دیالکتیک
اندیشه و قهر، کادرسازی و کادرسوزی
(قسمت اول و دوم)
19.05.2009
سعید شاهسوندی ـ
نشریه چشم انداز ایران
http://www.shahsawandi.com/
دیالکتیک اندیشه و قهر،
کادرسازی و کادرسوزی(1)
در گفتوگوی پیشین از فرار رضا رضايي گفتید و اینکه
هنوز آب خوش فرار رضا از گلو پايین نرفته با شهادت
احمد رضايي روبهرو شدیم. ميدانيم که نخستین نتيجه
فرار رضا افزونبر جنبه تقویت روحی ـ روانی آن برای
اعضا، تصحیح خطوط عملیاتی و شروع عملیات کوچک بود.
درست است. عملیات کوچک یعنی عملیات
روی سوژههای ثابت مانند خودروها و پاسگاههای پلیس و
کارگذاری مواد منفجره در مراکزی مشابه آن در دستور
کار قرار گرفت.
عملیات کوچک آغاز شد. ابتدا ماشینها و سپس
پاسگاههای پلیس در تهران از نخستین اهداف بودند. به
یاد دارم که انفجار پاسگاه پلیس در بازار اولین مورد
بود و بعدها پاسگاههای پلیس در میدان خراسان، میدان
شاه و میدان شوش نیز بمبگذاری شد.
سهولت عمل و تهیه مواد منفجره (البته به نسبت عملیات
بزرگ) باعث گسترش عملیات شد و دامنه عملیات به بیرون
از تهران هم کشیده شد. به ياد دارم در آن روزها شماری
از طلبههاي قم در حمایت از مجاهدین زندانی تظاهرات
کرده و با سرکوب پلیس روبهرو شده بودند. خبر که به ما
رسید در نشستی با کاظم ذوالانوار، علیرضا بهشتیپور،
مجید لغوی و فردی بهنام حسین بحث شد که خوب است ما
بهعنوان "نیروی مدافع" مردم در مقابل رژیم وارد شده و
اقدام به عمل کنیم. بهعلاوه توجه و تمرکز ساواک روی
خودمان را از تهران به دیگر نقاط پخش کنیم. مطلب مورد
تأيید قرار گرفت. من و یکنفر دیگر برای شناسايی به قم
رفتیم و چندین محل ازجمله پاسگاههای پلیس در مقابل
حرم حضرت معصومه را مناسب دانستیم. جهت استفاده
حداکثری از تبلیغ عمل مسلحانه، زمان عملیات، تعطیلات
آخر هفته ـ که زائران زیادی از تهران و اطراف به قم
میآمدند ـ انتخاب شد. برای جلوگیری از خسارت جانی به
مردم عادی نیز (بهعنوان یک اصل عملیاتی) زمان انفجار
را نیمههای شب انتخاب کردیم.
پس از شناسايی اولیه، طرح عملیات ریخته شد. چند روز
بعد چند نفری با قیافههای گوناگون از تهران به قم
رفتیم. يادم هست من خود را شبیه کارگران ساختمانی کرده
بودم و با توبرهای از بهاصطلاح وسايل کار و
موادخوراکی خود را به نزدیکی پاسگاهها رسانده و مواد
را کار گذاشتیم. البته موقع کارگذاری، چند نفری هم از
دو سو مراقب بودند تا اگر مورد مشکوکی پیش آمد مداخله
کنند. برای چهار پاسگاهی که از قبل شناسايی کرده بودیم
مواد منفجره بردیم، ولی هفته بعد که برای عملیات رفتیم
مشاهده کردیم یکی از پاسگاهها برچیده شده، ما هم
بیانصافی نکرده آن مواد را به مواد برای سایر
پاسگاهها اضافه کردیم. به این ترتیب در یک شب همه
پاسگاههای پلیس در قم را منفجر کردیم و همان شب هم به
تهران برگشتیم. فردا صبح، خبر عملیات البته با
آبوتابهای مردمی خاص خود، در قم و تهران پخش شده بود
و همانگونه که ما انتظار داشتیم انعکاس فراوانی یافت.
در اینجا بیمناسبت نیست به نوع و شيوه تهیه مواد
منفجرهای که آن موقع بهکار میبرديم هم اشارهای
داشته باشم كه عبارت بودند از:
1ـ "چدیت" که ترکیبي از کلرات پتاسیم، پودر گوگرد و
شکر بود. از ترکیب يادشده مادهای با قدرت انفجاری
متوسط بهدست میآمد. اینکه نام شیمیايی چنین ترکیبی
چدیت بود و یا در سازمان این نام را به آن داده بودند
اطلاع درستی ندارم.کلرات پتاسیم مادهای است که مصرف
دارويی دارد و در داروخانهها به میزان کم، براي تهیه
محلول شستوشوی دهان قابل تهیه بود. این محصول را
بهطور عمده میشد از عمدهفروشهای دارويی اطراف
خیابان ناصرخسرو خریداری کرد. منن خودم با مراقبتهای
دیگران چندینبار مراجعه کرده و چند کیلو خریداری
کردم. پودر گوگرد را نیز میشد از بنگاههايی که مواد
شیمیايی میفروختند، تهیه کرد. مخلوط پودر گوگرد با آب
برای سمپاشی و ضد عفونی درختان علیه حشرات و قارچ
استفاده میشد.
2ـ ماده انفجاری دیگر نیترات پتاسیم بود که از مواد
ترکیبی کودشیميايی بود و با یک فیلتر و صافی معمولی
میشد کودشیمیايی را تصفیه و نیترات پتاسیم آن را
استخراج كرد. این ماده نیز از بنگاههای شیميایی قابل
خریداری بود.
3ـ ماده بعدی دینامیت بود که از طریق امکانات دوستان و
هوادارانی که در شرکتهای ساختمانی داشتیم آن را تهیه
میکردیم.
4ـ قویترین ماده البته تی ان تی (تری نیترو گلسیرین)
بود. این ماده را هم از شرکتهای ساختمانی و یا با
محمل شرکتهای ساختمانی البته به میزان کمتر بهدست
میآوردیم.
بهترين وسايل مداربندی و تایمر مربوطه هم، همان
ساعتهای قدیمی جیبی بود که در بازار تهران بهوفور
یافت میشد و با کمی دستکاری، تایمری 12 ساعته و با
سریکردن دو عدد از آنها تایمری 24 ساعته بهدست
میآمد.
همانطورکه در كتابهاي چاپشده هم آمده، هم مواد
اولیه و هم وسايل جانبی عملیات بهسادگی قابل تهیه و
در دسترس بود. البته آنچه گفتم بخشی از تجربیات "گروه
شیمی" سازمان در پيش از شهریور 50 بود که به ما منتقل
شده بود. زندهیادان شهدا بهروز(علي باکری)، علیاصغر
منتظر حقیقی و بدیعزادگان ـ که مدتی نیز در تسلیحات
ارتش کارکرده بود ـ در این امر نقش اساسی و
تعیینکننده داشتند.
به ياد دارم که یکبار برای عملیاتی که مؤفق هم بود،
مواد گفتهشده بالا را تهیه کردیم، ولی ترازويی که
بتوانیم مواد را به میزان متناسب مخلوط کنیم نداشتیم.
مغازهای بود در حد فاصل گمرک شاهپور و گمرک مولوی که
سموم گیاهی برای ضدعفونی درختان و باغچهها را
میفروخت. آنجا رفتیم و پس از خرید میزان معینی گوگرد
براي ضدعفونی باغچه و درختان، به مغازهدار گفتم برای
مؤثربودن دارو باید ترکیبات دیگری را هم اضافه کنم و
از او خواستم وزنه مورد نظر مرا در ترازویش بگذارد. او
هم که برای نخستینبار بود با چنین وضعیتی روبهرو
میشد فرصت فکرکردن پیدا نکرد و کاری را که از او
خواسته بودم انجام داد و من ساکی را که همراه داشتم
باز کرده و کلرات را به میزانی که میخواستم اضافه
کردم و بعد هم سنگ بعدی و افزودن شکر.کلرات را که
سفیدرنگ بود بهجای شکر معرفی کردم و گفتم پودر گوگرد
را با شکر مخلوط میکنم تا حشرات بهخاطر شیرینی شکر
آن را بخورند!
اینها را بیشتر به آن خاطر گفتم تا شِمايی از
امکاناتمان در آن زمان بهدست داده باشم. اين زمانی
بود که تبلیغات رژیم شاه، قدرتهای خارجی را
تأمینکننده مالی وتدارکاتی ما میدانست و ما را
خرابکارانی که از آن سوی مرزها دستور میگیرند و گاه
از آن سوی مرز میآیند معرفی میکرد.
افزونبر پیام معروف بدیعزادگان
که شما در گفتوگوی پیشین به آن اشاره کردید، پیام و
یا بهتر است بگویم دو پیام ازسوی مجاهدین شهیدسعید
محسن و محمد حنیفنژاد به بیرون فرستاده شد که در آن
به شروع عملیات کوچک هم اشاره شده بود.
درست است. البته بخشهای عمدهای
از پیام مشترک سعید و محمد در یورش پلیس از بین رفت و
آنچه بیشتر امروز در دسترس و قابل اتکاست پیام دوم است
که حنیفنژاد در فاصله دادگاه اول و تجدیدنظر نظامی به
بیرون ارسال کرد.
پیام اول یعنی همان پیام مشترک با آیه227 سوره شعرا
آغاز میشود که:"وسيعلمالذين ظلموا ای مُنتقلب
ینقلبون" (و به زودی ستمگران درخواهند یافت که چگونه
آنها را زیرورو وسرنگون خواهیم کرد) این آیه تا سالها
بعد و تا پيش از تغییر ایدئولوژی در انتهای تمامی
اطلاعیههای عملیاتی بهصورت امضايی ایدئولوژیک تکرار
شد و بسیار انگیزاننده بود.
پیام چنین ادامه مییابد: "برادران! ما درشرايطی دست
به تحریر این پیام میزنیم که دشمن خونخوار جمیع
امکانات را از ما گرفته و زير شدیدترین و وحشیانهترین
شکنجههای غیرانسانی و قرون وسطايی، ما و رفقایمان را
برای اعدام آماده میکند. با این همه ما هرگز از
پیروزی راهمان و تحقق اهدافمان ناامید نشده به
آرمانها و اراده خلق قهرمان ایران اعتقاد راسخ داریم.
این است که باوجود تمام فشارها هر طور شده کاغذ و قلم
به سلول آورده و با مشاورهای کوتاه از آنجا که به
اعدام خود یقین داشتیم، پیام زیر را خطاب به برادران
خود نوشتیم."
سپس میافزاید: "بگذار دشمن ما را از هر کاری بازدارد
و تحت هر فشاری قرار دهد، لیکن ما به راه خود که بدیهی
است ازجانب برادرانمان تا پیروزی کامل تعقیب میشود
اعتماد راسخ داریم...
برادران! وحدت تشکیلاتی ما، هر مانعی را از برابرمان
برخواهد داشت. هرگز مایوس نشوید. هرچه دارید در کفه
جنگ تودهای مسلحانه گذاشته و تا امحای کامل
امپریالیسم، صهیونیسم و رژیم سلطنتی ایران بجنگید. راه
ما راه خدا و راه تودههاست."
پیام يادشده پس از تأکید مجدد بر پیروزی حق و قوای
طرفدار حقیقت بر باطل و قوای شیطانی خطاب به افراد
سازمان میگوید: "در هر وقت و هر زمانی باید و
میتوان هدف را در نظر داشته و بدانید که در هر شرایطی
باید مقاومت کرد. باید نهراسید و دشمن خونخوار را
محکوم و خوار نمود... شنیدهایم که به عمل پرداخته و
ماشینهای پلیس را قبل از عید منفجر کردهاید، پس
بدانید که پیروزی از آن ماست. ان الله لایغیر ما بقوم
حتی یغیروا ما بانفسهم...
ادامه راه خدا هوشیاری میخواهد. صداقت و احساس
مسئولیت میخواهد. پس بر شماست که از اشتباهات درس
بگیرید.
وحدت تشکیلاتی را همیشه حفظ کنید. از دیگران عبرت
بگیرید نه اینکه در چاهویل اشتباهات سرنگون شوید.
برادران! مبادا تاریخ به قول حضرت علی از شما کسی
بسازد که خود مایه عبرت دیگران شوید.
ذیلاً شما را به رعایت اصول زیرین که رمز بقا و کمال
است دعوت میکنیم و شما را به رعایت جمیع آنها که مایه
دوام و تکامل حیات سیاسی و تشکیلات ماست فرامیخوانیم:
الف ـ اتخاذ موضع صادقانه در هرجا و مکانی...
صفحات دیگر این پیام همانطور که شما نیز میدانید در
یورش پلیس از بین رفت. این نظر هم مطرح شده است که
ممکن است تمامی عبارات این پیام عیناً گفته و نوشته
سعید و حنیف نبوده باشد که با توجه به شرايط بسته
زندان و شرايط انتقال پیام میتواند قابل فهم باشد،
اما به نظر من روح و محتوای پیام با آموزشها و
اندیشههای حاکم بر سازمان در آن سالها کاملاً مطابقت
دارد.
پیام دوم که امضای[م .ح] را در انتهای خود دارد توسط
حنیفنژاد در فاصله دو دادگاه نظامی بیرون داده شد و
تأيیدکننده مضامین پیام اول است. بهدلیل اهمیت
رهنمودهای آخر آنکه موضوع گفتوگوی کنونی ماست آن را
ذکر میکنم.
"این سطور در شرایطی نوشته میشود که ما را از هرطرف
بحرانی سخت احاطه کرده است. یکطرف شدت ضربات
کوبندهای که یکی پس از دیگری به ما میخورد و یکطرف
دستگیریها و شکنجههای وحشیانه دژخیمان و نابودی و
اعدام بالاترین، پاکترین، منزهترین و شجاعترین
فرزندان خلق ما.
در این شرايط سهمگین... تنها وتنها یک چیز می تواند ما
را از کشاکش شکست وارهاند و به سر منزل آرمان انسانی
خود که رهايی خلقهای اسیر است نزدیک کند.
حنیفنژاد سپس ضمن تأکید بر ضرورت "شرکت در پروسه خلاق
و دائمی تئوری و عمل" و از این طریق "روز به روز غنی و
غنیتر ساختن اندیشه خود" چنین میگوید: "رمز پیروزی
ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است که در
مساعی زیر متجلی میگردد:
1ـ وحدت تشکیلاتی
2ـ وحدت استراتژیک
3ـ وحدت ایدئولوژیک
به این ترتیب تنها ضامن پیروزی، حفظ دقیق اصول درباره
وحدت است که تنها و تنها از طریق اصل :
1ـ انتقاد و انتقاد از خود و
2ـ اصل ادامه" بقای پیشتاز" حفظ میشود. م. ح
همانطورکه از مضمون دو پیام بهروشنی دریافت میشود.
نگاه درازمدت و بهاصطلاح استراتژیک بنیانگذاران
سازمان بر مسئله وحدت تشکیلاتی، استراتژیک و
ایدئولوژیک بهعنوان سهپایه اصلی بقای سازمان و
اجرای اصل انتقادپذیری شامل انتقاد و انتقاد از خود و
بالاخره اصل ادامه "بقای پیشتاز" است.
هیچکس بهتر از بنیانگذاران نمیتوانست اثر ضربه بزرگ
شهریور50 و دستگیرشدن اکثریت قریب به اتفاق کادرهای
درجه یک و درجه دو سازمان را درک کند، زیرا هم آنها
بودند که با تلاشی طاقتفرسا و طولانی، طی حداقل 6 سال
توانسته بودند چنان جمع و گروهی را ساخته و سازمان
دهند.
اگر بخواهم ضربه شهریور 50 را صرفاً از منظر تشکیلاتی
مدنظر قرار دهم باید بگویم که تمامی زحمات شبانهروزی
6 ساله بنیانگذاران و صدها نفر افراد سازمان برای
"کادرسازی" و ازجمله "کادر همهجانبه" ظرف چند هفته
یورش ساواک از بین رفت. اشراف بر چنین ابعادی است که
بنیانگذاران و بويژه شهید بدیعزادگان بر وحدت
تشکیلاتی ـ استراتژیک و ایدئولوژیک تأکید میکنند.
در تأييد صحبت شما، اصغر
بديعزادگان پس از ضربه سال1350ميگفت: يك سازماني
داشتيم، درست نگهش نداشتيم، ساواكي اومد و بردش، سر
پا نشست و خوردش.
تأکید بنیانگذاران بر اصول سهگانه
حفظ وحدت و بويژه اصل "ادامه بقاي پيشتاز" گرچه درست
است، ولی در همان دستگاهی است که منجر به ضربه شده
است، یعنی تشکیلات مخفی جهت مبارزه مسلحانه و اعمال
قهر انقلابي. ضمن اینکه نباید فراموش کرد که از زمان
تأسیس سازمان در سال 1344 تا کمی پيش از ضربه شهریور،
ساواک از وجود سازمان بیخبر بود. این بیخبری ـ كه
ساواك آن را ضربه هولناك به حيثيت خود ميدانست ـ خود
بزرگترین فرصت برای عضوگیری و کادرسازی بود.
حال در شرايط پس از ضربه و بهاصطلاح لورفتن سازمان و
بعد هم شروع عملیات مسلحانه پرواضح و بسیار روشن بود
که نمیتوان مانند محیط آرام پيش از شهریور به
کادرسازی پرداخت. افزون بر اينکه الزامات فراوان عمل
مسلحانه نیز به ديگر وظايف افزوده شده بود. اینجاست که
پارادوکس همیشگی رخ مینماید؛ تقابل و یا بهتر است
بگویم، دیالکتیک "اندیشه" و" قهر". نقيضي که
بدیعزادگان سعي ميکند آن را با طرح "ضرورت استمرار
عمل در عین ضرورت حفظ جنبش"حل نمايد و حنیفنژادبا
تأکيد بر وحدتهای سهگانه متکی بر دو اصل انتقاد و
انتقاد ازخود و بويژه اصل ادامه بقای پیشتاز.
به نظرمن، واقعيت اين است که "انديشهورزي" و "اعمال
قهر" و به ديگر سخن کادرسازي و شرکت در عمل مسلحانه چه
درحکومت شاه و چه پس از دوران انقلاب که رجوی سکان
رهبری سازمان را بهدست گرفت، مانعهالجمع بوده و
هستند.
هر راهحلی جهت "کادرسازی"به مفهوم "اندیشهورزانه"
آن، وقتیکه با سازمان مخفی و عمل مسلحانه آن هم از
نوع چریک شهری عجین شود ناکارآمدي خود را بهسرعت نشان
خواهد داد و بیشتر از آنکه "کادرسازی"شود "کادرسوزی"
میشود، مگر آن که مقصودمان از "کادرسازی" نه
"انسانهای اندیشهورز"، بلکه صرفاً پرورش چریک و فرد
نظامی (قهرمدار) باشد که در آن صورت پادگانهای حکومتی
با واحدهای کماندو، تکاور و کلاهسبز بسیار کاراتر از
خانههای مخفی، قدرت "کادرسازی" دارند.
البته در فضای گفتمان مبارزه مسلحانه ضد امپریالیستی و
گفتمان "پیشتاز"ی که با خون خود باید راه را نشان دهد،
در فضای گفتمان شهادت و شهادتطلبی، در فضای قرارگرفتن
در قلب تودهها یا قلب تاریخ، در فضای درست فهم نشدن
واقعه تاریخی عاشورا و حتی در فضای درست فهم نشدن
مبارزه رزمندگان فلسطینی و نیز مبارزه و شرايط
بینالمللی ـ تاریخی و جغرافیايی ویتنام، چین، کوبا و
صرفاً در فضای سرنگونی "قدرت حاکم" و جایگزینی آن با
"قدرت دیگر" [به كمك قهر انقلابي] ، آن هم با تصویری
از دور، هرچند کاملاً صادقانه و صمیمانه و
مایهگذرانه، جز این انتظاری نميرفت.
به اختصار بگویم که تصویر ما از نهضت حسینی در نقطه
مقابل و در ضدیت و زدگی از تصویر دیگرانی بود که از
همان نهضت دکان ارتزاق و دینفروشی و در موارد بسیار
سازش باحکومت درست کرده بودند.
هم از اینرو بود که با بهکارگیری مفاهیم جدید در
وقایع هزارواندی سال پیش،"ابوذر غفاری خداپرست
سوسیالیست" میشود و معاویه و عثمان نمایندگان
سرمایهداری !! و اشرافیت!!
ما براین باور بودیم که "راه حسین" را میرویم، اما
این پرسش نه بهدرستی مطرح شد و نه بهدرستی پاسخ داده
شد که آیا مانند امامحسین "همه" راهها را تجربه
کرديم؟آيا همه مسیرکجکردنها و اعلام آمادگیهای
حسینبن علی برای جلوگیری از خون و خونریزی را تا به
آخر رفتيم و جواب نگرفتيم؟ آیا شرايط آن روزی جامعه
ما، مانند بیابان کربلا بود که بایستی بهراستی ميان
"ذلت" و "مرگ" یکی را انتخاب کنيم؟ آیا انتخابهای
"شرافتمندانه "دیگر با حفظ" عزت و کرامت انسانی" برای
ما و مردم وجود نداشت؟
خلاصه آنکه برای تحقق "آزادی"،که البته تصوری مبهم از
آن داشتیم(دموکراسی نمیگویم چون به مفهوم دقیق کلمه
با آن بیگانه بوده و حتی مخالف بودیم) و "عدالت
اجتماعی"، که شیفته و عاشق آن بودیم، باید سلاح بهدست
گرفت و "حق "را با زور آن هم زور سلاح، بازپس گرفت؟
در چنان تصویری از واقعه عاشورا، صلح امام حسن از قلم
میافتاد و کسي به جد بدان نميپرداخت و يا در بهترين
بيان زمينهساز قيام امامحسين تفسير ميشد، ولیعهدی
مأمون خليفه عباسي توسط امامرضا و سکه بهنام او زدن
به سکوت برگزار میشد و نقش اساسی و تاریخی امامجعفر
صادق در حفظ و گسترش اندیشه شیعه عملاً نادیده گرفته
میشد.
همچنانکه از سورههای قرآن و خطبههای نهجالبلاغه هم
پيش از همه به سوره توبه و سوره محمد پرداختیم و به
گفته مرحوم مهندس بازرگان تنها سورههای جهادی که درصد
اندکی از کل قرآن را تشکیل میدهد انتخاب کرده و تفسیر
کردیم.
این را به اختصار گفتم تا شاید موضوعی شود برای اهل فن
و کسانی که به تاریخ نه بهعنوان کپیبرداری، بلکه
درسآموزی و استفاده از آن در شرايط مشخص تاریخی و
اجتماعی میاندیشند.
اما پاسخ شخصی من "اکنون" و نه آن روزگار، به بسیاری
از پرسشها این است که: نه، ما تمامی راهها را
نیازمودیم،تمامی امکانات از بین نرفته بود و ما از
آنها تا به آخر استفاده نکرده بوديم و هنوز فضا برای
فعالیت و ازجمله "اندیشهورزی" و "کادرسازی" برای به
چالشکشیدن (و نه براندازي و جایگزینی) "قدرت" و نظام
خودکامه وجود داشت. بر این باورم که "نیاز" مبرم روز و
چاره کار باوجود استبداد، بیعدالتیها و خفقان
حکام، سازمانِ مسلحانه کار نبود. شاید سازمانی دیگر و
روابطی دیگر نیاز بود.
ما میخواندیم و در ادبیات سازمان وارد شده بود که
حرکت جبهه ملی دوم و متعاقب آن خیزش 15 خرداد 42
گورستان ناسیونال رفرمیسم است و دیگر"تنها سلاح" میان
ما و رژیم قضاوت خواهد کرد. میگفتیم که رژیم تنها
زبان زور را میفهمد. در اطلاعیههای خود مینوشتیم که
"پیروزی جز با توسل به قهر و تفنگ ممکن نیست" و"تفنگ
تنها راه نجات خلق را بهدرستی نشان میدهد."
با تقلید از شعارهای فلسطینیهايی که همهچیز و حتی
خانه و کاشانه را از دست داده و "آواره" شده بودند
تکرار میکردیم که "آنچه با زور گرفته شده است جز با
زور پس گرفته نمیشود." شور جوانی و بیتجربگی مانع
میشد که بهیاد بیاوریم شرايط سیاسی اجتماعی و تاریخی
ما با شرايط فلسطینیها بسیار متفاوت است.
به باور من، به جاي ايجاد نظام ارزشي و فرهنگ سياسي
معطوف به امر قدرت(منتج و مبتني بر قهر)، احيا و يا
ايجاد نظام ارزشهاي دموكراتيك، عدالتجويانه و
آزاديخواهانه و فرهنگ سياسي معطوف به آن نياز آن روز
ما بود. ناگفته پيداست که پيافکندن چنان کاخی عظيم و
مرتفع امر یک سال و دوسال و حتي چند سال نبود و
بهسرعت نيز به بار و به"پیروزی" موعود نمینشست؛ضمن
آن که فراموش نميکنيم با توجه به استبداد شاه چنان
کاري نه آسان بود و نه بيخطر. با اين همه آن کار
ميتوانست پيافکنياي تاريخي شود جهت حفظ و مقابله با
باد و باران و توفان حوادث و گزند قدرتمداران. تناقض
گريبانگير رهبران سازمان و ميراثداران بعدي آن نيز
شايد اين گونه حل ميشد.
ضمناً در اين گفته بر سر آن نيستم تا همه خطاها را در
طرف خودمان قرار دهم و از نقش تعيينكننده حكومت
خودكامه شاه در اعمال قهر و در بستن فضاهاي دموكراتيك
كه در واقع نوعي هُل دادن به سوي قهر متقابل بود
چشمپوشي كنم. در اين باره در گفتوگوهاي پيشين به
تفصيل صحبت کردهايم، ولي چون «سازمان مجاهدين پيدايي
و سير تحولات آن» موضوع گفتوگوست به بخش مربوط به آن
بيشتر پرداختم.
¡به نکتهای اشاره کردید؛
"کادرسازی" و "کادرسوزی". لطفاً در این باره بیشتر
توضیح دهید.
سعی میکنم نظر امروز خود را نسبت
به وقایع آن روز اینگونه بیان کنم:
1ـ تردیدی ندارم که حنیف و سعید انسانهای مسلمان و
دردمندانی عاشق بودند در رؤیای تحقق آزادی و عدالت
اجتماعی.
2ـ آنها تحقق آرمان خود را در اسلام و درکی که از
اسلام داشتند میدیدند، پس بیانگر روایت و بهاصطلاح
امروزی قرائتی انقلابی از اسلام بودند. از این نظر خود
را موظف به مبارزه مکتبی میدیدند.
3ـ از نظر آنها نظام حاکم چنان فاسد و وابسته است که
امکان هیچگونه رفرم (اصلاح) در درون آن متصور نیست.
4ـ از نظر آنها نظام خودکامه شاه تن به هیچ قانون حتی
قانونهای خودساخته نمیدهد، از اینروست که تمامی
مبارزات مسالمتآمیز گذشته با شکست روبهرو شده.
5ـ پس نظام شاه در تمامیتش باید سرنگون شود و نظام و
سیستمی که هیچگونه شناخت عینی نسبت به آن نداشتیم
جایگزین شود. به دیگر سخن، "قدرت خلق" (كه خود خوانده،
نمايندگي آن را برعهده داشتيم)ميبايد از طريق انقلاب
جایگزین "قدرت ضدخلق" و " قدرت شاه" شود.
6ـ آنها امر انقلاب اجتماعی را از طريق مبارزه مسلحانه
در دستور کار داشتند، اما برای انقلاب مورد نظرشان به
نظریه و تئوری احتیاج داشتند.
7ـ اگر انقلاب مشروطه و پسلرزه آن، نهضت ملیشدن نفت،
نگاه به انقلاب فرانسه و ارزشهای آن داشت، نسل حنیف
با انقطاع از نسل پیشین، نگاه به انقلابهای چین،
کوبا، ویتنام، الجزایر و فلسطين دارد، که عمدتاً
خیزشهای مردمی علیه نظامهای مستعمراتی بود.
8ـ گذشته مذهبی و بهتر است بگویم گذشته ملی ـ مذهبی
همراه با زیستن در فضای روشنفکری دانشگاه مسئله "تعالی
انسان و ارزشهای انسانی" را نیز برای آنها و برای
کسانیکه میخواستند عضوگیری کنند مطرح میکرد.
9ـ از اینروست که برای نخستینبار در میان گروههای
سیاسی ایران تعریف جدیدی از مبارزه ارائه میشود:
"مبارزه عبارت است از برداشتن هرگونه سد راه تکامل
بشر" و بلافاصله اضافه میشد که"در زمان حاضر
امپریالیزم به سرکردگی امریکا را بزرگترین سد راه
تکامل بشر میدانیم" و بعد هم "هيچگونه رابطه
مسالمتآميزي ميان خلقها به امپرياليزم وجود ندارد؛
آنچه هست يا نبرد است يا اسارت." امپرياليزم ببر کاغذي
است و نابودشدني؛ هم از درون و هم از بيرون ضربهپذير
است. رژيم شاه دستنشانده امپرياليزم است و مبارزه
براي سرنگوني آن اولين گام از مبارزه جهاني ماست.(در
اين باره توجه کنيد به آرم سازمان و توضيح
نصفالنهارهاي کشيده شده در آن)
10ـ به این ترتیب، هدف مبارزه از یکسو بهدستگرفتن
"قدرت" تعریف میشود که تعریفی کلاسیک از مبارزه است و
ازسويی "مبارزه برای تعالی بشر" (اعم از مردم
وپیشاهنگ).
11ـ اینگونه است که ظاهراً پارادوکس قهر و اندیشه،
پارادوکس" قهر" و "تعالی انسان" بهاصطلاح حل میشود.
12ـ ميگفتند و میگفتیم قدرت را برای قدرت
نمیخواهیم، قدرت را برای رهايی خلق و تعالي
میخواهیم. در اين گفته خود بسيار هم صادق بودند،اما
هيچنظر و برنامه مشخصي در مورد مکانيسم"کنترل قدرت"
نداشتند و نداشتيم.
13ـ نميدانستند و نمیدانستيم که قدرت، ویژگیها و
جذابیتهايی دارد که وقتی گریبانت را گرفت یا گریبانش
را گرفتی، مصداق اين شعر معروف میشود که: دیرآمدی ای
نگار سرمست/ زودت ندهیم دامن از دست.
14ـ همچنانکه نمیدانستیم شيوه و "چگونگی کسب قدرت"
خود بسیار مهم است و ارتباط مستقیمی به "چگونگي
نگهداری" آن دارد. این گفته مائوتسه تنگ را بارها و
بارها تکرار میکردیم که "قدرت سیاسی از لوله تفنگ
بیرون میآید"، ولی نمیدانستیم قدرتی که از طریق لوله
تفنگ بهدست آید با لوله تفنگ هم باید نگاهداری شود.
15ـ بهدرستی به حکومت شاه ایراد میگرفتیم که
خودکامه است، ولی الگوهایمان نیز دموکراتیک نبودند.
مطلقه و مادامالعمر بودن حکومت مائوتسه تنگ و پيش از
او لنین و بعدها استالین، هوشیمینه، کاسترو و در این
سوی هم عرفات (البته از طریق قیام و قعودهای از پیش
برنامهريزي شده حزبی و سازمانی) به چشم ما نمیآمد و
هر حرفی علیه آنها را با مارک "تبلیغات امپریالیستی"
نادیده میگرفتیم. ظاهراً تفاوت اردوگاهها کافی بود
تا چشم ما بسیاری از حقایق را نبیند.
16ـ این است آن پارادوکس گریبانگیر حنیف، سعید و ما در
بیرون زندان. دو وظیفه مبارزه مسلحانه و کادرسازی دو
وظيفه متضادی استکه با هم مانعهالجمعاند. درست
همانگونهکه قدرت و اندیشه مانعهالجمعاند.
17ـ در اسناد سازمان مجاهدین به تواتر آمده که در
دوران زندان و تا پيش از صدور حکم اعدامها مسئله
زندهماندن یا نماندن کادر رهبری ازجمله مسائلی بوده
است که روی آن بحث شده است؛ به استناد به اصل ادامه
بقای پیشتاز.
اما سرانجام شعار "یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ"
که بیان دیگری از فرهنگ شهیدپروری آن هم شهید به مفهوم
فیزیکی است، وجه غالب را پیدا میکند. در این میان
چیزی که گم میشود ادامه فکري و انديشهاي نهضت است.
18ـ از جهتي ديگر در شعار میگفتیم و تکرار میکردیم
که "هر تفنگی که به زمین میافتد هزاران دست برای
برداشتن آن از زمین دراز میشود"، اما درواقع امر
اینگونه نبود. حنیف،سعید، اصغر،احمد، رضا، رسول، کاظم
علی، بهروز، محمود و بسیاری یاران دیگر محصول یکروز و
دو روز نبودند که بشود آنها را جایگزین كرد. آنها و
حتی خود ما که از کادرهای درجه سه آن روز بودیم، محصول
6 سال کار سازمانی نبودیم، آنها محصول دورهای تاریخی
و نمایندگان شجاع نسلی بودند که با گذر ازکوران حوادث
28 مرداد 32 و 15 خرداد 42 شکل گرفته و آبدیده شده
بودند. چگونه میشد آنها را امروز به فردا و امسال به
سال آینده تکرار کرد؟ این مسئله در مورد دیگر نیروها
ازجمله جزنی، شعاعیان، احمدزادهها، پویان و دیگران
نیز مصداق ميکند.
19ـ اگر جنبه "اندیشهسازی" نهضت را بر جنبه انقلابی
وکسب"قدرت" تقدم میدادیم، به پرورش و کادرسازی برای
اندیشمندانی دموکرات و عدالتجو که ايجاد جامعهاي
دموکرات و عدالتپرور را در پيش رو دارند ميپرداختيم.
پس از انقلاب و پس از ماجرای 30 خرداد60 نمونههاي
فاجعهبار چنین درگیری در امر "قدرت" را که رنگ و بوی
ایدئولوژیک و مذهبی نیز گرفته بود از هر دو سوی شاهد
بودیم. شاهد بودیم که چگونه بنیان خانواده و جامعه
بهدست خود خانوادهها و افراد جامعه در معرض تهدید و
نابودی قرار گرفت. شاهد بودیم که برادر یا خواهری،
برادر، خواهر و یا پسرعموی خود را به صرف اینکه در
اردوی" قدرتِ" مقابل قرار دارد لو میدهد یا ترور
میکند و یا مادری به مرگ فرزند خود راضي ميشود. این
عمق فاجعه نبرد "قدرتی" بود که در جامعه ما جریان
یافت. نبردی که عوارض زيادي به دنبال نداشت.
20ـ اگر میدانستیم که انسانها هم "محصول" و
هم"سازندگان" سیستمها هستند و میتوان در هر سیستم
نامطلوب عناصر مطلوب و هرسیستم مطلوب عناصر نامطلوب را
مشاهده کرد.
اگر میزان، ملاک و پيش از آن دیدگاهی داشتیم که
میتوانستیم نسبی را در مطلق ببینیم و نسبی را یکسره
نفی نکنیم و شیفته مطلقی که نمیدانیم چیست نشویم.
اگر به زیرساختهای اقتصادی و پیشزمینههای تاریخی ـ
فرهنگی و اجتماعی آنگونه که باید بها میدادیم و
آنقدر ارادهگرایانه و پرشور خواستار تغییر نبودیم،
شاید تناقض کادرسازی با مبارزه جهت کسب قدرت حل میشد
و البته آنوقت کادرسازی مضمون و محتوای دیگری
مییافت.
چنان کادرسازی مفروضی نوعي سرمایهگذاری برای سالها
و شاید هم دهها سال دیگر بود.
21ـ میگفتیم تودهها آمادهاند، رهبری است که آمادگی
ندارد، سالهای بعد دیدیم که آنگونه که ما
میپنداشتیم تودهها آماده نبودند. شماری از
دستگیریهای منجر به اعدام اعضای سازمان و سازمانهای
دیگر توسط همان تودههای محروم اما ناآگاه صورت گرفت.
دستگیری محمد باقر عباسی که به فاجعهای برای سازمان
انجامید و نیز دستگیری خود من تنها موارد نیستند.
همسایهای که مرا لو داد و حضورم را به ساواک خبر داد
از قضا بسیار هم فقیر بود. شاید همین فقر او بود که
باعث شد به طمع دریافت جایزه چنان کاری را بکند.
--------------------
دیالکتیک اندیشه و قهر، کادرسازی و کادرسوزی(2)
¡قرار بود جمعبنديها را بگذاريم
براي بعد از ديدهها و شنيدهها. نكاتي كه اشاره
كرديد، مباحث بسيار اساسي و بنيادي است، از اينرو از
خود شما و نيز ديگر دوستان و مطلعين دستاندركار دعوت
ميكنيم كه در پايان مجموعه گفتوگوها به عنوان
جمعبندي براي امروز و آينده ميهنمان، به بررسي
همهجانبه و بيشتر آن پرداخته شود. حال برگردیم به
ادامه بحث تاریخی خودمان و عملیات انفجاري که به گمانم
شما نيز در شماري از آن شرکت داشتيد.
با سپریشدن نخستين زمستان و ورود
به سال 51، ضربات زنجیرهای قطع شد، عملیات مسلحانه
گسترش یافت و عضوگیریهای جدید نیز انجام شد.
اول از عملیات بگویم و سپس درباره عضوگیریها:
سال 51 دیگر سال واردآمدن ضربات یکجانبه از سوی ساواک
نیست، سال ضربهخوردن و ضربه متقابل زدن است، اما
چنین معادلهای نیز درنهایت به ضرر سازمان است.
درست است که به کمک عملیات کوچک که رفتهرفته بزرگ و
بزرگتر میشود شعله نبرد و امید ناشی از آن روشن
میماند به طوري که برای حنیف و سعید هم امیدبخش است،
ولی ما در پيش و در پس هر عمل ضرباتی را متحمل
میشویم. ضربات ما به رژیم ویرانگر نیست و او بهراحتی
مهرهها و حتی مهرههای مهمی را که از دست میدهد
جایگزین میکند، اما ما قادر به جایگزینکردن نیستيم و
باقیمانده نیروهایمان در پی هر ضربه، اندک و اندکتر
میشوند.
خوب است نگاهی به روز شمار عملیات سازمان و ضربات
وارده برآن در سال 51 بیندازیم:
• 30 فروردین ماه51. نخستین سری اعدامها؛ شامل اعضای
کمیته مرکزی ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی
و بهروز(علی) باکری، مسعود رجوی نیز در این گروه
محاکمه شدکه با یک درجه تخفیف محکوم به حبس ابد شد.
• 14اردیبهشت 51. ساعت چهار و پنج دقیقه صبح، انفجار
در شرکت هواپیمايی انگلیس بهنام بی. او. ای. سی؛ و
ساعت یازدهوسیدقیقه صبح انفجار در دفتر مجله"این
هفته". این مجله که با استانداردهاي امروزي اروپا نيز
شديداً "پورنو" بود توسط علامیر دولو قاجار از
وابستگان شخصی شاه اداره میشد. سالها بعد در خاطرات
اسدالله علم وزیر دربار شاه میخوانیم که علامیر دولو
وظیفه بردن مهرویان اروپايی به دربار برای شاه و علم
را بر عهده داشته است
•18اردیبهشت 51. در ساعت 5 عصر مهدی رضايی در حوالی
میدان ژاله مورد شک یکی از اکیپهای کمیته مشترک به
سرپرستی ستوان جاویدمند قرار ميگيرد. در حین درگیری و
تيراندازي متقابل افسر مزبور کشته و مهدی دستگیر
ميشود. مهدي شدیداً تحت شکنجه قرار میگیرد. او عضو
تیم عملکننده در انفجار دفتر مجله "این هفته" بود
•27 ارديبهشت51. بمبی که محمد ایگهای میخواست در یکی
از غرفههای امریکايی در نمایشگاه بینالمللی کار
بگذارد در دستان خود او منفجر و باعث کشتهشدن او شد.
•3خرداد 51. در ادامه انفجار کیوسکهای پلیس در تهران،
کیوسک پلیس واقع در میدان شاه، بمبگذاری و منفجر شد.
•4خرداد 51. سحرگاه این روز دومین سری اعدامها شامل
بنیانگذاران سازمان محمد حنیفنژاد و سعید محسن به
همراه علیاصغربدیعزادگان و اعضای کمیتهمرکزی
محمودعسگریزاده و عبدالرسول مشکینفام.
•خرداد 51. خبرگزاریها گزارش دادند که نیکسون
رئیسجمهور امریکا در پی دیدار از شوروی روزهای 9 و 10
خرداد برای دیدار با شاه به تهران خواهد آمد. بسیاری
از خبرنگاران جهان این مسافرت را پوشش میدادند. این
فرصتی بزرگ و طلايی برای سازمان بود، بخصوص که چند روز
پیش از آن نیز رهبران اصلی سازمان اعدام شده بودند.
تیمهای عملیاتی سازمان ازجمله گروه تحت مسئولیت
زندهیاد کاظم ذوالانوار دست بهکار شدند. اول
شناسايی و انتخاب اهداف و بعد هم تهیه مقدمات و
سرانجام خود عمل.
•10خرداد51. درساعت پنج و چهل و پنج دقیقه بامداد،
بمبی نسبتاً قوی در ضلع جنوبی "اداره اطلاعات امریکا"
واقع در خیابان صبای شمالی کار گذاشته و منفجر شد. در
اثر این انفجار خساراتی به ساختمان يادشده وارد آمد.
ساعت هفت و بیست و دو دقیقه صبح همان روز، اتومبیل
مستشاری شماره 2، حامل ژنرال هوايی هارولد پرایس در
خیابان دولت، نزدیک چهار راه قنات به کمک یک بمب
هدایتشونده بسیار قوی منفجر شد. در این حادثه ژنرال
امریکايی هر دو پای خود را از دست داد. روزنامههای
حکومتی از کشتهشدن یک مادر و دختر که در حال عبور
بودند خبر دادند و مجاهدین کشتهشدن این مادر و دختر
را ناشی از تیراندازی محافظان ژنرال امریکائی و ظن به
آنها بهعنوان چریک دانستند.
بمب پر قدرت دیگری رأس ساعت 8 صبح همانروز در بالای
در ورودی مقبره رضاشاه که قرار بود نیکسون از آنجا
دیدن کرده و ادای احترام کند منفجر شد. این بمب شب پيش
از آن کارگذاری و زمانبندی شده بود.
انفجارهای فوق همراه با انفجار بمبهای متعدد صوتی در
اطراف قبر رضا شاه و نیز در مسیر فرودگاه و اعتراضات
دانشجويی که به پرتاب سنگ ازسوی خوابگاه دانشجویان به
کاروان اتومبیلهای نیکسون انجامید سفر نیکسون را
بسيار تحتتأثير قرار داد و خبرگزاریها از فعالبودن
جنبش چریکی علیه حکومت شاه خبر دادند.
منفور بودن نیکسون در دوران معاونت ریاستجمهوری
آیزنهاور و سفر پیشین او در آذر ماه پس از کودتای 28
مرداد 1332 که به تظاهرات دانشجويی وکشتهشدن سه
دانشجو انجامیده بود و نیز منفوریت او در کشورهای
امریکای لاتین که به حمله و آتشزدن ماشین او منجر شده
بود بر ابعاد تأثیرگذاری این عملیات که بسیار خوب
طراحی و اجرا شد، افزود.
"زیگلر" سخنگوی کاخسفید که همراه نیکسون در تهران بسر
میبرد، همانروز در مصاحبهاي مطبوعاتی شرکت کرد و
اظهار داشت این حوادث زیر نظر یک گروه کوچک زیرزمینی
انجام شده و در روابط میان امریکا و شاه خللی وارد
نخواهد کرد. روزنامه و رسانههای انقلابی مانند السفير
در لبنان و فلسطین الثوره (ارگان سازمان آزادیبخش
فلسطین) و نیز صوت العاصفه رادیوی سازمان فتح خبر را
همان شب به تفصیل و بهگونهای متفاوت با سخنگوي
کاخسفيد انعکاس دادند .
جالب است دانسته شود که تیمهای عملکننده بلافاصله از
تهران خارج و بيشتر به مشهد و شماري به اصفهان رفتند.
این کار به منظور جلوگیری از ضربه احتمالی پس از
فعالشدن ساواک بود که میتوانست اثر تبلیغی ـ سیاسی
عملیات را خنثی کرده و یا کاهش دهد. این راه حلي
تاکتیکی برای فرار از ضربه بود و راهحل اساسی نبود.
خواهیم دید که در عملیات بزرگ بعدی یعنی ترورسرتیپ
طاهری تیم عملیاتی در همان روز در مکانی دیگر ضربه
میخورد؛ ضرباتی بسیار جدی و تعیینکننده در سرنوشت
سازمان.
• مرداد 51. تشکیل دادگاه بدوی نظامی برای مهدی رضايی.
مهدی رضايی که در زیر شکنجههای شدید و وحشیانه
ظاهراً پذیرفته بود در یک دادگاه علنی سکوت کرده و
منفعل برخورد کند. برخلاف انتظار رژیم در مقابل
رسانههای بینالمللی به دفاع از اهداف خود و مجاهدین
و افشای شکنجههاي اعمال شده بر خود و جنايتهاي رژیم
پرداخت.
• 16 شهريور51. مهدي رضايي پس از محکومشدن به سهبار
اعدام در دادگاه بدوی و تجدید نظر نظامی تیرباران شد.
او در هنگام دستگیری و تیرباران 20 سال داشت.
شکنجههای وارده براو، دفاعیات پرشور، کمی سن و سابقه
مبارزاتی خانوادگی او باعث شد تا سالها بعد و در
کوران تظاهرات خیابانی بهعنوان نماد مظلومیت و مقاومت
برای بسیاری از جوانان درآید. او بعدها گل سرخ انقلاب
لقب گرفت.
•سازمان برمبنای اطلاعاتی باخبر شد که سرهنگ طاهری
رئیس کلانتری بازار در سال 42 و از عوامل تیراندازی و
کشتن مردم در 15 خرداد 42 به درجه سرتیپی ارتقا یافته
است. منبع خبر هم چنین اطلاع میداد که او به ریاست
کمیته مشترک ضدخرابکاری منصوب شده است. بعدها معلوم شد
این بخش خبر درست نبوده و او به سمت رئیس اداره کل
زندانهای شهربانی کل کشور منصوب شده بود. طرح ترور وی
توسط مسئول نظامی سازمان (بهرام آرام) تهیه میشود.
•22مرداد ماه 51. ساعت 6 و ده دقیقه صبح، سرتیپ طاهری
هنگام خروج از منزلش مورد حمله تیمهای عملیاتی قرار
گرفته و کشته میشود. کلاه نظامی و اسلحه کمری او که
گفته میشد شاه به او هدیه داده است نیز برداشته و به
اصطلاح آن روز مصادره میشود.
چند ساعت پس از ترور طاهری، شماری از عوامل عملیاتی
شامل (بهرام آرام، محمد مفیدی و محمدباقر عباسی) در
منطقهای دیگر از شهر تهران قرار داشتند. یک پاسبان
شهربانی به ترکیب آنها مشکوک میشود. ماجرا با
تیراندازی بهرام آرام و قتل پاسبان يادشده ادامه پیدا
میکند. بهرام آرام و محمد مفیدی مؤفق به خروج از صحنه
شده، ولی محمدباقر عباسی درحالیکه شعار میداده وخود
را مجاهد خلق و طرفدار مردم معرفی میکرده توسط یکی از
کسبه دستگیر و تحویل پلیس داده میشود. او بلافاصله
زیر شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد.
محمد مفیدی و محمدباقر عباسی پيشتر از افراد گروه
حزبالله و داراي روابط گسترده اما به لحاظ تشکیلاتی ـ
اطلاعاتی بی در و پیکر بودند.
محمدباقر عباسی پس از مقاومت لازم، برای خلاصی از فشار
های طاقتفرسای شکنجه، رد قهوهخانهای را که مفیدی
گاهی به آنجا سر میزده میگوید. محل يادشده مورد
مراقبت مأموران ساواک قرار گرفته و با توجه به عدم
رعایت ضوابط سازمانی توسط محمد مفیدی، وی به آنجا سر
زده و دستگیر میشود.
محمد مفیدی زیر شکنجههای بسیار شدید قرار میگیرد. او
نیز در عین مقاومت بخاطر روابط بسیار گسترده و حساب
نشده مجبور به اعترافاتی ميشود.
دکتر عباس شیبانی شوهر خواهر محمد مفیدی، مهدی افتخاری
از نیروهای علنی مرتبط با مفیدی، علی زرکش، قاسم
باقرزاده و شماري ديگر کساني هستند که نه در اثر
لودادن وی، بلکه در اثر روابط زنجیرهای گل و گشاد، لو
رفته و دستگیر شدند.
در این میان ضربه اساسی ناشی از لورفتن خانواده
کبیری(مادر معصومه شادمانی و فرزندانش حسن و علیرضا)
است. خانه آنها مورد هجوم مأموران ساواک قرار میگیرد.
محمود شامخی عضو برجسته سازمان که بهتازگی از فلسطین
و خارج برگشته و کارايی بسیار داشت هنگام مراجعه به
اين خانه در دام مأموران افتاده و با قرص سیانور
خودکشی میکند.
ملاحظه میکنید در یک محاسبه سرانگشتی دیده میشود که
ترور سرتیپ طاهری چه پيامدهاي بسیار سنگینی برای
سازمان در پي داشت.
•مهرماه 51. محمدباقر عباسی و محمد مفیدی تیرباران
شدند. دفاعیه محمد مفیدی که در آن از کشتار مردم در
خرداد42،جنایات اسرايیل و امریکا،شکنجههای وارده بر
زندانیان و از ضرورت مبارزه مسلحانه میگوید توسط
سازمان چاپ و تکثیر شد كه در مردم بُرد زيادي داشت.
•بهمن و اسفند 51. درسالگرد 6 بهمن که توسط شاه
بهعنوان "انقلاب سفید شاه و مردم" جشن گرفته میشد
مجاهدین طی روزهای چهارم، ششم و هفتم بهمن اقدام به
شماری عملیات انفجاری به قرار زیر کردند:
الفـ چهارم بهمن 51
1ـ ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بعدازظهر انفجار بمب در
ساختمان سازمان برنامه در حوالی میدان بهارستان.
2ـ ساعت نه شب انفجار در ساختمان کمپانی تجارتی فیروز
واقع در خیابان جیحون متعلق به ثابت پاسال سرمایهدار
معروف.
3ـ ساعت نه و پنج دقیقه شب انفجار در ساختمان نمایندگی
کمپانی رادیو تلویزیون كه به ثابت پاسال تعلق داشت.
4ـ ساعت نه و پانزده دقیقه شب انفجار در دفتر
هواپیمايی امریکايی پانامریکن روبهروي ویلا.
ب ـ ششم بهمن 51
1ـ هشت صبح، انفجار در دفتر شرکت های نفتی شل ـ لاوان
و فلات قاره در خیابان بلوار.
2ـ هشت و ده دقیقه صبح انفجار در دفتر شرکت مس سرچشمه.
3ـ هشت و نیم صبح انفجار در مجاورت کلانتری 9 میدان
بهارستان.
4ـ انفجار در زیر تریبون سخنرانی در میدان سپه محل
برگزاری جشنهای 6 بهمن.
پ ـ هفتم بهمن 51
انفجار بمب صوتی در هتل انترناسیونال واقع در سیدخندان
که محل تجمع اتباع خارجی مقیم ایران بود.
در طول سال 51 عملیات دیگری نیز به مناسبتهای مختلف
انجام شد. فهرست شماری از آنها از این قرار است:
ـ انفجار در فروشگاه فردوسی
ـ انفجار در بانک عمران متعلق به بنیاد پهلوی
ـ انفجار در ساختمان بنیاد پهلوی
ـ انفجار مجدد در دفتر هواپیمايی انگلیس
ـ انفجار در چندین وسیله نقليه ارتشی و پلیس
ـ ترور نامؤفق شعبان جعفری معروف به "شعبان بی مخ" و
زخمیشدن او
ـ انفجار در سفارت اردن به انتقام کشتار فلسطینیها در
سپتامبر 1970توسط ملک حسین
اما خسارات: افزونبر افرادی که دستگیر و اعدام شدند
عدهای در درگیری متقابل با مأموران ساواک و کمیته
مشترک، یا در زیر شکنجه و یا انفجارهای ناخواسته کشته
شدند. شماری نیز ناشناس از بین رفتند. اسامی تعدادی از
آنها از این قرار است: حبیب رهبری، هوشمند خامنهای،
جواد ربیعی، خلیل طباطبايی، سيدرضا دیباج، غلامحسین
عالمزاده، سعید صفار، علیرضا بهشتیپور، محمد
ایگهای، علیاصغر منتظر حقیقی (طراح بمب عملیات ژنرال
پرایس).
همانطور که پیشتر هم گفتم در محاسبهای استراتژیک
باوجود تعدد عملیات و ضرباتی که به رژیم شاه زده شد
بیلان سود وزیان کار به ضرر سازمان بود.
درست است که افرادی دستگیر و یا
شهید میشدند، ولی به هر حال سیستم عضوگیری سازمان تا
آنجا که میدانيم به نسبت سالهای پيش از ضربه شهریور
فعالتر شده و گسترش یافته بود. افزون بر اين،
گروههاي خودجوش نيز كه با سازمان رابطه نداشتند به
تعداد زياد بهوجود آمده بود. تنها 9 گروه در ارتباط
با تكثير دفاعيات مهدي رضايي دستگير شدند كه رابطه
تشكيلاتي با سازمان نداشتند.
لورفتن سازمان پس از ضربه شهريور،
جدا از زیان دستگیریها ـ همانطور که شما اشاره کردید
ـ
امر عضوگیری را به میزان زیادی تسهیل کرد. با توجه به
آمادگی آن روز قشرهايی از جامعه بخصوص نیروهای جوان،
کافی بود به محفل و تشکلی نیمهحرفهای وصل شویم و
افراد مستعد آنها را شناسايی و عضوگیری کنیم. شيوه و
معیارهای عضوگیری بسیار ساده شده بود.
عضوگیری دیگر مانند سالهای پیشین بهصورت محتاطانه و
گامبهگام و بطئی نبود. معیارهای عضوگیری هم دانسته
و ندانسته عوض شده بود. شرايط نبرد بود و هر کس بهتر
عمل مسلحانه انجام میداد و سر نترس و شجاع داشت طبعاً
در ردیف اول عضوگیری قرار میگرفت. توانايی و چابکی
نظامی، شجاع و نترسبودن نقش عمدهای ایفا میکرد.
نخستين گروهی که به این ترتیب عضوگیری شدند گروهی
بهنام "حزبالله" بود. این گروه از عناصر لو نرفته
ویا آزاد شده "حزب ملل اسلامی" تشکیل شده بود. سیاست
سازمان در قبال عضوگیری گروهها این بود که گروه را
از ترکیب اولیه خود خارج میکرد و سپس افراد را به
تناسب و با معیارهای خود سازماندهی میکرد. در این
میان چه بسا کسی که پيشتر در گروه خود، سر گروه و
فرمانده بود در سازمان چنان موقعیتی را نمييافت و
برعکس.
شماری از افراد حزبالله عضوگیری شدند. شماری به عراق
و اردوگاههای فلسطینی رفتند و شماری نیز به صورت عضو
بلکه سمپات و هوادار مبارزه مسلحانه باقی ماندند. تنی
چند نیز به کار و کاسبی پرداختند.
عضوگیری این افراد گرچه از نظر عملیاتی جای خالی افراد
از دسترفته را پر کرد، ولی با عضوگیریهايی اين چنين
رفتهرفته ساخت و بافت اصلی و ضوابط سیاسی ـ تشکیلاتی
و ایدئولوژیکی سازمان میرفت که کمرنگ شود. نظر من در
این مورد معطوف به ضوابط و معیارهای سازمانی و تفاوت
آن با مناسبات محفلی و هیئتی افراد گروه "حزبالله"
است. مناسباتی که ضربهپذیری تشکیلاتی سازمان را بسیار
بالا برد و در ماجرای محمدباقر عباسی و محمد مفیدی به
آن اشاره کردهام.
واقعیت این است که تا پيش از شهریور50 عضوگیری با دقت
بسیار انجام میگرفت و فرد مورد نظر مدتها تحتنظر و
سپس تحت آموزشهای گوناگون قرار میگرفت به نحوي که
حامل کاراکتر ویژه و مطلوب سازمان میشد، ولی این
مسئله در مورد گروههايیکه بنا به ضرورت عملیاتی و
کمبود نفراتی جذب شده بودند امکانپذیر نبود.
همینجا اشاره کنم که در آن روزها هنوز مسئله
اختلافات ایدئولوژی مطرح نبود و هرکسی که امروزه چنان
ادعايی کند بیشتر با مبارزه از نوع مجاهدینی آن مشکل
داشته و امروزه بيشتر از آن که راوي صادق وقايع باشد
به خودش دستهگل میدهد. واقعیت این است که در آن
روزها مجاهدین در اوج محبوبیت بودند و افزون بر افرادی
مانند گروه حزبالله شمار زیادی از روحانیون مبارزی که
بعدها نیز در انقلاب مصدر امور شدند از مجاهدین حمایت
و پشتیبانی میکردند.
سال 51 بدین ترتیب که گفتید به
پایان رسید. اما سال 52 با چند حادثه بسیار مهم در
سرنوشت سازمان آغاز میشود. ضمناً دراین سال و علیرغم
ضربات بزرگ آن وضعیت به گونهای است که بسیاری و از
جمله ما بر این تصور بودیم که سازمان مرحله اول از
مراحل استراتژیکی خود را پشت سر گذاشته و باصطلاح وارد
مرحله"تثبیت سازمان پیشتاز" که مرحله دوم استراتژی بود
شده است؛ نظر شما دراین باره چیست؟
اجازه دهید پيش از اینکه وارد سال
سرنوشتساز 52 شویم چند حادثه مهم از سال 51 را بیان
کنم. از دیگر ضربههاي بسیار مهم در سال 51 افزونبر
شهادت محمود شامخی، دستگیری کاظم ذوالانوار عضو مرکزیت
است. کاظم سر قرار لو رفتهای مورد حمله مأموران قرار
گرفت. در محاصره مأموران به قصد خودکشی تیری به صورت
خود میزند که اسلحهاش گیر میکند و مؤفق نمیشود.
قرص سیانور هم ناقص عمل میکند و کاظم زنده دستگیر
میشود .
مقاومت همراه با هوشیاری کاظم باعث میشود تا ساواک به
موضع تشکیلاتی او یعنی"مرکزیت سازمان" پی نبرد. درآن
روزها رضا رضايی، بهرام آرام و کاظم ذوالانوار اعضای
مرکزیت سازمان بودند. کاظم مسئول مستقیم تشکیلاتی گروه
ما بود. با دستگیری او ارتباط سازمانی ما برای چند ماه
قطع شد. علت هم این بود که در بدو امر سازمان
نمیدانست از کدام ناحیه ضربه خورده، بنابراین تمامي
کانالهای ارتباطی پس از کاظم ازجمله ما را قطع کردند.
پس از ارتباط مجدد بود که من با زندهیاد شریفواقفی
در ارتباط قرار گرفتم.
کاظم در زندان نیز نقشی فعال در سازماندهی ایفا کرد.
هم او بود که اطلاعات گوناگون را از زندان به بیرون
میفرستاد، ازجمله نشاني و مشخصات سرهنگ زمانی رئیس
زندان سیاسی که به خشونت علیه زندانیان شهره بود را او
به بیرون داده بود.
سالها بعد، در 30 فروردین 54 ، کاظم ذوالانوار همراه
مجاهد مصطفی جوان خوشدل و هفت چریک فدايی ازجمله بیژن
جزنی،کلانتری و یارانشان بر تپههای اوین به رگبار
مسلسل بسته شدند و روز بعد روزنامههای رژیم در خبری
کلیشهای نوشتند که 9 زندانی هنگام انتقال از زندان
در حال فرار کشته شدند.
اما حوادث و وقايع سال 52؛
1ـ فرار محمدتقي شهرام از زندان: در 12 اردیبهشت 52،
یکی از کادر های سازمان بهنام محمدتقی شهرام که به
دهسال زندان محکوم شده بود مؤفق به فرار از زندان
میشود. خلاصه ماجرا از این قرار است که تقی شهرام طی
اعتصاب و یا اعتراضی در زندان قصر، به زندان
شهربانیساری تبعید میشود. او و زندانی سیاسی دیگری
بهنام حسین عزتی کمره (عضو گروه کوچک مارکسیستی)
نخستين و تنها زندانیان سیاسی هستند که زندانبانان
ساری با آنها روبهرو میشوند. رفتهرفته ميان شهرام و
یکی از افسران زندان بهنام ستوان امیرحسین احمدیان
روابط آشنايی و دوستی برقرار میشود. کمی بعد تقی
شهرام، ستوان احمدیان را جذب مواضع سازمان مجاهدین
میکند. جذب ستوان احمدیان باعث برنامهریزی فرار از
زندان میشود که تفصیل آن در خاطرات و کتابهاي متعدد
ازجمله کتاب "بر فراز خلیج" نوشته محسن نجاتحسینی از
کادرهای قدیمی سازمان و نیز جلد دوم خاطرات لطفالله
ميثمي باعنوان «آنها كه رفتند» آمده است. در این
عملیات افزونبر فرارتقی شهرام ، حسین عزتی و ستوان
احمدیان، بیست و چند قبضه اسلحه رولور شهربانی، مقادیر
قابلتوجهی فشنگ و چند دستگاه بیسیم مخابراتی نیز به
غنیمت گرفته میشود.
این حادثه در نوع خود بینظیر بود. در شرايطی که
بهترین اسلحههای سازمان گاه گیر میکرد (مانند مورد
کاظم ذوالانوار) بهدستآوردن چند ده قبضه از بهترین
سلاحها، مقادیر قابلتوجهی فشنگ، ورود کادری قدیمی آن
هم به شکلی هیجانی که بیشتر به فیلمهای سینمايی شباهت
داشت، افزونبر تقویت روحی و تدارکاتی سازمان باعث شد
تا محمدتقی شهرام که از پيش هم در زمره کادرهای سازمان
بود از موضع بسیار بالا بلافاصله در مرکزیت سازمان جای
گیرد. به اين ترتیب در بهار 52، مرکزیت سازمان مرکب از
رضا رضايی، بهرام آرام و تقی شهرام بود.
کمی پس از فرار تقی شهرام، ترور یکی از سرهنگهاي
مستشاری امریکا در دستور کار قرار میگیرد.
2ـ ترور سرهنگ هاوکينز: در ساعت شش و سی دقیقه بامداد
روز شنبه 12 خرداد 52 سرهنگ لوئیز هاو کینز معاون
اداره مستشاری ارتش امریکا در ایران توسط تیم عملیاتی
سازمان (مرکب از وحید افراخته و محسن فاضل) با
سلاحهايی که شهرام از اسلحهخانه زندان ساری به غنیمت
آورده بود مورد حمله قرار گرفت و کشته شد. سه روز بعد
در پانزدهم خرداد اطلاعیه نظامی شماره 16 منتشر شد.
طبق معمول همه عملیات بزرگ، ساواک که دو ضربه بزرگ
پیاپی دریافت کرده بهشدت بسیج میشود و بر شدت
بازجويیها، تعقیب و مراقبتهای خود میافزاید.
3ـ شامگاه 25خرداد1352، در اقدامی کاملاً اتفاقی ولی
قانونمند، مأمورانکمیته مشترک در جستوجوی سرنخی از
پخشکنندگان کتابچههای چاپی دفاعیات مجاهدین به منزل
یکی از سمپاتهای علنی سازمان بهنام مهدی تقوايی در
جنوب تهران، خیابان غیاثی، مراجعه میکنند. در اين
زمان، رضا رضايی برجستهترين عضو رهبري اين سازمان در
این منزل حضور داشت. او به گمان اینکه محلش لو رفته
است با عجله از پشتبام اقدام به فرار میکند.
مأموران کمیته مشترک با مشاهده مدارک بهجا مانده در
منزل تقوايی متوجه حضور و فرار یک چریک میشوند. رضا
که با پریدن از پشت بام پایش صدمه دیده است بهگمان
اينكه در محاصره قرار گرفته و امکان خروج از محاصره
را ندارد با شلیک یک تیر به زندگی خود پایان میدهد.
در پی این ماجرا رژیم به تبلیغات وسیعی دست زد و رضا
را طراح قتل سرلشکر طاهری و نیز طراح قتل سرهنگ
هاوکینز معرفی کرد.
بنابراین دورهای که با احمدرضايي شروع شده بود با
رفتن رضا رضايي به پایان رسید. شهادت رضا همچنين
سرآغازی شد برای برآمدن محمدتقی شهرام بهعنوان نفر
اصلی و تصمیمگیرنده در مرکزیت سازمان.
با رفتن رضا و آمدن شهرام و عضوگیریهای جدیدِ پیش از
آن به جرأت میتوان گفت که چهره سازمان عوض شده و
آماده تغییرات باز هم بیشتر بود.
این البته به آن معنی نیست که بخواهم ریشه تحولات بعدی
را از گذشته سازمان و حتي از دوران پيش از شهریور 50
جدا کنم. برعکس من فکر میکنم اشکالات عمدهای که
بهشماری از آن در ابتدای این گفتوگو و نیز
گفتوگوهای پيشين اشاره کردهام ازجمله ساخت و بافت
تشکیلات اولیه، اهداف و گزینههای اصلی نهايی آن و مشی
و نوع سازماندهی در تحولات بعدي نقش بازي ميکنند.
من همیشه گفتهام و اکنون تکرار میکنم که سازمان
مجاهدین در دوران رهبری حنیف و سعيد "تنها کمی تا
اندازهای" دموکراتیک بود. آنچه در مناسبات ما جاری
بود با دموکراسی که نسل امروزی مبارزین میفهمند تفاوت
و فاصله بسیار داشت. آن روز، دموکراسی توسط خود ما
بهعنوان مظهری از مظاهر بورژوازی محکوم میشد.
درتفکر آن روزی ما "آزادی" و " عدالت اجتماعی" دو روی
سکهای واحد نبودند، میشد برای عدالت اجتماعی
رویايی،آزادی را مقداري معطل نگاه داشت. در نوع افراطی
تفکرمان، آزادی از مظاهر بورژوازی بود و طبعاً هرآنچه
که مارک بورژوازی میخورد ضد انقلاب و از قبل محکوم
بود.
آن زمان ما نمیدانستیم که عدالتاجتماعی و آزادی
تفکیکپذیر نیستند و بهقول آلبرکامو"آنکس که آزادی
تو را بدزدد، نان تو را هم خواهد دزدید." ما
نمیدانستیم آزادی بهترین وسیله برای رسیدن به عدالت
اجتماعی است و عدالتاجتماعی کنترلکننده زیادهرویها
و متوازنکننده فرصتها و امکانات.
در دوران رهبری حنیف وجود روابط سیاسی- اجتماعی افراد
با محیط پیرامون به عنوان عامل کنترل کننده و هدایت
کننده عمل میکرد. بعد از شهریور50 و خارج شدن افرادي
نظير حنيف و سعيد و اصغر از گردونه رهبري، همراه با
قطع ارتباطات اجتماعي افراد و محصورشدنشان در ساختار
تشکيلاتي کاملاً مخفی، شرايط براي استبدادي که توجيهات
تئوريک آن از قبل وجود داشت، مهيا گرديد.
آنچه طی دو سال پس از شهریور 50 بر سازمان رفت، یعنی
عضوگیری از گروههايی مانند گروه حزبالله ازسويی و
حضور محمدتقی شهرام به عنوان نفر تصمیمگیرنده در
مرکزیت ازسوی دیگر، و از همه مهمتر پایه و اساس تفکر
سازمانی "قهرمدار" باعث شد که به جرأت بتوان گفت
نقطهضعفهای جدی پیشين را که داشتیم، ضعفهای جدیدی
هم بر آن بار شد.
سالها پیش حنیفنژاد در پاسخ کسانیکه خواستار تسریع
در عمل مسلحانه و تهیه اسلحه بودند، گفته بود:
"قبل از آنکه دستها مسلح شود، اندیشه باید مسلح
شود." او میگفت: "دستی که مسلح باشد در صورت نداشتن
اندیشه متناسب ممکن است اسلحه را بر شقیقه خود
بچکاند."
برای درک درستی گفته او نياز به زمان زیادی نبود.
•پايیز 52، جواد سعیدی سمپات قدیمی سازمان، به بهانه
واهی و یا واقعی بریدن از مبارزه و قصد تسلیمشدن به
ساواک محکوم به اعدام شده و حکم اجرا گردید.
•تابستان 53، مرتضی هودشتیان، عنصر علنی و ارزشمند
تکنیکی سازمان براي خرید وسايل فنی به لندن اعزام شد.
از آنجا به پایگاه سازمان در بغداد و سپس به
اردوگاههای نظامی فتح فرستاده شد. در آنجا با توهم به
نفوذیبودن وی ازسوي ساواک توسط برادران!! سازمانی
شکنجه شده و در زیر شکنجه به شهادت میرسد.
•سال 53 ، علی میرزاجعفر علاف. اتهام: "درصدد بوده است
که خود را به رژیم معرفی كرده و درنتیجه اطلاعات خویش
را در اختیار قرار دهد" حکم: اعدام.
اردیبهشت 1354. در دادگاه دربسته خلقي و بدون حضور
متهمين،مجید شریفواقفی، مرتضی صمدیهلباف و سعيد
شاهسوندي خائنین شماره 2، 1 و3 نامگذاري ميشوند. سزای
خائنین به خلق!! از پيش مشخص است.
سال 55 ، محمد یقینی، کادر قدیمی و برجسته سازمان در
خارج از كشور، در وحشت از جدايی او از سازمان و ایجاد
جریان انشعابی به داخل کشور فراخوانده شده و در خانه
تیمی از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت.
دو سال! و چهار سال! در تاریخ حیات یک سازمان و حتی
حیات یک انسان مدت زمان زیادی نیست. طی این مدت نتایج
فاجعهبار دستهای مسلحشدهای که حامل اندیشههای
عقبمانده، بیمار و در عین حال "قدرتطلب" و
"زورمدار" بودند را در ترورهای درون تشکیلاتی دیدیم.
نامها و تاریخهای بالا را بهخاطر بسپارید تا در
گفتوگوی بعدی به هریک از آنها بپردازیم.
¡در سال 1352 دستگيري دكتر كريم
رستگار رخ داد و به مناسبت سفر سلطان قابوس(پادشاه
عمان) به ايران نيز چند عمليات انفجاري صورت گرفت.
علاوه بر آن جمعبندي نشست كرج در شهريور 52 است و تا
25 مرداد 53 تقريباً دستگيري نداشتيم. اميدواريم
درگفتوگوي بعدي به حادثه خانه شيخهادي در شب 28
مرداد 53 و حوادث بعدي آن مانند جزوه سبز، بيانيه
تغيير ايدئولوژي و حوادث خونبار آن بپردازيد.
مطالبی در ارتباط:
ــ نامه
سرگشاده محمد سبحانی به آقای رودریگز نخست وزیر اسپانیا
( ایران قلم )
ــ مخلوق
رجوی
( میترا یوسفی )
ــ
مجاهدین
خلق بخشي از سياست هاي خطير عراق
( آسوشیتدپرس )
ــ نماینده فرقه در پارلمان اروپا ( آن
سینگلتون )
ــ
رجوی و ادعای نوآوری در ایدئولوژی و
دین (
سایت مجاهدین MWS )
ــ
دستگيري مريم رجوي و
خود سوزي هاي سازمان يافته
( کامبیز باقرزاده )
ــ
اوور، مقر اصلی فرقه مجاهدین
خلق ( رانیا نگارگر)
ــ
"
قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز "
در فرانسه ( سایت ایران قلم
)
ــ
افشای توطئه کثیف فرماندهی اوورسوراوواز در مورد
جداشدگان و ایرانیان آزاده مقیم اروپا ـ 1
( آریا ایران )
ــ
طنز پیروزی نمایی فرقۀ رجوی!
( حامد
صرافپور )
ــ
توطئه
مریم عضدانلو از اوورسورواز فرانسه علیه قربانیان از
فرقه مجاهدین ( علی جهانی )
ــ
در حاشیه گفتگو با
یکی از نمایندگان پارلمان اروپا
( سعید محسنی )
ــ
چه کسی به دژ
اوورسورواز توجه می کند؟ (
ستار اورنگی )
ــ
ملاقات نمایندگان
کانون رهائی با سفیر عراق در دنهاخ
هلند
( پیام رهایی )
ــ
تناقضات
مجاهدین ( ایران سبز )
ــ
نامه به خانم میشل آلیوت ماری
وزیر کشور دردولت فرانسه
( الف مینو سپهر )
ــ
توطئه کثیف مجاهدین بر علیه جداشدگان ( آریا
ایران )
ــ هیاهوی جدید فرقه رجوی
( محمد بازیارپور )
ــ
بریف پارلمان
بریتانیا: کمپ اشرف و کنوانسیون
ژنو (
پارلمان بریتانیا )
ــ
نامه آقای مسعود خدابنده
به آقای نوری المالکی نخست وزیر عراق (
ایران اینترلینک )
ــ
ملاقات نمايندگان انجمن ايران باستان ـ آينده درخشان
با مقامات سفارت عراق در پاريس (
ایران باستان ـ آینده درخشان )
ــ
چرا فاصله بین کوه مردان وزنان!
اسیردراشرف تا بریدگی ومزدوری برای رژیم تنها نیم گام است ؟!! ( الف
ـ مینو سپهر )
ــ مجموعه مطالب در محکومیت حمله خشونت طلبانه فرقه
مجاهدین به اعضای جداشده ( ایران قلم )
ــ
نامه سرگشاده
خانم بتول سلطانی
به نمایندگان پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )
ــ
نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مریم رجوی
در مورد تهاجم اوباشان خشونت طلب و تروریست فرقه مجاهدین به وی در شهر کلن
آلمان ( محمد حسین سبحانی
)
ــ
گزارش تايم از اوضاع نابسامان
فرقه مجاهدین در اردوگاه اشرف
( مجله تایم)
ــ
مجاهدین خلق از عراق به کجا
خواهند رفت؟ (
اکونومیست )
ــ
روز
پاسخگویی رهبران فرقه مجاهدین نزدیک است
( علی جهانی فر )
ــ
آیا اشرف شهر شرف است؟!! ( رضا اسدی )
مصاحبه آن سینگلتون با دکتر موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق در مورد
اردوگاه اشرف ( ایران اینترلینک )
ــ
سربازان آمريکايي براي محافظت از رجوي در اردوگاه اشرف حضور دارند
(مسعود
خدابنده)
ــ
در باره فرقه مجاهد
( اسماعیل هوشیار )
ــ
سرنوشت قلعه اشرف به کجا کشیده می
شود؟ ( بتول ملکی )
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|