_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

  مصاحبه با خانم بتول سلطانی در خصوص عملیات انتحاری در سازمان مجاهدین خلق

قسمت بیست و هفتم: پروسه خوانی بحث سپرهای انسانی در دفاع از قرارگاه اشرف

قسمت بیست و هشتم : شیوه های دفاع انتحاری از قرارگاه اشرف

قسمت بیست و نهم : اهمیت و جایگاه مرگ و خشونت در ایدئولوژی و استراتژی سازمان

 

 

 
 

 

23.09.2009

بتول سلطانی

http://saharngo.com/

batul_soltani_sahar@yahoo.com

 

لینک به قسمت بیست و چهرم، بیست و پنجم و بیست و ششم

لینک به قسمت بیست و دوم و بیست و سوم

لینک به قسمت بیستم و بیست و یکم

لینک به قسمت نوزدهم

لینک به قسمت هفدهم و هجدهم

لینک به قسمت شانزدهم

لینک به قسمت یازدهم تا چهاردهم

لینک به قسمت نهم و دهم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم

ما خسته اگر چه؛ شب ز ما خسته تر است.
تاريکی اگر چه دم به دم بيشتر است.
تاريک ‌ترين زمان هر شب امّا،
دانم که همان لحظه‌ی پيش از سحر است
 

قسمت بیست و هفتم: پروسه خوانی بحث سپرهای انسانی در دفاع از قرارگاه اشرف

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر آمادگی داشته باشید روی این موضوع بحث کنیم که موضوع سپر انسانی و خودکشی های جمعی از کی و بر اساس چه ضرورتی در مناسبات مطرح شد و انجام آن به چه عوامل و شرایطی منوط گردید. و تا این زمان این موضوع تحت تاثیر چه پارامترهایی بوده است و در نهایت اینکه چشم انداز این اقدام به کجا و تحت چه شرایطی بستگی خواهد داشت.

خانم بتول سلطانی: در دوره ای که بحث حمله امریکا به عراق مطرح بود و در این خصوص حساسیت ها تشدید و به مرحله عمل نزدیک می شد، بحث رجوی همیشه حول دو چیز بود، یکی دفاع از قرارگاه اشرف در مقابل تهدیدات مختلف از جمله بستن اشرف و بیرون کردن ما از عراق و بحث دوم اش روی مکانیزم دفاع از قرارگاه اشرف و اینکه چگونه باید از این ظرف دفاع کرد و پای نگهداری آن ایستاد. در این دوره بحث همیشه حول این بود که به هر طریقی که امکان داشته باشد باید از اشرف دفاع کرد. همیشه روی چنگ و ناخن و دندان تاکید داشت. منظورش ابزارهای ساده دست و پا و این نوع دفاع شخصی بود. اما وقتی صدام سقوط کرد و تکلیف اش روشن شد، به میزان قابل توجهی این بحث روی جنبه های عینی و بررسی امکانات و ابزارها و اهرم هایی رفت که بتوان با اتکا به آنها از اشرف محافظت و دفاع کرد. بحث سپر انسانی دقیقا در همین مقطع روی میز آمد و برای اولین بار مسعود رجوی آن را مطرح کرد. البته در این زمان بخشی از تلاش سازمان روی اینکه برای لایه های بالای خودش از جمله شورای رهبری و دیگر افراد رده های بالا پاسپورت درست کند متمرکز شد تا در زمان مقتضی آنها را از عراق خارج کند. اینها مربوط به سال 1382 است. در همین زمان هم بحث ظرف استراتژیک و قلب تپنده قرارگاه اشرف یا سازمان مجاهدین مطرح شد.

این بحث برای اولین بار در یک تماس تلفنی که مژگان پارسائی هم حضور داشت و مسعود از طریق ماهواره به نشست وصل شد، مطرح گردید. در این نشست بحث هایی مطرح شد درباره اینکه مریم و قرارگاهش در پاریس مغز سازمان هستند و قرارگاه اشرف قلب تپنده مقاومت بر علیه ایران می باشد. بحث این بود که تا وقتی این قلب می تپد، مغز هم کار می کند. اما چیزی که این خون را به سراسر این اندام جاری می کند قلب است. یعنی اشرف قلب است و یک ظرف استراتژیک که به هر قیمت باید از آن محافظت کرد، تا آن مغز هم بالطبع آن خوب کار بکند. میز طوری چیده شده بود که این دو مقر به هیچ وجه جدا از هم معنی نداشته باشند. این از لحاظ تئوری بحث بود. به دنبال وقایع 17 ژوئن یکبار این موضوع مطرح شد که هزار "شین" یعنی همان اعضای "شورای رهبری" باید آمادگی حفاظت از قرارگاه اشرف را داشته باشند. اینجا بطور تلویحی و برای اولین بار بحث سپر انسانی در کلیت اش بیان شد. و بعد این سوال در مناسبات پیش آمد که منظور از سپر انسانی چیست. این بحث ها هم همزمان با بحث اتمام حجت دو ساله مطرح شد. بقول مسعود قرار شد افراد از یک صافی عبور کنند. فلسفه این اتمام حجت این بود که افرادی که زیر بار تعهد دوساله می روند باید تا آخر بیایند و با تمام وجودشان در مناسبات بمانند. از طرف دیگر لایه های پائین هم بو برده بودند که برای اعضای شورای رهبری مشغول تهیه پاسپورت هستند تا آنها را به خارج بفرستند. طبعا این ذهنیت در لایه های مختلف شکل گرفته بود که ممکن است این اعزام همه جانبه باشد. به همین خاطر مسعود لازم دیده بود که ذهن افراد را بسوی رفتن به خارج آب بندی کند. به این معنی که از اساس رفتن به خارج را منتفی اعلام کند. روی این اصل مسعود رفت روی این بحث که به هر ترتیب ممکن در قرارگاه اشرف می مانیم حتی به قیمت اینکه نهایتا همینجا بمیریم.

در یکی از پیام هایی که در همین زمان به مژگان داد به همین نکته تاکید کرد که ما در قرارگاه اشرف می مانیم و می میریم و همینجا هم خاک می شویم اما تکان نمی خوریم. در ادامه همین بحث سیاهترین شق ممکن را مطرح کرد یعنی مقاومت تا مرز مردن و بعد سوال کرد حالا چه کسی می ماند و چه کسی اهل ماندن تا این وضعیت است. به این ترتیب روی بحث تمرکز شد به این شکل که منظور از سیاهترین شق چیست. در تبیین این شرایط این موضوع مطرح شد که اگر شرایطی پیش بیاید که در ماکزیمم فرض کنید بخواهند ما را به ایران مسترد کنند یا به کوچ اجباری ناچار کنند، یا بخواهند به اجبار ما را به ایران تحویل بدهند چه باید بکنیم. البته شق تحویل به ایران را به دلیل تضمین های بین المللی و تحویل آی – دی که در اصل حفاظت تک تک افراد سازمان را تامین می کرد، و مشمول بند 4 کنوانسوین ژنو می شدند را منتفی می دانستند. اما واقعیت این بود که برای سازمان تضمین امنیت افراد به صفت فردی اصلا اهمیت نداشت. آنچه برای سازمان اهمیت داشت حفظ شیرازه و مناسبات تشکیلاتی سازمان بود. اینکه قرارگاه اشرف به همان شکل و شمایلی که قبل از سقوط صدام وجود داشت حفظ بشود. اینکه بتوانند این بافت را از هر گونه نفوذ و تاثیر عوامل بیرونی مصون بدارند. برای همین هم سازمان روی تنها چیزی که تمرکز می کرد حفظ این بافت و استفاده از راهکارها و روش هایی بود که به حفظ این تشکیلات کمک کند.

بحث سپر انسانی درست در راستای چنین ضرورتی مطرح شد. به این شکل که باید به هر روشی که تشکیلات تصمیم می گیرد، حالا چه بصورت خودسوزی های جمعی و چه اشکال و روش های مشابه، از متلاشی شدن قرارگاه اشرف یا از بسته شدن قرارگاه و یا کوچ اجباری افراد آن و یا احتمالات دیگری که نتیجه اش به هم ریختن مناسبات باشد، جلوگیری کرد. یعنی مقاومت در برابر صورت وضعیتی که به هر حال پیکره تشکیلاتی را از هم بپاشد. حتی این وضعیت شامل این فرض هم می شد که امریکایی ها یا نیروهای ائتلاف وارد قرارگاه اشرف شده و اعلام تعطیلی یا استقرار موقت تا تعیین تکلیف نهایی آنرا بکنند. بعد از طرح این وضعیت ها که همه اش را روی تابلو ترسیم کرده بودند یک بار دیگر از جمع سوال کردند در این صورت چه باید بکنیم. که حاضرین بحث ایستادگی با چنگ و ناخن و دندان و در صورت لزوم خودکشی های جمعی را مطرح کردند. حتی روی شکل اجرایی کردن این مقاومت صحبت کردند و اینکه گفتند اول تا جایی که بتوانیم با سلاح سرد ایستادگی می کنیم. یعنی یکی از شق هایی که قرار بود وارد این عملیات بشویم حضور نیروهای امریکایی در جوار قرارگاه اشرف و به قصد تصرف و حمله به قرارگاه بود. یا اینکه مثلا امریکایی ها اعلام انحلال ارتش آزادیبخش را بکنند. در چنین شرایطی قرار شد بحث دفاع از قرارگاه با آن اوصاف عملی بشود. حالا به این کاری نداریم که در عمل و موقع حضور امریکایی ها در ورودی قرارگاه اشرف چه اتفاقاتی افتاد و سازمان کاملا عقب نشینی کرد و اصلا دفاعی به این شکل و شمائل که مطرح کرده بودند صورت نگرفت و توانستند هژمونی و اداره قرارگاه اشرف را به دست خودشان بگیرند.

اما در عین حال بحث استفاده از سپر انسانی کماکان در دستور کار سازمان باقی ماند. بحث این بود که "تا زمانی که در قرارگاه هستیم و هژمونی آن هم دست خودمان هست، ما کماکان اکتیو هستیم و موجودیت تشکیلاتی داریم و همه چیز دست خودمان است. پس دلیلی ندارد وارد مقاومت بشویم. اما هر زمان که لازم باشد برای دفاع از قرارگاه از این حربه یعنی سپر انسانی استفاده خواهیم کرد". بحثی که مسعود مطرح کرد و گفت من صاحب سلاح را بر سلاح ترجیح دادم دقیقا در راستای همین حفظ مناسبات و هژمونی اداره مناسبات به دست خود سازمان بود. منظورش دقیقا صاحب سلاحی بود که هنوز در بافت تشکیلات مانده است و بر او تشکیلات و سازمان احاطه و حاکمیت دارد. رجوی می خواست بگوید چنین صاحب سلاحی را ولو بدون سلاح نیاز دارم. چون استفاده از حربه سپر انسانی روی چنین نیروهایی ماده و امکان پذیر می شد. منظورش این بود که این تشکیلات منسجم همه چیز را می تواند به دست بیاورد و تا مادامی که تشکیلات حاکم بر افراد است ما هر کاری می توانیم بکنیم. یعنی منحل شدن این تشکیلات را مرز سرخ گرفت که در سلسله مراتب این تشکیلات برجسته و بارز و در واقع آماده برای هر کاری بود.

حتی سلسله بحث هایی که برای خودکشی و خودسوزی و موضوع سپر انسانی مطرح شد، اهمیت اش در این بود که بتواند وسیله ای برای حفظ این سلسله مراتب تشکیلاتی و این ظرف باشد. این مرز سرخ تا جایی برجستگی داشت که اگر بر فرض قرار بود همه این بافت حفظ بشود و فقط کلیت اش تحت فرماندهی ژنرال ادینو باشد، باز صورت وضعیت می رفت روی اینکه باید آن خودکشی ها صورت عملی بخودش بگیرد. یا مثلا حتی اگر برای افراد استقلال فردی قائل می شدند به این صورت که دست افراد را برای تعامل و مطرح کردن مشکلات فردی و شخصی افراد سازمان باز می گذاشتند، باز باید در مقابل این وضعیت هم مقاومت می شد. تا سال 85 که من در مناسبات بودم و اطلاع دارم وضعیت به این منوال بود و موضوع استفاده از سپر انسانی روی چنین فرض هایی استوار بود. درست در چنین وضعیتی است که صدیقه حسینی مجددا به عنوان مسئول اول سازمان انتخاب یا منصوب می شود. یعنی اینکه مناسبات سازمان اصلا دست نخورده باقی مانده و هیچ چیزی تغییر نکرده است. در همین دوره که اشاره می کنم دست سازمان برای انجام خیلی کارها باز بود. مثلا اینکه از خارج از قرارگاه افراد را به داخل قرارگاه می بردند. زیر انواع پوشش ها از جمله خانواده ها هر کسی را که می خواستند به قرارگاه می آوردند و جالب اینکه نیروهای امریکایی وقتی اینها را بازرسی می کردند، حتما باید یکی از مسئولین سازمان حضور و نظارت داشته باشد. در چنین وضعیتی بحث استفاده از سپر انسانی موقتا منتفی شده بود و تنها بصورت یک فرض همیشه روی تابلو مجاهدین باقی مانده بود. حتی یکی از بحث ها این بود که اگر قرار باشد قرارگاه به نیروهای عراقی تحویل داده شود، فاجعه انسانی رخ خواهد داد. اما آنچه در بیرون از تشکیلات به نمایش گذاشته می شد، یعنی وضعیت هایی که منجر به وقوع فاجعه انسانی خواهد شد بکلی با آنچه در متن مناسبات بحث می شد متفاوت بود.

به این معنی که اگر شما در بیانیه شورای ملی مقاومت که از جانب سازمان منتشر شده، روی زمینه هایی که باعث بروز فاجعه انسانی خواهد شد تعمق کنید، از جمله روی ادعاهایی در خصوص احتمال حمله مسلحانه جمهوری اسلامی به قرارگاه اشرف، و حملات ایضایی مثل موشک زدن و اینگونه ادعاها که از اساس واهی و غیر محتمل است متوجه خواهید شد اصل مسئله چیز دیگری است و اینها به منزله یک پوشش و محمل برای استفاده از سپر انسانی در وضعیت هایی است که قرار باشد جابجایی یا کوچ اجباری یا تحویل دهی قرارگاه اشرف به دولت عراق صورت بگیرد. اما آنچه کاملا در همین بیانیه شورای ملی مقاومت هم برجسته است این است که کمترین احساس خطر برای قرارگاه اشرف فاجعه انسانی در بر خواهد داشت. یعنی بطور مادی زمانی که قرار باشد قرارگاه از دست مجاهدین خلق خارج شود. در این صورت وظیفه تک تک اعضای اشرف این خواهد بود که با قرار دادن خود به عنوان سپر انسانی مانع از متلاشی شدن اشرف بشوند. یعنی با کمترین احساس خطر برای متلاشی شدن سازمان و از هر سمت که باشد، ان فاجعه انسانی رخ خواهد داد. من یادم هست موقعی که شرایط یک مقدار درهم و پیچیده بود و آینده نامعلوم بود، حتی با حضور یک سری پیاده نظام امریکایی که نزدیک قرارگاه اشرف بودند، خبر آوردند که لشکر نهم بدر و افراد شیعیان محلی مخالف صدام که رابطه خوبی با مجاهدین نداشتند در حال نزدیک شدن و نفوذ به داخل قرارگاه هستند. یادم هست به اعضای شورای رهبری آماده باش دادند. حتی بسیاری را از شرایط پراکندگی به قرارگاه اشرف فراخواندند. در همان زمان به ما اعلام کردند برای خودکشی جمعی آماده شوید. با عجله سلاح آوردند، سیانور افراد را چک کردند به افرادی که سیانور نداشتند، سیانور دادند. شرایط را در حداقل زمانی برای اقدامات انتحاری جمعی آماده کردند. یعنی اینها تا این اندازه آماده بودند. قضیه آنقدر جدی بود که در هنگام بازگشت افراد در موقعیت پراکندگی دو نفر از اعضای شورای رهبری اقدام به خودکشی کردند. این دو نفر مرضیه علی احمدی و درزبیگی بودند که در حال بازگشت به قرارگاه و زمانی که احساس خطر کردند خودشان را کشتند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت بیست و هشتم : شیوه های دفاع انتحاری از قرارگاه اشرف

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی یکی از سوالاتی که پیرامون خودکشی های جمعی مطرح است، اینکه دستور تشکیلاتی درباره خودکشی ها الزاما تابع سلسله مراتب تشکیلاتی هستند. یعنی بطور مشخص از لایه های مشخصی شروع می شوند. و یا شق دیگری اجرا می شوند.

خانم بتول سلطانی: نه الزاما ممکن است از لایه بخصوصی شروع نشود. سلسله مراتب تشکیلاتی مشخصی ندارد. این را بیشتر مصلحت تشکیلات و منافعی که مد نظر هست تعیین می کند. حتی ممکن است از تمام لایه ها نفراتی برای این اقدامات انتخاب بشوند. مثلا در جریان خودسوزی های 17 ژوئن تقریبا از لایه های مختلف نفرات را برای این خودسوزی ها انتخاب کرده بودند. اما بحث کلی که رجوی درباره این خودکشی ها مطرح کرد و فکر می کنم در بخش های پیش هم اشاره کردم، این بود که اگر کسانی نخواستند از این دستور تشکیلاتی اطاعت کنند، یعنی نخواستند خودکشی بکنند، آنها را اعدام انقلابی کنید. یا آنگونه که لفظ خودش بود با اعدام انقلابی بکشید. در این خصوص چند مورد را بطور مشخص انگشت گذاشت و تاکید کرد در این شرایط افراد خاطی را بزنید و اعدام انقلابی کنید.

یکی فرار فرد از موقعیت مقاومت بود. یعنی وقتی قرار است افراد در مقابل هجوم و حمله به اشرف مقاومت کنند، اگر کسی خواست از صحنه مقاومت فرار بکند او را بزنید. به زعم رجوی مقاومت نکردن در این شرایط مشمول خیانت تشکیلاتی می شد و مجازات آن بر اساس سنت های تشکیلاتی اعدام بود. منتهی این اعدام در صحنه اجرا می شد و چند پی آمد هم داشت یکی اینکه به نام طرف مقابل نوشته می شد و سازمان نان اش را می خورد و یکی هم اینکه باعث عبرت و ترس سایر کسانی می شد که احتمالا می خواستند از صحنه فرار کنند.

وضعیت دوم اعدام انقلابی شامل حال کسانی می شد که می خواستند خودشان را تسلیم کنند. البته در این خصوص رجوی می گفت کسانی که می خواهند خیانت کنند. یعنی جدا شدن از این جبهه و رفتن به آن طرف و تسلیم شدن را معادل خیانت می دانست و حکم اش را اعدام انقلابی می دانست. در واقع منظور رجوی این بود که هر کس در وضعیت مقاومت از اشرف و با هر انگیزه ای بخواهد از سازمان جدا بشود، مجازات او اعدام است.

مورد سوم که از همه جالب تر بود اینکه اگر حتی کسی جرات و توان خودکشی و خودزنی را نداشت بقیه افراد موظف بودند او را بکشند. اینها هم توسط کسانی که جرات این کار را دارند اعدام می شوند و بعد هم خودشان را می کشند.

بنیاد خانواده سحر: معذرت می خواهم این دستورات با همین شفافیت از سوی رجوی مطرح می شد.

خانم بتول سلطانی: بله در سطح شورای رهبری رجوی با کسی شوخی و تعارف نداشت. و اصلا حساسیت این مباحث جایی برای بیان غیر مستقیم و اشاره وار نمی گذاشت. ذات این نوع مباحث ایجاب می کرد رجوی بصورت شفاف و خیلی واضح منظورش را بیان کند. به نوعی شاید بتوان گفت رابطه رجوی با اعضای شورای رهبری مستقیم ترین و بی ملاحظه ترین نوع رابطه ها بود. یعنی موقعیت شورای رهبری و مسئولیت های اجرایی که داشت و بعلاوه اطمینانی که رجوی به آنها داشت، باعث می شد کلیه بحث ها و مسائل اولین بار در این سطح و بصورت شفاف بیان بشود. البته ممکن است در پنهان این بحث ها برای افراد بخصوصی که ظاهرا حضور تشکیلاتی نداشتند، مطرح می شد، اما به لحاظ سلسله مراتب تشکیلاتی لایه شورای رهبری اولین کسانی بودند که با این بحث ها روبرو می شدند. رجوی به هر حال ناچار بود این بحث ها را بصورت شفاف مطرح کند. به این خاطر که برای او خیلی حائز اهمیت بودند. اساس تشکیلات اش با همین صراحت البته در لایه های نزدیک به خودش پیش می رفت.

بنیاد خانواده سحر: در سطوح پائین بحث ها چطور مطرح می شد.

خانم بتول سلطانی: این بحث ها اینطور که من برای شما مطرح می کنم در لایه های پائین مطرح نمی شد. روی کلیت این مسائل بحث می شد. مثلا روی اینکه ما باید تا آخرین نفر و نفس از اشرف دفاع و مقاومت کنیم. اما به هر حال هر کسی با لحاظ شرایط و کدها و نشانه هایی که در مناسبات دیده و شنیده بود، می توانست حدس بزند وقتی سخن از دفاع تا آخرین نفر و آخرین نفس می شود، منظور چیست. اما قطعا نمی دانستند و تصور نمی کردند که ممکن است در صورت تمرد تشکیلاتی به دست دوستان و همرزمان خودشان کشته خواهند شد. اما مناسبات واکنش این بحث های کلی را در میان لایه های مختلف چک می کرد. از روی همین شواهد و قرائن تحلیل و ارزیابی می کرد. بر اساس همین شواهد و قرائن با افراد تنظیم رابطه می کرد. اگر به افرادی شک می کردند مرتب مواظبت می کردند. میزان حضور و غیاب ها را زیاد می کردند. اوقات مختلف او از جمله فراغت ها را چک می کردند. با وگذاری کار و مسئولیت های زیاد تلاش می کردند او را به موضع بکشانند. یا از طریق افراد و نزدیکان او سعی می کردند تخلیه اش کنند. یا احتمالا روش های مختلف دیگری که فرد را در موضع واکنش و عکس العمل قرار بدهند. اینطوری به هر حال میزان تبعیت پذیری و اطاعت پذیری افراد را برای شرایط حادی مثل انجام خودکشی های جمعی چک و ارزیابی می کردند.

بنیاد خانواده سحر: الان در سطوح پائین سازمان تلقی که از واژه سپر انسانی دارند با برداشت هایی که شما می کنید، یکسان است.

خانم بتول سلطانی: با این خصوصیات و ویژه گی هایی که ما اطلاع داریم، خیر. اینکه مثلا مفهوم اش خودکشی های جمعی است، نه. ابدا چنین برداشتی از موضوع ندارند. البته در بیانیه هایی که رجوی می دهد اگر کمی تعمق کنیم، می شود یک راهکار غیرمنتظره را از آن برداشت کرد. اینکه مثلا اتفاقی خواهد افتاد که ابعاد و کیفیت آن ابعاد و کیفیت فاجعه انسانی را داشته باشد. یا حداکثر اینکه آنها تا پای جان شان در دفاع از اشرف مقاومت خواهند کرد. البته سپر انسانی به یک معنی برای افراد روشن است. اینکه با قرار دادن جان شان در مقابل اشرف دفاع کنند. اینکه مثلا وقتی کسی فاقد سلاح است چگونه می تواند از خودش دفاع کند. مثلا برود روی این خط که طرف مسلح اش را عصبانی کند و او را ناچار کند از نیروی قهریه و خشونت استفاده کند. یا مثلا درنهایت برداشت اینها یک حمله غافلگیرکننده به اشرف است. حمله ای که منجر به کشته شدن آنها بشود. اما این را هم می دانند که این حمله زمینه می خواهد. یعنی اینطوری نخواهد بود که مثلا نیروهای امریکایی یا عراقی یا هر نیروی مسلحی بدون هیچ پیش زمینه و مذاکره و دلیل موجهی به قرارگاه اشرف حمله کند. آنها بخوبی می دانند وقوع چنین اتفاقی نیز بطور مستقیم به عملکرد خودشان بستگی دارد. اینکه قرار است مثلا در جریان تصمیم گیری برای اشرف چه مراحلی طی بشود. و زمانی که مذاکرات و گفتگوها به نتیجه نرسید چه فرض هایی محتمل است و برای این فرض ها چه واکنش ها و اقداماتی در دستور کار قرار می گیرد. تصور اینها این است که در شرایطی که به اشرف تهاجم بشود و وظیفه انها در این مرحله دفاع تا پای جان است. و آن فاجعه انسانی مورد نظر در چنین وضعیتی حادث می شود.

بنیاد خانواده سحر: یعنی اینها هیچ درک واقع بینانه و درستی از موضوع ندارند فاجعه انسانی را تنها در وضعیت حمله به قرارگاه اشرف برداشت می کنند.

خانم بتول سلطانی: بله. ممکن است وجه اختیاری و داوطلبانه قضیه را پررنگ کنند. مثلا بگویند در این صورت می مانیم یا می میریم. اما وقتی مژگان می گوید ما در اینجا می مانیم و دفاع می کنیم و می میریم، منظورش دقیقا این است که ما تحت هیچ شرایطی از اینجا تکان نمی خوریم. خوب وقتی صورت مسئله این می شود که باید به هر ترتیب بمانیم، الزاما راهکارها و روش ها و جواب این صورت مسئله از دل شرایط بیرون می آید. از دل این شعار که به هر قیمت و هر هزینه ای باید بمانیم. ممکن است آن منظور نهایی یعنی اقدامات انتحاری جمعی در این جاها خودش را به رخ بکشد و برجسته بشود، اما اینها هم بیشتر گمانه زنی است و شکل قطعیت بخودش نمی گیرد. هر چند در عمل قطعی و اجتناب ناپذیر است، اما در بحث و فحص های تشکیلاتی از بیان جزئیات آن بکلی اجتناب می شود. یعنی بیشتر مکانیزم این فاجعه انسانی را به روی طرف های خودشان متمرکز می کنند. آنها را آمر و عامل این فاجعه انسانی معرفی می کنند. نمی گویند مثلا این پروسه چه مسیری را تا این لحظه طی کرده و کجاها ما مقصر هستیم. می گویند ما مشتی آدم پناهنده هستیم که مورد تعرض قرار گرفته ایم. این می شود آن کلیت قضیه.

بقیه اتفاقات در مسیری است که سازمان طراحی می کند. فاجعه انسانی را حتما خودش رقم می زند و در بیرون وانمود می کند کار مهاجمین است. دقیقا می توانید مقایسه کنید با وضعیتی که سازمان در فاز سیاسی و در مواجهه با تخلیه ستاد مرکزی داشت. حتی این را فاکت گرفته بودند و می گفتند ما در انجا مقاومت کردیم و کشته شدیم. یعنی با این فاکت ها در واقع کلیت وضعیت را بدون اینکه روی کنش خاصی انگشت بگذارند، برای افراد روشن می کردند. به همین منوال می گفتند ما در اینجا هم می مانیم و در صورت لزوم مقاومت می کنیم و کشته می شویم. این بحث ها در لایه های پائین اینطوری مطرح می شد. اینگونه نبود که بگویند مثلا اگر شما در مقاومت شرکت نکنید و کشته نشوید، ما خودمان شما را می کشیم و بعد خودمان را می کشیم. اما بر عکس در لایه های بالا بصراحت می گفتند، اگر کسی تن به خودکشی و مقاومت تا پای جان نداد، یا فرار کرد و یا جرات نداشت خودش را بکشد در تمام این حالات مجاز هستید او را بکشید و قتل اش را به گردن مهاجمین و جبهه مقابل بیندازید.

بنیاد خانواده سحر: در خودکشی های جمعی بیشتر روی چه فاکتورهایی تاکید داشتند. مثلا روی نوع خودکشی، روی وضعیت و شرایط و بخصوص روی نحوه اطلاع رسانی و انعکاس آنها. در این خصوص اگر توضیحاتی دارید بفرمائید.

خانم بتول سلطانی: اینها بیشتر روی این جنبه حساس بودند که این خودکشی ها بیشتر روبروی دوربین انجام بشود. جایی که خبرنگار باشد و بشود سریع منعکس کرد. البته خود سازمان در پوشش دادن به این صحنه ها کاملا استاد است. از باب تذکر می توان به خودسوزی های 17 ژوئن و نحوه تصویربرداری و انعکاس رسانه ای آنها اشاره کرد. چون تمام این اقدامات برای بازتاب های رسانه ای و استفاده ابزاری از آنها است. در سطحی شورای رهبری آنچه رجوی و مریم روی آن تاکید داشتند، اولویت این اقدامات در جلو چشم رسانه ها و دوربین های فیلمبرداری بود. ضمن اینکه اصلا بخشی از این اقدامات با هدف تصویربرداری از قبل طراحی شده اند. یعنی دوربین های خود سازمان سعی می کنند در راس باشند. خبر دست اول از این اتفاقات تهیه کنند. تا بتوانند آنجا که امکان دارد جهت و سمت و سوی مورد نظر خودشان را به این اتفاقات بدهند.

بنیاد خانواده سحر: خوب این خودکشی ها تابع چه فاکتورها و سلسله مراتبی است. مثلا وضعیت های فرضی را چگونه می چیدند.

خانم بتول سلطانی: یک وجه اش مثلا بحث محاصره قرارگاه بود. در وضعیت محاصره قرار بود این خودکشی ها بصورت فردی انجام بشود. یعنی افراد موظف بودند در اعتراض به محاصره یکی یکی خودشان را به هر نحوی که تشخیص سازمان بود بکشند. در وضعیت بعد قرار بود اگر احتمال حمله به اشرف قطعی شد، در آن صورت افراد موظف بودند بصورت گروه گروه دست به خودکشی بزنند. یک وضعیت هم این بود که اگر حمله سراسری و همه جانبه صورت گرفت، یعنی وضعیتی که غیر قابل برگشت و متوقف کردن باشد، در این صورت همه بصورت جمعی خودکشی کنند. پس بطور کلی سه وضعیت را می توان در نظر گرفت که سازمان برای هر یک از آنها شقی از این اقدامات را لحاظ کرده بود. یکی وضعیت محاصره، که خودکشی ها بصورت فردی انجام می شد تا محاصره برداشته بشود. یکی وضعیت قطعیت حمله که به صورت گروهی انجام می شد تا خطر حمله منتفی بشود و سوم وضعیت غیر قابل برگشت و حمله همه جانبه که در این وضعیت آن فاجعه انسانی مورد نظر رجوی با اقدام دستجمعی به خودکشی صورت واقعی بخود می گرفت. یعنی مثلا شما صحنه فعلی عراق را نگاه کنید. موفق الربیعی می گوید مجاهدین جایی در عراق ندارند. در صورتی که اشرف متعلق به خاک عراق است. می تواند بگوید من می خواهم خاک خودم را بگیرم یا بگوید می خواهم شما را به نقطه دیگری کوچ اجباری بدهیم. همه این وضعیت ها برای شورای رهبری تحلیل شده و پیش بینی شده است که در مواجهه با هر کدام از این وضعیت ها ما باید چکار کنیم و چه واکنشی در قبال آن انجام بدهیم. در کلیت همه این وضعیت ها شامل استفاده از سپر انسانی می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت بیست و نهم : اهمیت و جایگاه مرگ و خشونت در ایدئولوژی و استراتژی سازمان

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی بحث خودکشی های تشکیلاتی را ادامه خواهیم داد. اما می خواهم تا دنبال کردن سوالاتم یک پرانتز باز کنم. روی یک موضوع حیاتی که بی تناسب نیست اسم اش را مولفه بگذاریم، صحبت کنید. اینکه چرا سازمان همیشه روی خشونت به عنوان یک راهکار استرتژیک متمرکز است. یا در حال کشتن است یا خود را در معرض خودکشی به انحاء مختلف قرار می دهد. روی چرایی اینکه همیشه در معادلات سیاسی و ایدئولوژیکی اش یک پای معادله اش خشونت و قهر پایه ثابت و همیشگی است. البته این رویه را ما می توانیم از همان سالهای تاسیس سازمان و در جریان اولین محاکمات بنیانگذاران سازمان هم ببینیم. مثلا تاکید روی این معنی که ما باید طوری عمل کنیم که شاه ما را اعدام کند. در صورتی که این خلاف رویه اکثر جریانات سیاسی است. همه گروه های سیاسی به دلیل اهمیتی که برای یک چریک و عمر مفید او قائل هستند، با حفظ اصول و مرزهای سیاسی شان با حاکمیت تلاش دارند خودشان را مصون بدارند، کمترین تلفات جانی و اعدام و کشته را بدهند. این مصونیت را البته در راستای تداوم انقلاب و عمر مفید چریک می خواهند. برای نیروی خودشان ارزش قائل هستند. حتی از منظر منافع تشکیلاتی و هدف شان که تحقق انقلاب و کسب قدرت سیاسی است، اما به هر حال به سادگی از جان نیروی خودشان نمی گذرند. اما این رویه در سازمان نه تنها حاکم نیست که دقیقا عکس آن احساس می شود.

همواره اصرار روی این است که یا بکشند یا کشته شوند و یا خودشان را و اعضای سازمان را هر طور شده به کشتن بدهند. می خواهم اگر در این خصوص فاکت های مشخصی را بیاد دارید روی آنها صحبت کنید. قاعدتا در تشکیلات روی این رویه ها و تنظیم رابطه ها بحث می شود و افراد را نسبت به ضرورت آن متقاعد می کنند. فکر می کنم اگر روی این زمینه ها بحث کنیم راز و رمز و کلید این معمای خشونت گرایی در سازمان بیشتر و بهتر روشن بشود. البته در این خصوص می شود روی آن مولفه ها در جهان بینی و تبیین جهان رجوی و نگاه اش به موضوع مبارزه و پیشتر جهان و تکامل بحث کرد. اما شرایط سنی شما ایجاب نمی کند درباره این بنیادهای فکری چندان آشنایی داشته باشید. مگر اینکه در آموزش های مشخصا ایدئولوژیک و مربوط به تبیین جهان درباره اش صحبت شده باشد. اما به هر صورت می خواهم دیدگاه های تئوریک و برداشت های نظری خودتان را در این باره و بخصوص فاکت هایی که با آن روبرو شده اید، بیان بکنید.


خانم بتول سلطانی: روی موضوع خیلی حساس و مهمی انگشت گذاشتید. شاید جای این بحث در مقدمه سوالات بحث عملیات انتحاری و یا در انتهای آن بود، اما به هر حال لازمه شناخت این به قول شما رویه یا استراتژی یا مولفه این است که بفهمیم چرا سازمان بر خلاف سایر تشکلات سیاسی و حتی نوع مسلحانه آن روی خودزنی نیروهای اش تاکید دارد. روی کشتن و کشته شدن و به کشتن دادن، روی خودزنی و انتحار، روی تشدید اعدام ها توسط حاکمیت ها، روی تولید انگیزه برای خشونت و توسل به خشونت اینقدر سرمایه گذاری و هزینه می کند. البته همانطور که اشاره کردید سازمان همیشه در موضع برتری و قدرت تشکیلاتی و نظامی خشونت اعمال است و بر عکس در موقعیت تنگنا و مغلوبه شدن انتحارگر است. حالا یا به شکل انتحاری 17 ژوئن و یا از نوع آنچه به عنوان سپر انسانی در موضوع فاجعه انسانی روی آن بحث کردیم، یا به شکل تشویق و تحریک طرف مقابل اش برای اعمال و بکار گرفتن خشونت و اعدام. همیشه هم همانطور که اشاره کردید از همان اولین سالهای تشکیل روی این پدیده به عنوان یک حجت و حقانیت ایدئولوژیکی و سیاسی پافشاری شده است.

رجوی از همان سالهای اولیه برای اثبات حقانیت خود و سازمان مجاهدین همیشه ملاک اش این بوده که ما چقدر کشته داده ایم. چقدر زندانی داشته ایم و به همین روال تا همین سالها هم در مقابله و رقابت برای اعمال هژمونی اش بر سایر جریانات سیاسی و اپوزیسیون همیشه حرف اش این بوده که شما از صدقه سر شهدای ما حیات سیاسی دارید و از صدقه سر شهدای ما به شما پناهندگی سیاسی داده اند. یعنی این خشونت و قهر به عامل حیات و بقای تشکیلاتی سازمان تبدیل شده است. حرف رجوی همیشه این بود که حقانیت هر ایدئولوژی را تعداد کشته ها و هزینه های جانی آن مشخص می کند. این نگرش البته به شدت برخاسته از نوع تفکر و جهان نگری مجاهدین و البته تشدید آن توسط رجوی است. جان انسان و مردن انسان در نظرگاه ایدئولوژیکی و سیاسی رجوی مثل آب خوردن است. تا آنجا که بیاد دارم شمه ای از این بحث ها را همانطور که شما هم اشاره کردید در بحث های تبیین جهان به طور گذرا دیده و خوانده ام. اما چندان که بتوانم در این بحث از آن کمک بگیرم، به خاطرم نمانده است. در آنجا این بحث ها را خیلی ساده و البته با پشتوانه ای که او به لحاظ تئوریکی دارد، تئوریزه می کند. من البته قادر نیستم به همان دلایلی که عرض کردم، روی این محورهای ایدئولوژیک بحث کنم.

اما به تجربه و مشاهدات و به استناد آن تحلیل هایی که رجوی روی این موضوع داشته، می توانم بفهمم ریشه این رویکرد کاملا روش است. یعنی این رویکرد نه برخاسته از تمایلات فردی که بیشتر نتیجه نگاه رجوی به جهان، هستی، مبارزه، تکامل و این جور مباحث پایه ای است. استنباط من این است که رجوی از دل این نگرش به این نتیجه کلی و استراتژیک رسیده است، که وقتی انسان بتواند از جان خودش بگذرد قادر است به هر هدفی ولو دوردست ترین آن دست پیدا می کند. بعد روی همین اصل و اعتقاد و روی همین زمینه های فکری خط و خطوط و مشی سیاسی اش را سوار می کند. یعنی اگر این تفکر، هر نوع استراتژی را در مبارزه پیشه کند، ذات و ماهیت اش روی کنش خشونت آمیز و انگیزش خشونت تنظیم شده است. به همین دلیل می رود روی فاز کشتن، به کشتن دادن، خودزنی و اصلا مرگ و مردن برای او می شود یک امر کاملا بدیهی اما در عین حال کاملا حیاتی و یک اهرم پیش برنده که بود و نبود او را رقم می زند. در همین مواردی که اشاره خواهم کرد متوجه خواهید شد معنی این حرف ها یعنی چه؟ متوجه خواهید شد که رویکرد تبدیل به یک فلسفه وجودی در سازمان شده است. و جالب تر اینکه برای اش هم فرقی نمی کند این انسانی که می میرد، از کدام جبهه است. متعلق به چه جناحی است. چه هدفی داشته است. سمت و سو و تعلق اش به کدام سو بوده است. برای او تنها این مهم است که این قربانی شده به هر طریق چقدر می تواند در خدمت منافع سازمان و خودش باشد. حالا چه در موضع یک مغلوب کشته شده باشد، یا در موضع یک غالب کشته باشد.

یعنی معتقد است چه بکشد، چه کشته بشود، در هر دو سر قضیه برنده واقعی او است. من بیاد دارم در اولین سالهای ورودم به مناسبات رجوی همیشه روی این موضوع تاکید داشت که ما در این چند سال توانسته ایم چه تعداد سران رژیم را ترور کنیم. چه تعداد انفجارات و بمب گذاری داشته باشیم، روی همین آمارها هم با رسانه ها و مخاطبان خارجی اش تنظیم می کرد و اینها را دلیل حقانیت و مشروعیت خودش می دانست و با همین آمار و ارقام می خواست اتوریته خودش را به رخ کشورهای غربی و جریانات سیاسی موازی بکشد. یعنی تعداد هدف های تروریستی اش را دلیل حقانیت و مشروعیت می گرفت. بعد در یک مقطع رفت روی این موضوع متمرکز شد که ما چقدر کشته داده ایم. شروع کرد به آه و ناله کردن و جلب توجه همان رسانه ها و کشورهای غربی روی اینکه ما چقدر مورد ظلم رژیم واقع شده ایم. این موضوع مربوط به زمانی است که سازمان روی بحث حقوق بشر و به چالش کشیدن ایران با حربه حقوق بشر و سازمان ملل متمرکز شده بود. مدام آمار و ارقام می داد و هر روز هم آنها را افزایش می داد. حالا به این کاری ندارم که این اعداد و رقم ها اصلا زمینه افزایش نداشت. اما نمراتور سازمان دقیقه ای در حال افزایش بود. این تغییر رویه برای این بود که سازمان نمی توانست روی آمار ترورهای خودش تمرکز کند. می خواست موضع اش را بتدریج عوض کند. این دوره روی اینکه مثلا امروز در ایران جان چند نفر در خطر اعدام است تمرکز کرده بود. یا قرار است چند نفر را اعدام کنند و از این جریان سازی های رسانه ای. یعنی حتی وقتی اعدام ها عملا منتفی هم شده بود، رجوی می خواست با جوسازی و با آمارهای کذایی وانمود کند که اعدام و خشونت حاکم است. چون می خواست و می دانست هدف های اش روی این محور پیش می رود.

شاید نقل چند خاطره در این رابطه که اتفاقا مربوط به همین سالهای اخیر است بتواند حق مطلب را ادا کند. این نمونه ها شاید به اندازه دهها صفحه بحث تئوریک می تواند برای فهم این موضوع مفید باشد. می شود با این نمونه ها فهمید که چرا ایدئولوژی سازمان همیشه و در هر حالتی نیاز به شهید تراشی دارد. ولو اینکه حتی این شهدا را خود سازمان بوجود بیاورد و با قلم و نیت مشخص آنها را به پای جوخه های اعدام یا به خودزنی بکشاند. یکی از این نمونه ها مثلا بازتاب اعدام حجت زمانی در مناسبات بود. البته من کاری به سابقه و پروسه ای که حجت طی کرده بود ندارم. اما کم و بیش می دانم حجت در جریان عملیاتی دستگیر و به زندان محکوم می شود. از زندان به او مرخصی می دهند و او فرار می کند و دوباره دستگیر می شود و اینبار باز با او مسامحه می شود، اما در نهایت کاری می کند که او را اعدام کنند. اینها در اهمیت موضوعی که می خواهم مطرح کنم چندان دخیل نیستند. برای اینکه در آن زمان من آن طرف بودم و فقط می خواهم موضع و واکنش و خواست قلبی سازمان را در قبال حجت و اعدام او برای شما نقل کنم. همین روایت مستقیم من از این واکنش ها می تواند بینه خوبی برای اثبات آن نظرگاه های ایدئولوژیک سازمان درباره شهید پروری و نیاز سازمان به این اتفاقات باشد. شاید این برای شما خیلی باعث تعجب و شگفتی بشود اگر بگویم که سازمان بعد از اعدام حجت زمانی در قرارگاه اشرف جشن براه انداخت. جشن به مفهوم واقعی اش را می گویم. یعنی همه کف می زدند، می رقصیدند، ابراز خوشحالی می کردند.

بیان شان این بود که خیلی خوب شد رژیم حجت را اعدام کرد. بطور طبیعی و با توجه به جوسازی هایی که سازمان از قبل کرده بود، از جمله متوسل شدن به نهادهای حقوق بشری و درخواست کمک و مساعدت و از این جور فعالیت ها، خوب قاعده اش این بود که خبر مرگ حجت باید باعث اندوه و تاسف سازمان شده باشد. آنها را حتی عصبانی و به خشم بیاورد. البته سازمان در بیرون از مناسبات و در سطح رسانه ها اینگونه وانمود کرد، اما درون مناسبات اش بر عکس شعف و شادی و ابراز خوشحالی بود. و حتی علنی اظهار می کردند چقدر خوب شد رژیم حجت را اعدام کرد. بجای گریه و ناراحتی خوشحال بودند و تحلیل می کردند اعدام حجت در خارج کشور چقدر برد تبلیغاتی دارد. چقدر به جذب شدن به سازمان کمک می کند. چقدر در اروپا و غرب آدم بلند می کند. چقدر صف مقاومت را طولانی می کند. چقدر می توانیم نهادهای حقوق بشری را به جان رژیم بیندازیم. به همین اندازه هم مایل بودند بابک امین اعدام بشود. برای اینکه سازمان از این اتفاقات نان می خورد. خط و خطوط اش را پیش می برد. به آمار و ارقام اش اضافه می کرد. می توانست با این اعدام توی سر رقبای سیاسی اش بزند. هژمونی خودساخته اش را شدت ببخشد. به امریکایی ها بگوید این تنها سازمان است که هنوز برای اهداف اش هزینه می کند. به غرب بگوید من تنها آلترناتیو فعال و قابل اتکای رژیم هستم. تمام این تحلیل ها روی اعدام کسی سوار می شود که سازمان تا قبل از اعدام اش دلسوزی می کند و برایش هل من ناصر ینصرنی می گوید. گو اینکه در همان زمان هم ته دل اش خدا خدا می کند نکند حجت اعدام نشود. حتی اگر بتواند کاری می کند که او را زودتر اعدام کنند تا احتمال نکشتن و اعدام نشدن او را منتفی کنند.

برای همین هم رجوی بعد از مرگ حجت بصراحت در پیامی که برای شورای رهبری فرستاد، گفت اعدام حجت به اندازه و معادل هزار کار شورای رهبری فایده و ارزش داشته است. چون خون حجت نفر بلند می کند، باعث ایجاد کینه خانواده و بستگان حجت از رژیم می شود. البته این مسائل مختص اعدام حجت نبود. در مورد بقیه هم مسئله اینطوری تنظیم شده بود و پیش می رفت. مثلا خدا خدا می کردند رژیم سعید ماسوری را اعدام کند. یا در زمان دستگیری جمیل بصام و ابراهیم خدابنده، باور کنید شورای رهبری در نشست های مخصوص دعا می کردیم رژیم آنها را اعدام کند. بعد که خبری از اعدام اینها نشد، اعضای شورای رهبری پیش خودمان می گفتیم خاک بر سرتان، چرا خودکشی نمی کنید. پس چرا کاری نمی کنید، ناخن و دست و چنگ و دندان که دارید، چرا با اینها کار خودتان را یکسره نمی کنید. پس اینها به چه درد شما می خورد. مورد دیگر دستگیری آرش صامتی پور بود. به آرش فحش و ناسزا می گفتیم که چرا خودش را نمی کشد. یا معترض بودیم که چرا کاری نمی کند رژیم ناچار بشود او را بکشد. مسعود و مریم بارها گفته بودند رژیم دیگر کسی را نمی کشد. می گفتند وزارت اطلاعات خط اش را عوض کرده است. پس حالا که او نمی خوهد اعدام کند، ما باید کاری بکنیم که از این تصمیم منصرف بشود. باید کاری کنیم که او را به کشتن بچه ها وادار کنیم.

حتی روش های دیگری برای به کشتن دادن بچه ها پیش گرفته بودند. مثلا زمانی که بهشته شادرو مسئول تیم های عملیاتی در ایران بود، وقتی یکی از تیم های نظامی چند بار عملیات کرد و به عراق برگشت، به مسئول عملیات گفت اینها را ببر جایی که آشنایی نداشته باشند تا ضربه بخورند و کشته بشوند. اینها نباید برگردند، اما نباید گیر رژیم هم بیفتند، باید در درگیری کشته بشوند تا بگوییم شهید داده ایم. توجیه اش این بود که این افراد تاریخ مصرف شان تمام شده و باید شهید بشوند. می گفتند این تیم اگر در داخل بمیرد نفع و سودش بیشتر است. باعث می شود مردم فکر کنند هنوز جوانه ای از امید هست. می گفتند وقتی این افراد تاریخ مصرف شان تمام شده بهترین راه این است که در ایران کشته بشوند تا بشود از جنازه شان به عنوان شهید استفاده کرد. گفته می شد مثلا این فرد دیگر برای ما فایده ای ندارد. این حرف را زیاد شنیده بودم که می گفتند کاشکی وزارت اطلاعات می کشت تا دست ما برای تبلیغات باز بشود. حتی در مواردی گفتند بروید با چوب بزنید توی سر یک زن تا غش کند و از او فیلم بگیرید و ما اعلام کنیم او مرده است، تا بتوانیم روی جنازه او در خارج تبلیغ کنیم. توجیه شان این بود وقتی این صحنه ها و خط پیش برود باعث اختلافات و در نهایت قیام توده ای می شود. فروپاشی تسریع می شود. سازمان همیشه دل اش می خواهد این پدیده یعنی شهید پروری و شهید سازی روی میز باشد. سوای برد خارجی اش، این برای مناسبات داخلی هم مفید بود. افراد را با این ذهنیت روبرو می کرد که اگر ما در ایران بودیم با چنین سرنوشتی روبرو بودیم و اگر برویم داخل با چنین سرنوشتی مواجه خواهیم شد.

اینها نمونه هایی بود که من بطور مستقیم با آنها برخورد داشتم و از نزدیک شاهد دیدگاه ها و برخوردهای سازمان بودم. این نمونه ها بصورت عملی و تجربی نشان می دهد که چرا سازمان نمی تواند بدون خشونت و کشتن و کشته دادن و خودزنی و اینطور اتفاقات بقا داشته باشد. اساسا بحث سپر انسانی، خودسوزی ها، به خشونت کشاندن چالش ها، تمرکز روی اعدام افراد، و اینگونه اقدامات تمامی در راستای همین بحث شهیدپروری و نیاز سازمان به خون و خونریزی و کشتن و کشته دادن و قهر ورزی به عالم و آدم است. رجوی بارها می گفت اگر از مرز جان دادن عبور کنیم، همه چیز امکان پذیر است. حتی روی حل ساده ترین مسائل این موضوع و راه حل محوریت داشت. در نهایت می توان با این پیش زمینه ها به نقش و اهمیت عملیات انتحاری و خودکشی های جمعی در سازمان پی برد. به اینکه مثلا وقتی مرگ حجت زمانی این همه برای سازمان منفعت در پی دارد، تصور کنید با چنین دیدگاهی یک خودکشی یا خودسوزی و یا اقدام انتحاری جمعی چه دستاوردهایی می تواند برای سازمان داشته باشد. یعنی همانی می شود که رجوی گفته بود اگر بتوانیم از جان مان بگذریم همه چیز امکان پذیر می شود. منتهی منظور رجوی تنها این نیست که در تقابل و رودرویی و نزاع مستقیم با دشمن از جان مان بگذریم، بلکه منظورش این است که در هر صورت که بتوانیم جانی بستانیم یا وادار کنیم که جانمان را یستانند و یا خودمان بستانیم در هر شقی ما برنده بازی هستیم.

       

 

مطالبی در ارتباط:

ــ رجوی و کناره گیری از مقام ولایت ( صرافپور )

ــ  قلعه کهنه اشرف در عراق و قلعه مدرن اوورسورواز در فرانسه ـ قسمت پنجم اعضای جداشده از مجاهدین خلق مرکز خشونت و تروریسم را در قلعه اوورسورواز در فرانسه نشان می دهند ( سایت ایران قلم )

ــ دمکراسی سد راه رشد تروریسم ( مسعود جابانی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت چهارم ـ برخاستن مرده از قبر در قلعه اوورسورواز  ( سایت ایران قلم )

ــ نکشید این جوانان را!! ، داستان کوتاهی از رضا اسدی ( سایت پرواز )

ــ به اعتبار این جنبش ملی دستبرد نزنید!  ( علی کشتگر )

ــ اوور کانون اتفاقات غیر منتظره ( بهار ایرانی )

ــ شگردهای رهبری فرقه در قلعه اووروسورواز برای گردهمایی  20 ژوئن در فرانسه  ( علی جهانی )

ــ چرا مجاهدین در قبال به جریان افتادن پرونده 17 ژوئن سکوت کرده اند؟!! ( بهار ایرانی )

ــ همنوازی به سبک ریگی، رجوی ( امید پویا )

ــ نامه به خانم آنا ماریا گومش نماینده پرتغال در پارلمان اروپا ( کانون رهایی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت سوم ، اتحاد گروه تروریستی  جندالله و فرقه مجاهدین خلق ( ایران قلم )

ــ امواج یکی از شریان های حیاتی اوورسورواز در فرانسه ( بهار ایرانی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت دوم ( سایت ایران قلم )

ــ نظرگاه های رجوی و مجاهدین درباره دمکراسی و حکومت ( بهار ایرانی )

ــ نامه سپاس و قدردانی کانون ایران قلم از خانم آنا ماریا گومش عضو گروه سوسیالیست اروپا ( ایران قلم )

ــ نامه تعدادی از جداشدگان سازمان مجاهدین خلق در عراق به رئیس پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )

ــ مجاهدین استخوان در گلوی آمریکا ( امید پویا )

ــ اهمیت ویژه گردهمایی 20 ژوئن 2009 در فرانسه برای رهبری فرقه مجاهدین ( سایت ایران قلم )

ــ اقامه دعوای بتول سلطانی عضو شورای رهبری مجاهدین در عراق ( بتول سلطانی )

ــ نامه کانون ایران قلم به رهبران احزاب اسپانیا ( ایران قلم )

ــ نامه کانون رهایی به نخست وزیر اسپانیا ( پیام رهایی )

ــ ملاقات های مادر رضوان در مجلس سوئد ( رابعه شاهرخی )

ــ نامه سرگشاده محمد سبحانی به آقای رودریگز نخست وزیر اسپانیا ( ایران قلم )

ــ دیالکتیک اندیشه و قهر، کادرسازی و کادرسوزی ( سعید شاهسوندی )

ــ مخلوق رجوی ( میترا یوسفی )

ــ مجاهدین خلق بخشي از سياست هاي خطير عراق ( آسوشیتدپرس )

ــ نماینده فرقه در پارلمان اروپا ( آن سینگلتون )

ــ افشای توطئه کثیف فرماندهی اوورسوراوواز در مورد جداشدگان و ایرانیان آزاده مقیم اروپا ـ 1 ( آریا ایران )

ــ طنز پیروزی نمایی فرقۀ رجوی! ( حامد صرافپور )

ــ توطئه مریم عضدانلو از اوورسورواز فرانسه علیه قربانیان از فرقه مجاهدین ( علی جهانی )

ــ در حاشیه گفتگو با یکی از نمایندگان پارلمان اروپا ( سعید محسنی )

ــ چه کسی به دژ اوورسورواز توجه می کند؟ ( ستار اورنگی )

ــ ملاقات نمایندگان کانون رهائی با سفیر عراق در دنهاخ هلند ( پیام رهایی )

ــ تناقضات مجاهدین ( ایران سبز )

ــ نامه به خانم میشل آلیوت ماری وزیر کشور دردولت فرانسه  ( الف مینو سپهر )

ــ توطئه کثیف مجاهدین بر علیه جداشدگان ( آریا ایران )

ــ هیاهوی جدید فرقه رجوی ( محمد بازیارپور )

ــ بریف پارلمان بریتانیا: کمپ اشرف و کنوانسیون ژنو  ( پارلمان بریتانیا )

ــ نامه آقای مسعود خدابنده به آقای نوری المالکی نخست وزیر عراق ( ایران اینترلینک )

ــ ملاقات نمايندگان انجمن ايران باستان ـ آينده درخشان با مقامات سفارت عراق در پاريس  ( ایران باستان ـ آینده درخشان )

ــ چرا فاصله بین کوه مردان وزنان! اسیردراشرف تا بریدگی ومزدوری برای رژیم تنها نیم گام است ؟!! ( الف ـ مینو سپهر )

ــ مجموعه مطالب در محکومیت حمله خشونت طلبانه فرقه مجاهدین به اعضای جداشده ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول سلطانی به نمایندگان پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )

ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مریم رجوی در مورد تهاجم اوباشان خشونت طلب و تروریست فرقه مجاهدین به وی در شهر کلن آلمان ( محمد حسین سبحانی )

ــ گزارش تايم از اوضاع نابسامان فرقه مجاهدین در اردوگاه اشرف ( مجله تایم)

ــ مجاهدین خلق از عراق به کجا خواهند رفت؟ ( اکونومیست  )

ــ روز پاسخگویی  رهبران فرقه مجاهدین نزدیک است ( علی جهانی فر )

ــ آیا اشرف شهر شرف است؟!! ( رضا اسدی )

مصاحبه آن سینگلتون با دکتر موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق در مورد اردوگاه اشرف ( ایران اینترلینک )

ــ سربازان آمريکايي براي محافظت از رجوي در اردوگاه اشرف حضور دارند (مسعود خدابنده)

ــ در باره فرقه مجاهد ( اسماعیل هوشیار )

ــ سرنوشت قلعه اشرف  به کجا کشیده می شود؟ ( بتول ملکی )

ــ رویای دیروز و کابوس امروز مجاهد! ( حمید تقوایی )

ــ  در باره ی هرزه درآيی های اخير مجاهدين ( محمد علی اصفهانی )

ــ عوامفریبی مجاهدین بخاطر جلب ترحم ( هادی شمس حائری )

ــ فاجعه اصلی برای فرانسه، با ورود رجوی به خاک این کشور رخ داده است!! ( بهار ایرانی )

ــ عراق تشدید محاصره اردوگاه اشرف را رد کرد ( بی بی سی )

ــ آخرین خبرها از اشرف ( بهزاد علیشاهی )

ــ مریم رجوی به فروپاشی تدریجی فرقه در قلعه اشرف اعتراف می کند ( یادداشت روز ـ ایران قلم )

ــ شل شدن میخ فرقه گرایی در عراق  ( علی جهانی فر )

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد