_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
انتقاد فوكوياما از سياست خارجي جورج بوش دموکراسی به زور تانک نمی آید
16.04.2007 فرانسیس فوکویاما ترجمه از کاوه شجاعی منبع : روزنا فرانسيس فوكوياما (متولد 1952-شيكاگو) استاد اقتصاد سياسي بينالملل دانشگاه جانزهاپكينز و نويسنده كتاب جنجالي <پايان تاريخ و آخرين انسان> است كه پيروزي ليبرال دموكراسي را آينده محتوم بشري توصيف ميكند. فوكوياما كه پيش از اين جزو نظريهپردازان نومحافظهكار به شمار ميآمد، هم در زمان كلينتون و هم در اولين سالهاي به قدرت رسيدن بوش از امضاكنندگان نامهاي بود كه كاخ سفيد را به سرنگوني صدام ترغيب ميكرد. با اين حال او در سال 2003 با اشغال عراق مخالفت كرد و در انتخابات سال 2004 عليه بوش راي داد. فوكوياما در سال 2006 با انتشار مقالهاي بلند در نيويورك تايمز ضمن انتقاد شديد از اشغال عراق، نومحافظهكاري را با لنينيسم مقايسه كرد. او در اين مقاله پايان عصر نومحافظهكاري را اعلام كرد. نوشته حاضر آخرين مقاله اوست كه هفته گذشته در مطبوعات آمريكايي منتشر شد. يادآوري ميشود اهميت اين نوشتار در مخالفت فوكوياما با روند <دموكراتيزه شدن به زور سرنيزه آمريكا> است، نه پيشبينيهاي هميشگي و سرسختانه او درباره پايان تاريخ پيش از اين شماري از تحليلگران، واقعه يازدهم سپتامبر 2001 و حملات تروريستي به آمريكا را دليل شكست پيشبينيهاي كتاب <پايان تاريخ و... > عنوان كرده و او را مورد انتقاد قرار دادهاند. پانزده سال پيش در كتابم <پايان تاريخ و آخرين انسان> اعلام كردم كه اگر جامعهاي بخواهد مدرن شود، هيچ چارهاي جز اقتصاد بازار آزاد و نظام سياسي دموكراتيك ندارد. بدون شك همه نميخواهند مدرن شوند و البته همه نميتوانند سازمانهايي را تاسيس كنند و سياستهايي را اعمال كنند كه براي عملي شدن دموكراسي و سرمايهداري لازم است. اما از ديد من هيچ نظام ديگري وجود ندارد كه بازدهي بيشتري از ليبرال دموكراسي داشته باشد. از زمان انتشار <پايان تاريخ> كه بيانيهاي درباره مدرنيزاسيون است، شماري از مردم تئوريهايم درباره پايان تاريخ را به سياست خارجي جورج دبليو بوش رئيس جمهوري ايالات متحده و تلاش آمريكا براي تسلط استراتژيك بر دنيا مرتبط دانستهاند. اما هركس كه عقايد من را بنيادي منطقي براي سياستهاي دولت بوش دانسته به آنچه كه من از سال 1992 درباره دموكراسي و توسعه گفتهام توجهي نكرده است. جورج بوش در ابتدا براي توجيه اشغال عراق سه بهانه آورد: برنامه صدام براي توليد سلاحهاي كشتار جمعي، ارتباط بغداد با القاعده و نقض حقوق بشر و نبود دموكراسي. در همان ماههاي اوليه اشغال در سال 2003 نادرستي دو بهانه اول اثبات شد و دولت آمريكا بالاجبار بر اهميت دموكراسي - هم در عراق و هم در خاورميانه - تاكيد كرد. به همين خاطر بود كه در طول سالهاي بعد <پيشبرد دموكراسي> به تنها دليل اصلي حمله به عراق مبدل شد. بوش ميگويد كه ميل به آزادي و دموكراسي در سراسر جهان فراگير است و آمريكا وظيفه دارد كه با حمايت از جنبشهاي دموكراتيك به هدف <سرنگوني تمامي ديكتاتورهاي جهان> نائل شود. حاميان جنگ هم البته انگشت جوهري رايدهندگان عراقي، پيروزي مخالفان سوريه در انتخابات عمومي لبنان و برگزيده شدن رئيس جمهوري و نمايندگان افغان در يك رايگيري دموكراتيك را مهر تاييدي بر نظرات خود تلقي ميكنند. اما با وجود اميدبخش بودن اين اتفاقات، راه خاورميانه به سمت دموكراسي - دست كم تا آينده نزديك - سنگلاخ و سربالايي است و بدون شك تلاشهاي دولت بوش براي اعمال يك سياست منطقهاي بر مبناي پيشبرد دموكراسي با شكست روبهرو خواهد شد. يقينا تمايل به زندگي در جامعهاي مدرن و بدون ديكتاتور آرزويي تقريبا فراگير در ميان تمامي مردم جهان است. تلاش سالانه ميليونها نفر براي مهاجرت از جوامع در حال توسعه به ممالك پيشرفته با اميد يافتن ثبات سياسي، فرصتهاي شغلي، مراقبتهاي بهداشتي و تحصيل اين ادعا را ثابت ميكند. اما اين ميل به زندگي بهتر را نبايد به <تمايل جهاني به زندگي در جامعه ليبرال> معني كرد. جامعه ليبرال نظمي سياسي است كه احترام به حقوق فردي و قانونمداري از مشخصههاي اصلي آن به شمار ميرود. در واقع تمايل به زندگي در ليبرال دموكراسي محصول فرعي مدرنيزاسيون موفق است و اين روندي نيست كه يك شبه پديد آيد. مهمترين نكتهاي كه دولت بوش ناديده گرفت اين بود كه قبل از رسيدن به ليبرال دموكراسي بايد دولتي كارآمد داشته باشيم. آلمان يا ژاپن بعد از شكست در جنگ جهاني دوم باز هم از مواهب چنين دولتي بهرهمند بودند. اما در عراق يا كشورهايي نظير آن بعد از حمله يك كشور - مثلا آمريكا - دولتي وجود نخواهد داشت كه جامعه را به سمت دموكراسي رهنمون كند و اينگونه تنها شاهد هرج و مرج خواهيم بود. در پايان تاريخ هيچگاه مدل آمريكايي تشكيلات سياسي و اجتماعي حكمفرما نخواهد بود. به نظر من اتحاديه اروپا بيشتر از ايالات متحده بازتابدهنده روندها و سيستمهايي است كه در دههها و قرنهاي بعدي مشاهده خواهيم كرد. تلاش اتحاديه اروپا براي فراتر رفتن از سياستهاي قدرت و حاكميت سنتي با اعمال قانوني فرامليتي بيشتر از ايالات متحده آيندهنگرانه است؛ اين را مقايسه كنيد با آمريكاي بنيادگرا، علاقه شديد آنها به حاكميت ملي و در اختيار داشتن ارتشي قدرتمند. بايد اعلام كنم كه هيچگاه ظهور جهاني دموكراسي را با <وساطت آمريكا> درست نميدانم. به نظر من پيشبرد دموكراسي را نبايد با تمرينهاي ارتش آمريكا اشتباه گرفت. گذار به دموكراسي در جوامعي رخ ميدهد كه مردم دموكراسي را بخواهند. تازه در اين راه به تاسيس نهادهايي - دولتي و غير دولتي - نياز داريم تا اين روند بسيار طولاني را طي كنيم.
كشورهاي خارجي نظير آمريكا تنها از يك طريق ميتوانند به بقيه در
اين راه كمك كنند:
موفقيت سياسي و اقتصادي جوامع غربي ميتواند در الگو شدن آنها و
پيشبرد دموكراسي در
بقيه جهان موثر باشد؛ تغيير رژيم به زور تانك و هواپيما هيچگاه
كليد تحول به سمت
دموكراسي نبوده است.
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |