنیم.

من به‌خاطر حفظ وحدت و حل مسئله این پیشنهاد را قبول کردم، اما موقعی که می خواستیم این پیشنهاد را عملی کنیم گفته بودند لطفی با هیچ‌کس ارتباط نداشته باشد، گوشه‌ای بنشیند و ما برایش سه وعده غذا می‌بریم. من این را هم قبول کردم به شرط آن که با دستاوردها برخورد شود، ولی دوستان این را نپذیرفتند و گفتند بسیار تحقیرآمیزاست.

فشارها زیادترشد. یادم می‌آید یک روز در حمام عمومی بودم از مهدی خدایی‌صفت که اتفاقی کنارم بود خواهش کردم حوله مرا بدهد، ولی او از این کار هم خودداري کرد. واقعاً زندان در زندان در زندان درست کرده بودند. این برخوردها برایم قابل تبیین نبود. در حالی که سعادتی از رهبران اوین نقل می‌کرد که آنها در صداقت لطفی و هزینه‌هایی که برای سازمان پرداخته هیچ شکی نداشتند، اما شيوه مسعود این بود که هرکس یا هر جریانی که بیشترین ریزش را در میان یاران او ایجاد می‌کرد دشمن اصلی تلقی می‌شد و آنها مرا نیز دشمن اصلی به شمار آورده بودند.

روز هشتم آبان 57 به اتفاق آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری از زندان آزاد شدم. فردای آن روز به دیدار آیت‌الله طالقانی به منزلشان رفتم. ایشان در گوش من گفتند به برادران مجاهدتان بگویید مردم یک انقلاب وسیع توحیدی کرده‌اند، سزاوار نیست که تنگ‌نظری‌های درون زندان به درون انقلاب مردم کشیده شود.

من این مطلب را به پرویز یعقوبی منتقل کردم. چندی بعد محمد حیاتی برایم پیام فرستاد که می‌خواهد مرا ببیند. من با همشیره‌زاده‌ام به خانه او رفتیم. روابط عاطفی‌ام با او قوی بود. هم در بندهای مختلف زندان و هم درسلول، خاطرات مشترکی داشتیم. پس از سلام و احوالپرسی گفت: «لطفی تو در مسائل ایدئولوژیک حرف‌های نويی داری، یعنی میخواهی رهبرسازمان شوی.» تعجب کردم که آنها در چه فازی هستند و گفتم محمد این چه حرفی است که می‌زنی. من ادعای حرف نو ندارم فقط می‌دانم ما دستاوردهای جديدی داریم و سعی کردیم ریشه‌یابی دلسوزانه‌ای بکنیم و صادقانه هم آنها را در طبق اخلاص گذاشته‌ایم. با آنها برخورد کنید، اگر دیدید درست است است آن را بپذیرید واگر نیست رد کنید.

اما گویا او همچنان در تضاد رهبری فکر می‌کرد. توضیح دادم که در زندان قصر که بودیم از بند 2و3 و بند 1و 7و 8 پیام دادند که مسئولیت تشکیلاتی آنها را بپذیریم، ولی ما به آنها گفتیم رسالتی که در این مقطع بر دوش ما سنگینی می‌کند دستیابی به انسجام مکتبی است که وصیت شریف واقفی هم همین بود. بعدها سعادتی به قصر آمد و با آنها پیوند تشکیلاتی برقرارکرد، درحالی‌که اگر در چنین فضایی من جريان زندان قصر سال 51 را می‌گفتم همه نسبت به موسی و مسعود و خودت بدبین می‌شدند. اواخر این ماجرا را غیر از پرویز یعقوبی به مهدی غنی هم گفتم و او به من اعتراض کرد که چرا پیش از این نگفته بودی.

چندی بعد مسعود رجوی از زندان آزادشد. در اولین همایشی که در زمین چمن دانشگاه تهران داشتند خطاب اصلی‌اش به تجدیدنظرطلبان بود. گویا ديگر مبارزه‌ای با شاه، سلطنت، امریکا و انگلیس وجود نداشت، درحالی‌که ما حتی پس از آزادی از زندان و پیروزی انقلاب خط گسترش تشکیلاتی نداشتیم.

مدتی پيش از رحلت آیت‌الله طالقانی درسال 58 خدمت ایشان بودم. به من گفتند چرا از هم جدایید؟ گفتم ما مقصر نیستیم، همان‌طور که می‌دانید اینها ما را در مقابل چشم ساواکی‌ها و بریده‌ها در زندان بایکوت و طرد کرده بودند. ایشان نه‌تنها در مورد ما، بلکه از عملکردهای دیگر مسعود هم انتقاد داشتند. مسعود رجوی به سرعت از این ملاقات باخبرشده بود و بلافاصله به دیدار آیت‌الله طالقانی شتافته بود یا این‌که ایشان او را احضار کرده بود و آقا نسبت به این برخوردها گله کرده بودند.

واکنش این ملاقات چندی بعد در نشریه مجاهد مقاله‌ای بود به قلم مسعود با عنوان «دُر و خرمهره» که خود را در نامیده و مرا خرمهره لقب داده بود.

در پی اين ملاقات يك ‌روز مرحوم حاج احمد حاج‌علی بابایی به منزل ما آمد و از علت جدایی ها جویا شد. من به ایشان گفتم اینها به ما اتهامات زیادی زده‌اند، ولی مرسوم است که در هرجدایی یا انشعابی معمولاً امکانات به نسبتی تقسیم می‌شود. ما هیچ‌چیزی از آنها نمی‌خواهیم فقط یک ستون از نشریه مجاهد را در اختیار ما بگذارند تا حداقل اعضا و هوادارانشان برای یک‌بار هم شده از دیدگاه‌های ما آگاه شوند. حاج علی بابایی گفت اگراین کار بشود آنها دچار فروپاشی می‌شوند. گفتم آیا این‌قدر پوشالی‌اند که با یک ستون مطلب دچار فروپاشی می‌شوند؟

گذشت آنچه گذشت، اما به هرحال ما قربانی دلسوزی، صداقت و ریشه‌یابی درونی ضربه سال 54 به سازمان مجاهدين شدیم. آن زمان پیش‌بینی می‌کردم و به دوستان هم گفتم که اینها حالا متوجه نیستند با این روشی که پیش می‌روند با انشعاب‌های زیادی روبه‌رو خواهندشد. دیدیم که نیروهای زیادی را از دست دادند و به جایی رسیدند که باید گفت هیچ اپوزیسیونی در دنیا نیست که این‌قدر اپوزیسیون داشته باشد. همیشه می‌گفتم اینها با این برخوردها در یک چاه استراتژیک افتاده‌اند و با هر تلاش جدیدتری عمق چاه را بیشتر می‌کنند؛ مگر اين‌كه مسعود رجوي و محمد حياتي نقش خود را در واقعه سال 1351 زندان قصر و عوارض منفي آن پذيرفته و دست از انكار آن بردارند كه اين آغازي براي ريشه‌يابي درست و اصلاح خط‌مشي و گامي به‌سوي حنيف و ملت است.

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بمب‌ها به اندازه‌اي كوچك و صوتي بود كه وقتي يكي از آنها در دست من تركيد مرا از بين نبرد؛ طوري تنظيم شده بود كه به هيچ‌كس آزاري نرسد.

2ـ از نهضت‌ آزادي تا مجاهدين (جلد اول) و آنها كه رفتند (جلد دوم)، خاطرات لطف‌الله ميثمي، نشر صمديه.

3ـ مهندس بازرگان در آن سال‌ها کتابی در این باره با عنوان «علمی بودن مارکسیسم» منتشرکرد.

4ـ اشاره به نظریه دکترشریعتی که عنوان کرد نه مارکس و نه ماکس وبر، بلکه مارکس وبر.

5ـ محمدرضا سعادتی از سمپات‌های مهدی رضایی بود که پس از دستگیری مهدی همراه همسرش ناهید جلال‌زاده و برادرزنش حمید جلال‌زاده دستگیرشد. وی به حبس ابد محکوم شده بود و درسال 57 از زندان آزاد شد. وی پس از انقلاب به‌دلیل ارتباط با مأموران شوروی بازداشت و سرانجام اعدام شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

چند عکس بدون شرح از مریم رجوی، شما در مورد آن چه فکر میکنید؟

 

 

 

 

مطالبی در ارتباط:

ــ مجاهدین در آلمان «ببینید ما ایرانیهای خوب هستیم » ( فایننشیال تایمز )

ــ نامه سرگشاده به  فرانک اشتاین مایر وزیر خارجه آلمان ( محمد حسین سبحانی )

ــ اطلاعیه فراکسیون سبزهای آلمان درباره مجاهدین ( ایران امروز )

ــ نامه سرگشاده  به صدراعظم آلمان ( کانون آوا )

ــ بی پایگی تبلیغات مجاهدین در آلمان از سر نا علاجی است  ( خبرگاه )

ــ نامه سرگشاده  به ریئس پارلمان آلمان ( ایران سبز )

ــ نامه سرگشاده آقای مسعود خدابنده به آقاي الخو ويدال كودراس ( مسعود خدابنده )

ــ فرقه های تروریستی موانعی جدی برای آرامش و صلح در خاورمیانه ( تحریریه ایران قلم )

ــ کالبد شکافی رهبران فرقه ای ـ قسمت  چهارم و پنجم ( سایت مجاهدین )

ــ در مورد مسائل جدید افشا شده در سازمان مجاهدین ( بتول ملکی )

ــ اتحادیه اروپا ، تروریسم ، چالشها و نظرها ( فرزاد فرزین فر )

ــ جنگجویان خدا در پیاده رو ( استاندارد )

ــ مصاحبه  با آقای علی جهانی فرد از اعضای جداشده از مجاهدین قسمت دوم ـ نذر و نیاز های رهبری فرقه مجاهدین ( سایت ایران قلم )

ــ آیا فرانسه ریسک پذیرش مجاهدین خلق را تقبل خواهد کرد؟! ( بهار ایرانی )

ــ فرقه رجوي اقدام به جراحي رحم زنان و عقيم سازي آنها مي‌كند ( فارس )

ــ اقدامات تروریستی - انتحاری کماکان گزینه اول مجاهدین در غرب است ( بهار ایرانی )

ــ اشرف «شهر» مردگان، شهری که در آن عشق ممنوع است ( خبرگاه )

ــ بمناسبت 10 اکتبر روز جهانی مبارزه برای لغو حکم اعدام ( فرزاد فرزین فر )

ــ جیغ بنفش از سر سوزش ( بهزاد علیشاهی )

ــ ديدار نماينده كانون آوا با مسئولین ارشد حزب سبزهاي اتريش ( محسن عباسلو )

ــ اندک اندک، جمع مستان می رسند ( بهزاد علیشاهی )

ــ گوشه ای از منابع مالی مجاهدین در عراق - ضمیمه ای بر اسناد استقلال و سرفرازی مجاهدین- 2 ( جواد فیروزمند ـ انجمن آریا )

ــ اطلاعیه  در خصوص شرایط کنونی پادگان اشرف در عراق ( انجمن ایران باستان آینده درخشان )

ــ گزارشی از جلسه پاریس ( سمپوزیم مجاهدین، آغاز ِ پایان) با حضور آقایان حسن پیرانسر، علی جهانی فرد و حمید سیاه منصوری

ــ نشانه شناسی استیصال در پیام تکراری شهریور 86 مسعود رجوی ( سایت مجاهدین )

ــ مجاهدين خلق در صدای آمريکا، نمایشنامه در یک پرده ( سایت گویا )

ــ شهر بی مغزها ( پارس ایران )

ــ دلخوری یک سرباز گمنام ولایت رجوی از خبرنگار صدای آمریکا ( خبرگاه )

ــ از دست دادن پرستیژ توی برنامه تلوزیونی جالب بود ( من راه نشین) !

ــ VOA TV- برنامه میز گردی با شما- بیژن فرهودی - علیرضا جعفر زاده و محمد حسین سبحانی( ویدئو کامل در یو تیوب ـ سایت آریا)

ــ سمپوزیوم " مجاهدین، آغاز پایان" ( انجمن ایران باستان آینده درخشان )

ــ دفاع جعفرزاده از سازمان مجاهدین خلق و نظرات محمد حسین سبحانی در این مورد (  برنامه تلویزیونی صدای آمریکا )

ــ تبریک و تهنیت به اسرای پادگان اشرف ( کانون رهایی )

ــ نامه به آقای جلال طالبانی رئیس جمهورعراق ( الف ـ مینو سپهر )

ــ کنترل اشرف ( ادوارد ترمادو )

ــ مصاحبه  با دکتر خانباباتهرانی در مورد کنترل پادگان موسوم به اشرف توسط ارتش عراق ( رادیو آلمان )

ــ دولت عراق در پی مصوبه ضد تروریستی خود، حامی مجاهدین در استان دیالی را دستگیر کرد ( تحریریه ایران قلم )

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد