_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
به راستی نام کشور ما چیست؟ ایران یا پرشیا؟
محمود کویر 05.01.2006 هر کدام از این دو نام و نام های دیگر طرفدارانی دارد و آن ها نیز انگیزه ها و دلیل هایی برای سخن خویش دارند. گروهی بر آنند که این سرزمین نامش ایران بوده است، زیرا: در کتاب های کهن از جمله در شاهنامه نام ایران آمده است. نزدیک سه هزار سال پیش آریاییان از شمال به این سرزمین کوچیده و نام خود را به آن داده اند. یونانی ها به نادرست نام بخشی از این کشور یعنی پارس را به همه ی ایران داده اند. دنیا از نام پرشیا چندان خبری ندارد. نام پرشیا به اختلافات قومی در ایران دامن می زند. گروه دیگر بر آنند که نام اینجا پرشیا بوده است، زیرا: تاریخ نویسان بزرگ جهان این سرزمین را به نام پرشیا یاد کرده اند. در تمام کتاب های اروپایی پرشیا آمده است. رضاشاه در سال ١٩٣٥ و بنا بر سیاست های روز و با یک دستور این نام را تغییر داده است. برخی نیز از این کشور در اسناد تاریخی به نام های دیگر یاد کرده اند چون: کشور جم که سپس تازیان آن را الجم و عجم خواندند. و گروهی نیز آن را ایرانشهر خوانده اند.
*************************** اینک من نیز گمان های خویش را با شما در میان می نهم:
من برآنم که ایرانیان از بیش از هشت هزار سال پیش در همین سرزمین می زیستند و تمدنی درخشان و پرشکوه در سرزمین هایی بین فرارود و میاندورود ایجاد کرده بودند. آن ها از جایی دیگر به این سرزمین نکوچیدند. به ویژگی های آن خواهم پرداخت. اما داده های باستان شناسی و تاریخی چه نشان می دهند:
**"یوسف
مجیدزاده، سرپرست هیات كاوشهای باستانشناسی جیرفت در این باره به میراث
خبر گفت: «استاین كلر در جدیدترین مقاله خود مینویسد چرا باید از خط كشف
شده در عیلام به نام تمدن عیلام یاد كنید در صورتی كه عیلام در این زمان
خود زیر نفوذ بینالنهرین است. وی اعتقاد دارد با توجه به كشف این خط در
تپه ملیان، شهداد و كنارصندل جیرفت بهتر نیست این طرز تفكر را دور
بیندازیم، نگوییم خط عیلامی و بگوییم خط شرق كه اینجا هیچ نفوذی
بینالنهرین ندارد. »
**نادر سلیمانی"، باستانشناس و عضو هیات باستانشناسی كنارصندل جیرفت سخنران "همایش یك روزه چهار فصل كاوش در كنار صندل جیرفت" در دانشگاه زابل سیستان و بلوچستان گفت: «مقایسه نقش مایههای هنر روی ظروف سفالی، سنگی، اشیا مفرغی، مهره های تزیینی و آثار تزیینی كشف شده در شهر سوخته و جیرفت با كشورهای پاكستان، افغانستان و حتی عمان نشان از ارتباط فرهنگی گسترده تمدن حوزه هلیلرود، شهر سوخته و بم پور با حوزه رودخانه سند و حتی خیلی دورتر بینالنهرین دارد.»
بررسی آثار كشف شده در جیرفت نشان میدهد كه هنر حجاری در ایران در پنجهزار سال پیش بسیار پیشرفته تر از بینالنهرین بودهاست. بر اساس شواهد باستانشناسی، هنر به كار رفته روی اشیا كشف شده در قبور سلاطین نشان می دهد که بینالنهرین مدیون هنرمندان ایران است و اوج هنر از ایران به این منطقه رفته است.
وی گفت: «شواهد باستانشناسی نشان از یك ارتباط گسترده فرهنگی و تجاری _بازرگانی بین مناطق دارد. این ارتباط بویژه بین جیرفت و شهر سوخته كاملا مشهود است.»
دو رود مهم و بزرگ هلیل رود و بم پور از شرق و غرب جلگه جازموریان می گذرند و پیش از این تصور می شد که محوطه های باستانی جلگه جازموریان نیز مانند دیگر محوطه های باستانی استان سیستان و بلوچستان متاثر از فرهنگ بم پور باشد اما در کمال تعجب باستانشناسان دریافتند که این منطقه باستانی کاملا متاثر از حوزه تمدنی هلیل رود است که یکی از فرهنگ های مهم استان کرمان محسوب می شود.
** نه
فصل کاوش در گورستان شهر سوخته و کشف مهرهای گلی در قبر خانم ها اثبات می
کند که
پنج
هزار سال پیش کنترل اقتصادی خانواده های شهر سوخته با خانم ها بوده و آن ها
نقش به سزایی در جامعه آن دوران ایفا می کردند.
**«منصور
سجادی»، سرپرست هیات کاوش در شهر سوخته در این باره گفت: «در نهمین فصل
کاوش پس از باز کردن کارگاه جدیدی در کنار بنای یادمانی شهر سوخته با
تعدادی اتاق های کوچک مواجه شدیم که مملو از پارچه، سفال و اثر مهرهای گلی
بود. نوع معماری این اتاق ها نشان می دهد که احتمالا از آنها به عنوان
انبار استفاده می شده است.»
**کشف
یک تمدن باستانی توسط اهالی یک روستا در نزدیکی جیرفت.
این خبر که روی جلد مجله علمی
Science
به چاپ رسیده است، چشم باستان شناسان جهان را خیره کرده است. اهالی یک
روستا در نزدیکی جیرفت، مجموعه ای از ظروف سنگی و معماری پیچیده ای را زیر
خاک کشف کردند که به یکی از مهمترین سوال های علم باستان شناسی پاسخ می
دهد. فاطمه امان بر اساس گزارش مجله علمی
Science،
این گزارش را تهیه کرده است.
**کشف مقادیر زیادی کوره های پخت سفال در تنگه بلاغی نشان گر آن است که هفت هزار سال پیش، مردانی در این تنگه باستانی به هنر سفال گری مشغول بوده اند.
هیات ایران و آلمان در تازه ترین گزارش باستان
شناسی خود در همایش یک روزه باستان شناسی تنگه بلاغی در موزه ملی از کشف
کوره های پخت سفال و محل زندگی سفال گران خبر دادند. علاوه بر کشف ساختاری از دوره هخامنشی، بقایای استقرار مردمان دوره باکون و چندین اسکلت از هفت هزار سال پیش در آن ها کشف شده است.» «مژگان سیدین»، سرپرست ایرانی تیم باستان شناسی مشترک ایران و ایتالیا در تنگه بلاغی گفت: «بررسی های ژیوفیزیک در تنگه بلاغی و در نزدیکی سد منجر به کشف محوطه جدیدی شد که به هزاره چهارم پیش از میلاد تعلق دارد. این محوطه صد و سی و یکمین اثری است که در تنگه بلاغی کشف شده است.» وی در ادامه گفت: «نقشه مغناطیسی تهیه شده از این محوطه باستانی نشان می دهد محوطه استقراری بوده و متعلق به اقوامی است که شش هزار سال پیش از کوره های سفال گری استفاده می کردند.» تا کنون پنج کوره پخت سفال از هزاره چهارم پیش از میلاد در محوطه کشف شده است که یکی از کوره ها هنوز کانال سوخت رسانی دارد. فاصله میان محوطه ١٣١ تا محوطه ۷٣کمتر از ده دقیقه است و به همین خاطر باستان شناسان گمان می کنند محوطه ١٣١ زیست گاه صنعت گران محوطه ۷٣ بوده است. وی درباره کوره های سفال گری کشف شده در محوطه گفت: «این کوره ها مدور هستند و مشابهت زیادی با کوره های شش هزار ساله محوطه ٩١ دارند و به نظر می رسد در هزاره چهارم پیش از میلاد، در تنگه بلاغی صنعت سفال گری شکوفا بوده است.» **تاریخ هنر نقاشی در ایران به زمان غارنشینی برمیگردد. در غارهای استان لرستان تصاویر نقاشی شده از حیوانات و تصاویر کشف شده است. نقاشیها بوسیله (W.Semner) بر روی دیواره های ساختمانها در ملایر و فارس که به ٥٠٠٠ سال پیش تعلق دارند کشف شده است. نقاشی های کشف شده در مناطق تپه سیالک و لرستان بر روی ظروف سفالی، ثابت می کند که هنرمندان این مناطق با هنر نقاشی آشنایی داشته اند. نکته دوم: پس، ایران تمدنی کهنسال با بیش از شش هزار سال سابقه، در همین سرزمین بوده است. ایرانیان تمدنی باشکوه در این سرزمین، از شش هزار سال و بلکه پیشتر داشته اند. استاد غیاث آبادی در این زمینه، پس از بررسی های کارشناسانه، این مهاجرت را چند باره دانسته و چنین آورده اند: مسیله كوچ آریاییان از شمال به سوی سرزمین فعلی ایران و آسیای میانه ممكن به نظر نمیرسد. آنچه بیشتر به ذهن نزدیك میآید، اینست كه آریاییان همان مردمان بومیای هستند كه از روزگاران باستان در این سرزمینی كه از هر حیث برای زندگانی مناسب بوده است، زیستهاند و آثار تمدن آنان به فراوانی در این سرزمین دیده شده و در جای دیگری اثری از سكونت آنان به دست نیامده است. به درستی كه تغییرات فرهنگی و تمدنی عصر آهن نتیجة منطقی تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتی ناشی از ورود اقوام دیگر به منطقه. این آریاییانِ ساكن بومی ایران، هنگام افزایش شدید بارندگی دست به مهاجرت به سوی زمینهای مرتفع میزدند؛ و هنگام كاهش شدید بارندگی به زمینهای پست و هموار پیشین باز میگشتند. اینان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ایران به سوی نقاط دیگر مهاجرت كردهاند:
١- یكبار پس از عقبنشینی دریاها و دریاچههای داخلی و خشك شدن باتلاقهای باقیمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستانهای مجاور به سوی جلگهها و دشتهای رسوبی هموار و حاصلخیز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتیجه، این مهاجرتها كوچی «عمودی»، از ارتفاعات به سوی دشتها و وادیها بوده است. زمان آغاز این جابجاییها در میانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پایان بارندگیهای شدیدِ موسوم به توفان عصر جمشید یا توفان نوح، و حدود ٥٥٠٠ سال پیش بوده است. به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هندیان آریایی از پیرامون كوهستانهای هندوكش به سرزمینهای تازه خشك شدة پنجاب و پیرامون رود سند كه یادمان تاریخی آن در متون كهن «ریگودا»ی هندوان باقی مانده است؛ و دیگری، كوچ عیلامیان و سومریان، كه از كوهستانهای غربی ایران به سرزمینهای باتلاقی تازه خشك شدة خوزستان و میاندورود یا بینالنهرین انجام شده است. در بخشهای كهن كتاب عهد عتیق یا تورات (سِفر پیدایش، باب یكم)، رویداد كـوچ سـومـریان آشكارا مهاجرتی “از مشـرق” به سوی زمینِ سـومـر یا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. این گروه اخیر اندیشة ایجاد تمدن را با خود تا درة نیل و مصر در آفریقا پیش بردند و مصریان با بهرهگیری از آن به پیشرفتهای بزرگی نایل آمدند. در این باره حتی فرضیههایی دایر بر مهاجرت فنیقیان از سواحل خلیج فارس به كرانه دریای مدیترانه مطرح است. از سوی دیگر میدانیم كه سومریان از نظر جسمانی شباهت كاملی به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزی و درة سند داشتهاند؛ آثار هنری و معماری آنان گواهی میدهد كه تمدن سومر و تمدن شمالغرب هندوستان یا سرزمینهای شرقی ایرانی، به یكدیگر همانند بودهاند و بیگمان از یك خاستگاه سرچشمه گرفتهاند. كاوشهای اخیر استاد یـوسف مـجیدزاده در منطقة جـیرفـت این فرضیه را بیش از پیش تقویت كرده است.
٢- و بار دیگر، مهاجرتهایی به هنگام خشكسالی مابین چهار هزار تا سه هزار و پانصد سال پیش كه به دنبال ناحیههای مناسبتر، محل زندگانی خود را تغییر داده و از پی زیستگاههای بهتر، از ایران یا به تعبیر سومریان، از “سرزمین مقدس” مادری خود به سوی سرزمینهای دیگر متوجه شدند . در سرزمین باستانی ایران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی زندگی میكردهاند كه یكی از آنان و احتمالاً نام عمومی فرهنگی همة آنان «آریـایـی» بوده است. «همة اقوام و مردمان ایرانِ امروزی»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آریاییان هستند. اینان در طول زمان و همراه با تغییرات اقلیمی و آبوهوایی دست به كوچهای متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگی زدهاند كه عمدتاً از بلندیهای كوهستان به همواریهای دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاریخ ایرانیان را نمیتوان تنها به انگاره مهاجرتی كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدی ناپیدا و مسیری ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نیاكان ایرانیان امروزی شناخت.
در باورهای ایرانی كهن «شمال» یا «اپاختر» پایگاه
اهریمن است؛ جایگاه دیوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ایرانیانی كه
همواره به سرزمین مادری و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزیدهاند، اگر
سرزمینهای شمالی خاستگاه آنان بود، در بارة آن اینچنین سخن نمیراندند.
باید بگویم که گمان آمدن آریاها از جایی در شمال به این سرزمین نیز باورمندان گوناگون داشته است و هرکدام جایی را ریشه و سرزمین اصلی دانسته اند و برای باور خویش نیز دلایلی جسته اند که این ها خود نشان می دهد که ریشه ی محکمی نداشته اند. بیشتر کوشیده اند تا ما را وابسته و زاییده ی غرب بشمارند. مانند: کارل پنکا در سال ١٨٨٦ . ریشه آریاها را از اسکاندیناوی می داند. گوستاو کوستیا در سال ١٩٠٢ از آلمان می شماردشان.. زیگموند فایست در ١٩١٣. از روسیه می داند.. گوردون چایلددر ١٩٢٦. از اروپای دانوبی. آلفونس نهرینگ در ١٩٥٣. از قفقاز و خزر. رام چند راجین در ١٩٦٤.از پیرامون لیتوانی سوم: هیچگاه در شاهنامه به سرزمینی به وسعت حتا امروزه ی آن ایران گفته نشده است. این یک اشتباه است. در شاهنامه به بخشی از این سرزمین ایران گفته شده و ایرانشهر نامیده شده است. به بخشی نیز پارس گفته شده است .به آشکار رستم در شاهنامه می گوید من از ایران به سیستان خواهم رفت. سیستان دارای حکومتی مستقل و جدای از ایران بوده است. ایران در آن زمان به گونه یک حکومت فدراتیو اداره می شده و بخش های گوناگون آن مستقل بوده اند. یعنی دارای شاه و ارتش و پرچم و نشان و زبان و آیین خود بوده اند. این ها در شاهنامه بارها و بارها آمده است. نمونه تاریخی آن اشکانیان هستند. اشکانیان نیز حکومتی آزاد و مستقل و فدراتیو تشکیل دادند و اولین قانون اساسی را نوشتند. اولین مجلس را در ایران تشکیل دادند و توانستند بیش از پانصد سال بر ایران فرمان برانند. همه شهر ایران بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند سوی شهر ایران نهادند روی دو خرم نهان شاد و آرامجوی سوی پارس آمد دلارام و شاد کلاه بزرگی به سر بر نهاد و رستم چون از کاوس قهر می کند و می خواهد به سیستان رود به آشکار قلمرو خود را از ایران جدا می شمارد: به ایران نبینید از این پس مرا شما را زمین پر کرکس مرا در داستان سهراب و در زابلستان رستم از ایران می پرسد: ز اسب اندر آمد گو نامدار از ایران بپرسید وز شهریار و: سپه را ز زابل به ایران کشید به نزدیک شهر دلیران کشید و: چو از شهر زابل به ایران شوم به نزدیک شاه دلیران شوم پس ایران بخشی از این سرزمین بوده است و پارس بخش دیگر آن. این کشور به هر دونام خوانده شده است. اما هر نام به بخشی از این حکوت ملوک الطوایفی یا فدراتیو داده شده است. اما باید توجه داشت که در شاهنامه فردوسی تا زمان فریدون، یعنی دوران جمشید و تهمورس و هوشنگ و فریدون، همه جا سخن از حکومت بر جهان است. نه نامی ازایران هست نه نامی از جایی دیگر. نخستین بار فریدون است که جهان را بین سه پسر بخش می کند و ایران را به ایرج می سپارد. نخستین بخش نام هر دو با ایر آغاز می شود. به معنی ایر باز خواهم گشت که نه تنها در نام اینان بلکه در نام های دیگری چون ایروان نیز دیده می شود. نخستین شاهان شاهنامه که از پیشدادیان هستند، همه شاه جهان هستند: کیومرس شد بر جهان کدخدای و هوشنگ می گوید: که بر هفت کشور منم پادشا و تهمورس بر آن است که: جهان از بدی ها بشویم همی و چون جشید بر تخت می نشیند: جهان سر به سر گشت او را رهی جالب است که نخستین بار که نام ایران می آید در رابطه با ضحاک تازی و تباه شدن روزگار ایران و جمشید است: از آن پس برآمد از ایران خروش پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش سیه گشت رخشنده روز سفید گسستند پیوند با جم شید پس سرداران و مردم روی از جمشید بر می گردانند و به جمشید فرزانه پشت می کنند و : یکایک از ایران برآمد سپاه سوی تازیان برگرفتند راه یعنی نخستین کسی که شاه ایران خوانده می شود کسی نیست جز ضحاک تازی آدمی خوار و این پس از قیام کاوه کیانی و بر سر کارآمدن فریدون است که وی دوباره جهان را می گیرد و بین پسران خویش بخش می کند. اگر چنین است. پس این سرزمین قدراتیو چه ویژگی ها داشته؟ نام و نشان این حکومت های آزاد چیست؟ دین و آیین و سیاست آنان چگونه بوده است ؟ و.... تلاش من این است که برای این پرسش ها پاسخی بیابم: امروزه و به ویژه در چهل سال اخیر کشف و شناسایی آثار برآمده از خاک که نمونه های آن را آوردم این رانشان می دهد که ایرانیان از دیرباز در کنار دریای بزرگی زندگی می کرده اند. هم چنین، مورخ باستانی، آریان، هنگام گذشتن اسکندر از بمپور تا کرمان از دهاتی آباد نام می برد که امروز از آن ها نشانی نیست. جکسن در کتاب زرتشت از جنگل بزرگی به نام جنگل سفید در خراسان مرکزی یاد می کند که از آن نیز نشانی بازنمانده است. زمین شناسان بر این باورند که در یاچه ارومیه و وان و گی چای قفقازیه و حوض سلطان بقایای این دریا هستند. محدوده این تمدن از کجا تا به کجا بوده است: از رودهای آمودریا و سیردریا تا جدریای عمان و کردستان و سرانجام تا میاندرود.درست در میان دو تمدن کناری و همزمان خویش یعنی سند و پنجاب از یک سو و میاندورود از سوی دیگر. مرزهای شمالی آن را بالخاش و کاسپین و دریای سیاه تشکیل می داده است. از کدام بخش ها تشکیل می شده است؟ بنا بر شاهنامه و نقشه های بسیار قدیمی که در پایان آورده ام: استان ها یا ولایات باکتریا. پارتیا. درنگیانا. آرخوزیا.هیرکانیا.مارگیانا. مگدیانا. ساتاگیدیا.مانایا.حوراسمیا. سوزیانا. پاریکانیا. کاسپیا. مدیا. آرمنیا مرکز یا پایتحت اصلی این فدراتیو در چند نقطه بوده است که همه در خقیقت یک نام هستند و نمونه یک باغ بهشت زمینی و باغ خدا با درخت های سنگی بر روی زمین هستند: باکتریا یا بلخ. بیستون یا بغستان. بغداد. تخت جمشید. همه این نام ها از کلمه باغ و بغ و باک به معنی خدا آمده است. به هنگام سفر کیخسرو از توران به داخل ایران ما با نام بسیاری از شهرها و ولایات آن آشنا می شویم. اگر مسیر کیخسرو را از شاهنامه دنبال کنیم این نام ها آمده است: چاچ.سغد.تلیمان.خوزان.بخارا.جیحون.بلح.طالقان.مرورود.نیشابور. ری. شیراز. پارس. گویی ازگنار این دریای مرکزی می گذشته است. و خود نشان می دهد که پارس نیز بخشی از ایران و ایران نیز خود بخشی از یک حکومت بوده است.زیرا در همین جا می گوید: هیونان فرستاد چندی ز ری سوی پارس نزدیک کاووس کی در همین سفر مشخص می شود که توران در کنار مازندران و شمال ایران نیست که خود مبنای نظر آنان است که کوچ آریاها از شمال به جنوب را باور دارند. بنا بر این شعرها توران باید جایی آن سوی و بالای چین باشد: نام بخش های گوناگون این سرزمین در جاهای دیگر هم آمده است. هنگام تقسیم جهان بین پسران فریدون. وی جهان را سه پاره می کند: روم و خاور.ترک و چین. ایران کیخسرو نیز سرزمین خویش را این گونه بین دیگران بخش می کند: زابلستان تا دریای سند و کابل و دنبر و مای و هند و بست و غزنین و کشور نیمروز را به رستم می دهد. قم و اصفهان را به گیو می دهد. خراسان را نیز به توس وامی گذارد. جالب است که پادشاهی ایران را هم به لهراسب می دهد که جانشین اوست. هم چنین بارها در شاهنامه آمده است که پارس نیز مانند ایران بخشی از این سرزمین است: بزرگان سوی پارس کردند روی برآسوده از رزم و زگفتگوی چه اقوامی در این سرزمین می زیستند: بنابه نوشته های مورخین یونانی: در غرب کوسیان. در گیلان کادوسیان. در تبرستان تپوری ها و میان آن ها ماردها. هرودت مادی ها را متشکل از شش طایفه می شمارد: بوس ها. پارتاکن ها. ستروخان ها. آری سانت ها. بودی ها. مغ ها. در میان این مردمان از چند خانواده یک تیره تشکیل می شد. مکان سکونتش را ده یا ویس می خواندند. از چند تیره عشیره به وجود می آمد و جایش را ده ویو می خواندند. این ها یک رییس انتخاب می کردند. از ترکیب آن ها ولایت به وجود می آمد. چند ولایت که جمع می شدند، برای خود یک شاه بزرگ برمی گزیدند. پهلوانان باستانی حکومت ولایت ها یا ایالت را داشتند. در این فرهنگ شاه و خدا یک معنی داشت و آن معنی آراینده و نگه دارنده بود. مانند: کدخدا. دهخدا و. برون رفت مهراب کابل خدای سوی خیمه زال زابل خدای اینان با هم چهار دولت باستانی تشکیل دادند: جمشیدی ها و فریدونی ها: در دوران هند و ایرانی بودند. آنان را پیشدادیان نامیده اند. منوچهری ها و زابی ها: آنان را دوران نبردهای با شمالی ها یا سکاها بودند. آنان را کیانیان نامند. آیا کیانیان و پیشدادیان همان مادها و سلسله ها بومی ایرانی هستند؟ آیا کیخسرو همان کیاخسار یا هوخشتره است؟ آیا دیااکو مادی همان کیکوات یا کیقباد است؟ آیا آستیاک مادی همان آژی دهاک شاهنامه است؟ آیا آرش کمانگیر همان آرخش به معنی پادشاه سرزمین عقاب ها یا ارمنستان است؟ هنوز به یقین نمی توان گفت، اما استوره نویسان و تاریخ نویسان این نام ها را با هم آمیخته اند و سرانجام پرده بر خواهد افتاد، اما امروز در وجود این تمدن کهن سال تردیدی نیست. تصویری که شاهنامه از تاریخ اساتیری ما می کشد نیز با یافته های کنونی نزدیک است: سکاها یا تورانی ها و سپس کوشانی ها در شمال شرق ایران تا چین می زیستند و با ایرانیان می جنگیدند و نسبتی با ریشه ی آریایی ایرانی ندارند. قبایلی در سمت غرب آنها پس از حشکیدن دریاچه ی بزرگ ایران به آن سمت کوچیده بودند. مازندران که با شاهان ایران در جنگ است و مرکز دیوان شمرده شده است؛ در شاهنامه آمده است که سرزمسنی آباد و بخشی از فدراتیو ایران بوده است، اما دیوان بر آن تسلط یافته اند و این دیوان باید همان آشوریان باشند. به اتین سند تاریخی در باره ی آشور نگاه کنید:
پس از حمورابی، حاكم ستمگری بنام نمرود در بابل به سلطنت رسید. این تصویر همان مازندران دیو هاست که پهلوانان ایرانی در آزادی آن می کوشند.
در این نیز تردیدنمی توان داشت که این سرزمین دارای بخشی به نام ایران و بخشی به نام پارس بوده و دیگران و خود مردم این سرزمین نیز هر دونام را به کار برده اند. این دولت ها فدراتیو و آزاد و دودمانی بوده اند. یعنی دارای سپاه و حکومت و دین و آیین و زبان و پرچم خویش بوده اند. سام هنگام رفتن به کرگساران و مازندران، زال را پادشاه می کند. سپاه و کلاه به او می دهد. در همین داستان مهراب کابلی نیز پادشاهی مستقل است. رستم دارای دینی جداگانه است. راه و آیینی جدا دارد. درفش و سپاه دارد. در داستان سهراب برای نمونه، پرچم و سپاهی که برای نبرد آماده شده اینگونه است: درفش پیل پیکر: توس نوذر پرده سرای سرخ با درفش شیر پیکر: گودرز پرده سرای سبز با در فش کاویان: رستم درفش گراز پیکر با ماه طلایی: گراز درفش گرگ پیکر: گیو کلمه پارس باید دارای معنی اسب باشد، چنانچه تازیان هنوز فارس را به معنی اسب سوار به کار می برند و اما نظریه پردازان آدندن و نام دارنده اسب را به آریاها بخشیدند. پرشیا نیز از پارس گرفته شده است. اگر چنین باشد و این مردم از شمال کوچ نکرده باشند، باید کلمه ایران نیز معنی داحلی داشته باشد و چون نزدیک شمال ایران امروز است باید در انجا دنبالش گشت. بنا به نوشته ارزشمند محمد بشرا ایر به معنی این طرفدر گیلکی است. در مقابل آنان که آن سوی دریا بودند و آنطرفی خوانده می شدند و هنوز مردمان دو سوی رودخانه یا محله را بالاسری ها و پایین سری ها و اینوری ها و اونوری ها می خوانیم. در مقابل ایرانی یا اینوری ها ما انیرانی ها یا آنطرفی ها نیز داریم. کلمه تور نیز در گیلکی معنی دیوانه دارد، این را نیز اضافه کنم که دیوانه نام زنخدای نماد عشق و دوستی بوده است. و آیا نمی توان ریشه های آریا و ایران را در زبان همین سرزمین و در تپه های زیویه و شهر سوخته و مارلیک و سیالک و هلیل رود یافت؟ زبان و خط این مردم چه بوده است؟ زبان آنان به هر روی با تورانی ها فرق داشته و اینخود نشان می دهد که امکان آن زیاد است که اینان از یک نژاد نبوده باشند. چون سیاوش به توران می رود و می خواهد با سربازان ایرانی به گونه ای سخن بگوید که تورانیان نفهمند: سیاوش غمی گشت از ایرانیان سخن گفت بر پهلوانی زبان واین زبان پهلوی و پهلوانی بارها در ادبیات ما تا زمان حافظ تکرار شده است. خط آنان نیز با دیگر خط ها متفاوت بوده است. خط ایرانیان در آن زمان یعنی بیش از شش هزار سال پیش خطی بوده است که امروز لوحه ای از آن در جیرفت پیدا شده و دانشمنادن آن را خطی بسیار کین می دانند که خطی مستقل است. در شاهنامه آمده است: نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی، چه تازی و چه پارسی چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی از این خط پهلوی نیز در بسیاری جاها یاد شده است: یکی خط نبشتند بر پهلوی به مشک از بر دفتر خسروی
این مردم دینی آزاد و پر از زنخدایان گوناگون داشتند. در اسناد بسیار و از جمله شاهنامه نام این زنخدایان آمده است: چیستا: خدابانوی خرد. رام: خدابانوی شادی. آناهیتا: الهه آب. دیو: خدابانوی عشق و بزرگترین زنخدای آنان سیمرغ بود. هرودت آگاهی های بسیاری به ما می دهد. آیین آنان به باور هرودت آیینی ساده بوده که به طبیعت بسیار نزدیک بوده است. بقایای آن را در یشت ها و گاتاها و وداها می توانیم ببینیم. این طبیعت ستایی با ستایش آسمان یا اهورا یا ایورا آغاز می شد. شاید نام آریا نیز از همین کلمه آمده باشد. پس از آسمان بغ بانوی بزرگ، تیشتر و آناهیتا و ماه و ویو ایزد هوا و مهر و بهرام بودند که یشت هایی به نام آن هاست. دین به معنی خویابی و جشن بود. شادی از زندگانی. هوم نوشابه ی مستی آور سماع آنان بوده است. پیتاگوراس که ما فیثاغورس می خوانیم مدتی را نزد آنان گذرانیده و آگاهی بسیار به ما می دهد و آن را گونه ای آیین مغانی می نامد. خسانتوس در سه هزار سال پیش از اوج قدرت مغان سخن می گوید. قیام گئومات مغ شاید آخرین تلاش آنان برای بازگشت به آیین کهن و آزاد ایرانی بود. مغان تا زمان حافظ نیز در پنهان آموزش هایی را می دادند و شاید این همه سخن از مولانا و حافظ و دیگران در باره ی پیرمغان، آرزوی بازگشت به آن آیین های کهن باشد. اینان بزرگترین جشنشان همان جشن تولد بود. کودکان بادی که اسب سواری و پهلوانی و راست گویی و آیین های قومی را می آموختند. نام هایشان دلالت بر بهی ها و خوشی ها ی جسمی و روحی بود. هرودت می نویسد: آنان معبد و بت نداشتند. دینی آزاد و شاد داشتند. وی در کتاب پرسیکا در بارهِ ی آداب و رسوم آنان، احترام به آب، دخمه نمودن مردگان، نفرت از قتل و آدم کشی در فرهنگشان یاد می کند. زنان خدا و سالار و مخترع چرخ و در کار کشتن و رشتن و بافتن بودند و نقش بسیار مهمی در زندگی داشتند. شاید از همین روست که در شاهنامه این زنان هستند که برای عشق پا پیش می نهند. نگاه کنید به اظهار عشق تهمینه به رستم. رودابه به زال و منیژه به بیژن. هم چنین زال فرزند سیمرغ زنخدای بزرگ ایران است و بر پرچم رستم نیز نقش اژدها است که نشان مادری وی است. شهر کجاران و شهر هروم در شاهنامه شهر زنان است و این ها بر روی هم نشانی از چگونگی زندگی در آن دوران است. امروز با پیدا شدن مهرها ی بازرگانی نزد زنان جیرفت و شهر سوخته این ماجرا روشن تر شده است. با آمدن دین زرتشت و با شمشیر گشتاسب و تازش به سیستان که مرکز این آیین بود، روزگار اینان به سرآمد. هخامنشیان یا همان گشتاسب شاهنامه آرام آرام حکومتی مرکزی و ارثی و سلطنتی و گسترده به وجود آوردند. دین و سیاست را به هم آمیختند و دینی و خدایی مردانه به جای آن آیین کهن نشاندند: بگیرید یک سر ره زردهشـــت به سوی بت چین برارید پشت به آیین پیشینیان منگرید بدین سایه ی سرو بن بغنوید ســــــــوی گنبد آذر آرید روی به فرمان پیغمبر راست گـــوی
بنا به نوشته ی شاهنامه در این عهد ایران به چین باژ می داد و زرتشت شاه را بر می انگیزد که با چین وارد جنگ شود:
چو چندی سر آمد بر این روزگار خجسته شد آن اختــــر شهریـــار به شاه جـــهان گفت زردشت پیر که در دین ما این نباشد هژیـــر که تو باژ بدهی به سالار چیـــــن نه اندر خور آید به آیین و دیــــن نباشم بر این نیز همداستـــــــــان که شاهان ما در گه باستـــــــان به ترکان ندادست کس باژوســـاو به ایران نبودش همه توش و تاو پـذیرفت گشتاسپ گفتا که نیــــز نفرمایــــــمش دادن از باژچیـــــــز
برادر گشتاسپ زریر و فرزند پهلوان٬ او اسنفدیار رویین تن مبلغان دین و آیین نو شدند. ارجاسب که نیک می داند این دین نو چه آشوبی به پا خواهد داشت به گشتاسب می نویسد که:
پیــامد یکــی مرد مردم فریـــــب تو را دل پر از بیم کــرد و نهـــیب سخن گفت از دوزخ و از بهشت به دلت اندرون تخم زفتی بکشـت تــو او را پـذیـرفتـی و دیـنش را بیـــاراستـی راه و آیینـــــــش را و باز از تباهی روزگار و فریب دینمداران سخن به میان می آورد:
یکی پیر پیش آمدش سرسری به ایران به دعوی پیغمبری همی گوید از آسمان آمدم ز نزد خدای جهان آمدم خداوند را دیدم اندر بهشت مر این زند و استا همه او نوشت و به شاه هشدار می دهد که: تبه کردی آن پهلوی کیش را چرا ننگریدی پس و پیش را از آن پس که ایزد تو را شاه کرد یکی پیر جادوت گمراه کرد
شاه نیز در پاسخ او جنگ را بر می گزیند. پس شمشیرها بر مردمان فرود آمد و بت ها سوزانده شد:
به روم و به هندوستان بربگشت ز دریا و تاریـکی انـدر گذشـــت گـــذارش همــی کــرد اســفندیـــار بفرمان یـــــزدان و پروردگــــار چو آگـــه شــدند از نکو دیـن اوی گـرفتند از او راه و آییــــن اوی مـرایـن دیـن بـه را بیــــاراستنــد از این دین گذارش هم خواستند بتـــــان از ســــرگاه مـی سوختنـد بــــجای بــت آتـــش بـرفروختند سپس اسفندیار تاج جوی قدرت طلب به پدر گزارش می کند که: جهـــان ویژه کردم به فر خــدای به کشــور پراکنده ســـایه همــــای کســی را نیــز از کسـی بیـم نــه به گیتـی کسـی بی زر و سیم و نـه فـروزنده گیتـی بـه سـان بهشـت جهـان گشته آباد و بر جـای کشـت سواران جـهان را همی داشتنــد بـه ورزی گـران ورز می کاشتنــد بـر ایـن بـرگردیـد چنـدی جهــان بـه گیتـی بـدی بـود انـدر جهـــــان
و بنگریم که قدرتمداران و دینمداران چگونه می خواهند تا دین بگسترند:
کشیدند شمشیر و گفتند اگر کسی باشد اندر جهان سر به سر که نپسندد او را به پیغمبری سر اندر نیارد به فرمانبری نیاید به درگاه فرخنده شاه نبندد میان پیش رخشنده گاه نگیرد از او راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی به شمشیر جان از برش بر کنیم سرش را به دار برین برزنیم ***
بنا بر آنچه در اساتیر و تاریخ آمد ه است، جم یا یم یا جمشید این سرزمین را بنا نهاده و این سرزمین هرچه دارد از این جمشید است . در روزگار وی مردان در صید و شکار و زنان که اجاق و آتش خانه را دارند به کشف واختراع بزرگترین دستاوردهای بشری موفق می شوند. خانه سازی و خط نبشتن و رشتن و بافتن و چرخ سفالگری و کشاورزی را که در شاهنامه و اساتیر ایران به دیو( خدابانوی عشق) و جم یا یم( نیمه زن- نیمه مرد ی که از درون گیاهی همسر و همتراز و هم بالا می رویند) نسبت داده می شود، آشکارترین نماد های این دوران زنخدایی است.: بنابر نوشته كتابهای زرتشتی جمشید اولین كسی یوده كه نگهبان جهان و نگهداری دین زرتشت به او سپرده شده است . در فردگرد دوم وندیداد اینطور آمده است. زرتشت از اهورامزدا پرسید: ای خرد پاك و مقدس ای آفریدگار جهان در میان نوع بشر بعد از من گو با كه نخستین بار مكالمه نمودی و دین اهورایی زرتشت را به كه سپردی؟ آنگاه اهورامزدا گفت: ای زرتشت پاك من در میان نوع بشر به غیر از تو نخستین بار با جم زیبا و دارنده رمه خوب مكالمه نموده و دین اهورایی زرتشت را بدو سپرده و گفتم ای جم زیبا من آیین خویش بتو برگذار میكنم. گرچه او این وظیفه سنگین را بعهده نمیگیرد ولی گیتی را سه بار افزایش و گشایش بخشیده و پاسبان جهان میشود.
احداث باغ ور (Vara) بنا به خواست اهورامزدا و به دست جمشید بوده است . اهورامزدا پیشبینی توفانی را نموده و به جمشید دستور می دهد تا باغی بسازد كه از هر چهار طرف به بلندی یك میدان اسب باشد و همچنین طویلهای كه از هر طرف به بلندی هزار گام كه در هنگام توفان مردم و چارپایان در آنجا زندگی کنند و از این بلا در امان باشند. جمشید باغ مزبور را كه بهمان گونه كه خواسته اهورامزدا بود حاضر نموده زیباترین زنان و مردان و اصیلترین چارپایان و خوشبوترین گیاهان و لذیذترین غذاها را به آن محل منتقل مینماید. طوفان مدت سه سال ادامه پیدا میكند همه جای ویران شده و مخلوقات نیز نابود میگردند آنوقت ساكنین باغ بیرون آمده و زمین را از نو آباد میكنند. با این درآمد ببینیم، جمشید جم در شاهنامه چه می کند: در این جا نیز می بینیم که دیوان یا زنخدایان باستان خانه ساختن و دیوار سازی را به مردمان می آموزند: بفرمود دیوان ناپاک را به آب اندر امیختن خاک را هر آنچه ز گل آمد چو بشناختند سبک حشت را کالبد ساختند به سنگ و به گچ، دیو، دیوار کرد نخست از برش، هندسی کار کرد چو گرمابه و کاح های بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند سپس جمشید، گوهر ها و یاقوت نقره و زر را کشف می کند. آنگاه مشک و عنبر و کافور و گلاب می آورد. پس آنگاه بنیاد پزشکی و درمان دردها و دارو سازی را می نهد. و: گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب زکشور به کشور برآمد شتاب چنین است که مردمان روز بر تخت نشستن جمشیدو روز شکوفایی طبیعت و انسان را باهم جشن می گیرند. سر سال نو هرمز فرودین بر آسوده از رنج تن دل زکین بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند. جهان به باور آن مردمان، جای یزن و یسن و جشن است. یزن و یسن و یشت و جشن همه از یک ریشه و به معنی شادمانی و سرور همگانی است. چنان شادی و شور و فرهنگ زندگی سراسر جهان را در بر می گیرد که: چنین سال سیصد همی رفت کار ندیدند مرگ اندر آن روزگار آرامش و آزادی وشادی در می رسد. اما پایان و انجام همه مرگ است. پس جمشید به ستیز با مرگ بر می خیزد. جمشید خواهان بی مرگی و جاودانگی انسان است. پس جمشید بر آن می شود تا خدا شود و انسان را بی مرگ سازد. بانگ بر می دارد که: جز خویشتن را ندانم جهان یعنی که جز انسان خدایی نمی شناسم و باور ندارم. زیرا که: هنر در جهان از من آمد پدید و: جهان را به خوبی من آراستم و: بزرگی و دیهیم و شاهی مراست که گوید که جز من کسی پادشاست و سرانجام فریاد بر می دارد که: جز از من که برداشت مرگ از کسی و اکنون باید که: مرا خواند باید جهان آفرین! *** امید آن دارم که پرتوی بر این گوشه از تاریخ افتاده باشد. کشور ما نیز مانند بسیاری از کشورهای جهان به دونام شناخته شده است: ـ هند نام بومى: بهارات/ نام بینالمللى: ایندیا ـ آلمان نام بومى: دویچلند/ نام بینالمللى: جرمنى ـ فنلاند نام بومى: سومى/ نام بینالمللى: فینلند ـ یونان نام بومى: اِلاس/ نام بینالمللى: گریس ـ ژاپن نام بومى: نیهون/ نام بینالمللى: جِپَن - مصر نام بومی: المصر/ نام بین المللی:اجیپت هر دو نام پرشیا و ایران از نام بخشی از این سرزمین کهن سال و باستانی گرفته شده است. در داخل کشور آن را ایران می خوانیم و دیگران نیز آن را پرشیا می گویند. چه بخواهیم و چه نخواهیم. هردو برای ما ارجمند هستند و ما خود نیز در طول تاریخ هر دو نام را به کار برده ایم. مردمانی که دراین سرزمین زندگی می کنند، تجربه اساتیری و تاریخی زیبایی از گونه ای حکوت فدراتیو داند که در دولت اشکانی و زمان رستم بازتاب یافته است. مردمان گوناگونی که در هزاره ها در این خاک بذر دانایی و مهر و فرهنگ افشانده اند، خود و در این زمانه، آن میزان خردمند و دانایند که سرنوشت خویش را، با دست خویش و خردمندانه رقم زنند. ایران یا پرشیا؟ بگذاریم که مردمان آنچه را که دوست دارند و با خردشان هماهنگ است بر زبان رانند و اروپاییان نیز... این سرزمین هم ایران و هم پرشیاست. من ایرانش می خوانم و آنان که بیرون از مرزهای جغرافیایی ما زندگی می کنند( در اروپا و آمریکا و استرالیا) پرشیا می شناسندش. یعنی سرزمین: خیام و حافظ و مولانا و نظامی و سعدی. یعنی دیار: رازی و ابن سینا و راوندی و بیرونی. یعنی خاک: حلاج و عین القضات و سهروردی. زادگاه: نکیسا و بهزاد و ....
برای آگاهی بیشتر از باورها و گمان های گوناگون به این پژوهش ها نگاه کنید: نوشته در باره مجله علوم از: http://news.iran-emrooz.de/more.php?id=1517_0_7_0_M نوشتار دکتر غیاث آبادی از تارنمای ایشان:
دستاوردهای باستان شناسی از: و هم چنین گزارشی از: نوشتار آقای پژمان اکبرزاده و پاسخ های آن از مجله بخارا: http://www.bukharamagazine.com/
در باره ی پرشیا یا ایران ( پیمان ملی): http://www.peymanmeli.org/page10.asp
نام های ایران از تارنمای:
سبزباشید محمود کویر www.mahmoodkavir.com
سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |