در رابطه با اعتصاب غذای برخی از اعضای تشکیلات
مجاهدین براستی خانم و آقای رجوی راه حل چیست بعد از
آن کشتار بیرحمانه در قرارگاه اشرف و بسته شدن اردوگاه
اشرف در پی دو پیام جداگانه رهبر غایب مجاهدین در یک
پیام بیست دقیقه ای حرف از عاشورا میزند عاشورا با
امام حسین عاشورا شد و نه بدون اون و با اون پیام بی
سرو ته اش گفت که من بدنبال رژیم و رژیم هم بدنبال من
و به تمام اعضای خود گفت ۱،۲،۱۰۰۰تا اشرف میسازیم
؟؟!!!!!؟؟؟؟؟
شما که خودتان را پاسخ گو نمیدانید که پاسخ بدهید چرا
و به چه دلیل این تعداد افراد را در قرارگاه نگه داشته
بودید و از آنها امضاء گرفته بودید که بخواست خودشان
اینکار را کردند و خواستند در اشرف بمانند آقای رجوی
حد اقل یکبار بیایید با خودتان روراست باشید و جلوی یک
فاجعه انسانی دیگر را بگیرید البته اگر برایتان جان
انسانها ارزش داشته باشد چرا دستور نمیدهید که این
متحصنین به اعتصاب غذایشان پایان بدهند
خانم رجوی شما که در سخنرانی که در ژنو داشتید از دولت
مردان اروپایی خواستید که تعدادی تی وال ، جلیقه ضد
گلوله و نفرات کلاه آبی در لیبرتی مستقر کنند آیا
براستی این راه حل است شما که خیلی خوب بلد هستید از
حقوق بشر صحبت کنیدآیا این کار یعنی همان اعتصاب غدا
نقض حقوق بشر نیست چرا کاری برای این افراد نمیکنید
آنچه مانع و رابع اصلی انتقال سریع و امن ساکنان
اردوگاه لیبرتی بوده نه بی توجهی دولت آمریکا و نه کم
کاری سازمان ملل و نه مانع تراشی دولت عراق و نه دشمنی
دولت ایران بوده است بلکه اصل و اساس به گروگان گرفتن
این افراد توسط رجوی برای تضمین بقای تشکیلات رجوی
میباشد آیا براستی این درست است که باجان فرزاندان
ایران که زمانی با سادگی تمام و از خود گذشتگی فریب
شما را خوردند بازی کنید و بخاطر حفظ منافع خودتان که
همانا در قدرت ماندن و به قدرت رسیدن است آنها را به
کشتن بدهید
آیا تا بحال به این فکر کرده اید که شما که دم از
اسلام و خداشناسی میزنید فردای قیامت پاسخ این خونهای
به ناحق ریخته شده را چه خواهید داد این درخواست یکنفر
نیست بلکه درخواست تمامی کسانی است که بخشی از تاریخ
ایران را رقم خواهند زد
دست از سر این اسیران دربند بردارید و باعث نشوید که
بیشتر از این خون این ایرانیان بیگناه به ناحق ریخته
شود و مورد لعنت تاریخ بیش از این قرار بگیرید
انجمن زنان: باز هم خدمت شما هستیم
امروز برایمان می خواهید از چه بگوئید
سلام به شما و به همه کسانی که
روزی این نوشته من را مطالعه می کنند، قبل از اینکه بخواهم ادامه
خاطراتمو بیان کنم در روز ۱۹ سپتامبر که مریم رجوی در ژنو اشک تمساح
ریخته بود مشخص نبود که این گریه برای چیست؟
برای این خانم نه کسی اهمیت داشته
و نه اینکه مهم بوده است چه برسد به جان انسانها، انسانهای بی گناه که
خواسته یا نا خواسته اسیر این فرقه شده اند.و در این نزدیک به چهارهفته
هیچ تلاشی برای نجات اون عزیزان ا نجام نشده است
درعوض به سایر بخت برگشتگان در
لیبرتی و برخی از کشورها اعتصاب غذائی هدایت شده و سازمان یافته به راه
انداخته اند تا باز هم در وضعیت بدتر جسمانی و روحی قرار بگیرند. و
برای مجامع بین المللی عکس ۵۲ نفر را می گیره و عکس تمساح می ریزه که
…………. آهای دولتها کمک کنید چی را می خواهد ثابت کنه براستی راه حل
چیست؟
چرا قدم جلو نمی گذارید واز دولتها
کمک نمی خواهید تا این افراد را که در عراق هستند به کشورهای امن
ببرید. چرا و با چه قیمتی می خواهید این افراد را در عراق نگهدارید؟
فکر می کنید کلاه آبی ها و تی وال و جلیقه ضد گلوله راه حل است چرا و
هزارتا چرای دیگر که تا کنون بی جواب مانده است
این سوآلهای بی جواب خیلی هاست که
متأسفانه تاکنون رهبری این تشکیلا ت به آنها جواب نداده و یکسویه بر
طبل جنگ و تهدید کوبیده است اما برگردم به ادامه آنچه که بر من در آن
سالیان در تشکیلات سازمان مجاهدین گذشت
در بحبوحه نشستهای ایدئولوژیک
بودیم که خبر آمد صدام حسین قصد حمله به کویت دارد و برای این کشور
گشائی دارد آماده می شود که فکر می کنم درآخرهای پائیز ۶۹ بود و آمریکا
اولتیماتوم داده بود به عراق که اگر حمله کند آمریکا عراق را زمینی و
هوائی می زند اما گفته بود اماکن مقدسه مسلمانها را کاری نداره وقتی که
این گمانه زنی به ا وج خودش رسید برای ا ینکه ارتش آزادیبخش در اون
شرایط حفظ بماند ما با تمام تجیهزات و ادوات اشرف را ترک کردیم و به
شمال عراق جلولا نزدیکتر به مرز ا یران بود رفتیم. این محل از طرف دولت
عراق در اختیار مجاهدین قرار گرفته بود و به لحاظ تپه ماهوری هم جای
مناسبی برای پنهان شدن و استتار و پراکندگی بود.
قرار شد پرچم شیر و خورشید و پرچم
سفید با آرم مجاهدین بر بالای اماکن اشرف نصب کنند تا مورد حمله
نیروهای آمریکائی قرار گرفته نشود.
در جلولا ابتدا چادر برپا کردیم. و
برای سلاحهایمان سنگر احداث کردیم
انجمن زنان: چرا در همان اشرف
نماندند و هدف ا ز رفتن به شما چه بود؟
پراکندگی و اینکه زرهیها و سلاحها
و افراد حفظ شوند و اینکه شاید در اثر بمباران هوائی قرارگاه اشرف نیز
مورد اصابت قرار بگیرد که همین اتفاق هم افتاده بود و قرارگاه اشرف چند
جایش مورد اصابت قرار گرفته بود.
در جلولا طبق سازماندهی و اینکه هر
لشکر کجا مستقر شود تعیین شد روزها ما به همان محلهای مورد نظر می
رفتیم و در آنجا سنگر احداث می کردیم که اگر حمله شد ما به اون
پناهگاهها برویم، خبر حمله آمد به خوبی یادم است که چادر ما آخرین چادر
بود و همه پراکنده شده بودند جز ما که نیم شب بود خبر دادند که حمله
شده و آمریکا بمباران کرده و ما باید سریع آماده شویم با ماشینهای مورد
نظر و چراغ خاموش به نقطه مورد نظر خودمان برویم در آنجا کار روزانه ما
ا حداث سنگر و رسیدگی به سلاحها بود
شرایط نگهداری سلاحها خیلی مهم بود
که در اون شرایط آب و هوائی باید سالم می ماند فکر می کنم این شرایط
حدود ۴۰ روز به طول انجامید بعد از فشارهای دولت آمریکا از زمین و هوا
روی دولت صدام بلاخره تصمیم به عقب نشینی کرد بعد از اینکه فرمان
بازگشت به قرارگاه اشرف داده شد و مشخص شد هر محوری در چه زمانبندی به
اشرف بازگردد
محور ما که به ا شرف بازگشته بودیم
فکر می کنم بین ساعت ۸ تا ۹ صبح بود در سالن غذا خوری داشتیم صبحانه می
خوردیم، خبر آمد که تعدادی از بچه ها در مسیر بازگشت به قرارگاه مورد
حمله قرار گرفته اند طبق اطلاعیه سازمان : طبق اخبار و اطلاعاتی که
سازمان در اختیار دارد نیروهای سپاس پاسداران در لباس کردی همرااه با ۹
بدر و هدف آنها قبل از رسیدن به جاده استراتژیک بین بغداد – بعقوبه به
قلع و قمع نیروهای سازمان و ارتش آزادیبخش و تصرف اشرف و دیگر
قرارگاهها دارند به ما دستورآماده با ش و حرکت به سمت کفری و کلار داده
شد.
آنجا یک دشت باز بود و من در یگان
مکانیزه بودم بهمراه بقیه سوار بر نفر بر به آنجا رسیدیم هر کدام از ما
به فاصله های مشخص از نفر بر می پریدیم پائین من از نفر بر پریدم پائین
هنوز ۱۰ تا ۱۵ متر ندویده بودم که زانوی پایم تیر خورد و ساق پایم شکست
و زمین گیر شدم. وقتی بلند شدم که زانویم را ببندم و جلوی خونریزی را
بگیرم به اطرافم شلیک می شد دوباره دراز کشیده بودم از مقابلم یک نفر
بر آمد دستم را بالا کردم و گفتم زخمی شدم اون نفر بر آمد پشت من
ایستاد که بتواند مرا سوار کند فرمانده نفر برآقای اردشیر شریفیان بود
به گفت می توانی بیائی سوار شوی گفتم نه یکدفعه خودش پرید پائین و گفت
صدای سوت خمپاره است و من را از روی زمین بلند کرد و گذاشت در نفر بر و
درب نفر بربسته شد
درست همانجا که قبلش من بودم
خمپاره خورد به این ترتیب من از مرگ حتمی نجات یافتم. و بعد با
آمبولانس به بغداد آمدم درست جلوی ستاد مرکزی ماشین آمبولانس متوقف شد
تا هم گزارشی از وضعیت جنگ بدهد و هم اینکه مترجم بیاید و من و یک
مجروح دیگر به بیمارستان منتقل بشویم در این موقع آقای ابریشمچی درب
آمبولانس را باز کرد و رو به من کرد و گفت: باز هم توای بابا بادمجون
بم آفت نداره دفعه بعد می گویم قلبتو نشونه بگیرن ………همش خرج روی دست
ما می گذاری
من که آن موقع از درد زیاد به خودم
می پیچیدم به او گفتم بجای اینکه من را آرام کنی این حرف را می زنی اگر
امثال من نبودند که شما اینجا راحت نبودید و دشمن تا اینجا آمده بود
من در بیمارستان بغداد عمل کردم و
بعد از مدتی به امداد سازمان در بغداد بنام طباطبائی آمدم و بعد از
یکماه به اشرف بازگشتم و گچ پایم را باز کردند
در نشست جمع بندی عملیات مروراید
بود که مسعود رجوی بارها تأکید کرد حالا دیگر سید رئیس (صدام حسین )
قدر و ارزش ارتش آزادیبخش را تازه می فهمد هر نیروئی بخواهد به طرف
بغداد حرکت کند باید اول از سدارتش آزادیبخش بگذرد، عملیات مروارید
درسی شد تا کسی دیگر از این خیالها به سرش نزند مسعود حتی به طنز و با
اشاره به آنها که ادعا می کردند مجاهدین وابسته به عراق هستند می گفت:
معلوم نیست که ما به سید الرئیس وابسته هستیم یا او به ما ” نقل به
مضمون”
از آن تاریخ به بعد همکاری سازمان
با عراق بسیار بالا رفت.
بعد از عملیات مروارید ما نشستهای
تجدید سازماندهی داشتیم و تدارک برگزاری یک رژه بزرگ و ادامه نشستهای
ایدئولوژیک طلاق در دستور کار قرار گرفت
انجمن زنان: دقیقا موضوع طلاق و یا
به قول سازمان بند الف انقلاب برای شما چگونه اتفاق افتاد؟
باز گو کردن این خاطره آنقدر
دردناک است که همیشه سعی کرده بودم فراموشش کنم اما وقتی شما سوآل
کردید و خاطراتم را می نوشتم دوباره این کابوس برایم تداعی شد که چقدر
دردناک و غیر قابل باور بوده است.
انجمن زنان: خانم معینی اگر فکر می
کنید که بیان و یاد آوری این خاطرات برای شما سخت است می توانیم از آن
بگذریم؟
من دوست دارم که بگویم و خودم را
از این کابوسها راحت کنم فکر می کنم که سالیان بر روی آن خاک پاشیده ام
و از درون آزارم داده است اتفاقا من تصمیم گرفته ام که تمامی آنچه که
بر من در آن سالیان در تشکیلات گذشته است را بی کم و کاست بگویم تا
شاید تجربه ای باشد برای نسل جوان و کسانی که همیشه ابهامشان بوده است
که ما اینهمه سال چه می کردیم. شاید حتی خانواده من هم بدرستی ندانند
که موضوع طلاق ما چگونه بوده است، در این رابطه من با هیچ کس صحبت
نکرده بودم حتی با همسرکنونی ام که با وی زندگی مشترک داریم
انجمن زنان: همیشه رجوی می گفت که
کارهائی که ما می کنیم از درک جامعه و مردم خارج است نظر شما را دوست
داریم بدانیم؟
در این رابطه من به جوابی نرسیدم و
چند بار که بحث این قبیل اقدامات در تشکیلات شد مریم رجوی با متهم کردن
اذهان ما می گفت که هر کاری که مسعود می کند مغز شما اونقد گنجشکی هست
که از درکش عاجزید و حتی علامه ترین افراد جامعه ۲۰ سال بعد می فهمند
که مسعود رجوی امروز چه کرده است البته عین همین حرف را هم مسعود برای
مریم می زد که خواهر مریمتان کاری که کرده ۲۰ سال بعد می فهمید که چه
بوده است و مریم بود و نبود یعنی چی البته الان که از آن جریان بیش از
۲۰ سال گذشته آن چیزی که روشن شده است اینکه فکر می کنم همه اینها
دستاویز و فریبهائی برای رسیدن به قدرت بوده است که هنوز هم ادامه دارد
البته به اشکال دیگری بر می گردم به موضوع طلاق من می دیدم که بقیه
افراد وارد طلاق شده بودند و از همسران خود جدا می شدند و خانه به
اصطلاح سازمان “اسکان” نمی رفتند فقط کسانی که بچه داشتند می رفتند و
یا کسانی مثل من که هنوز وارد طلاق نشده بودند.
من جزو آخرین سری نفراتی بودم که
وارد طلاق می شدم و به من می گفتند که تو نمی خواهی این حلقه ات را
بدهی و من خواستم که همسرم محمد حسن با من صحبت کند اتاقی که برای
دیدار با او داشتم هنوز دستم بود و یکبار وی آمد بعد از عملیات مروارید
در حیاط همان منطقه مسکونی با من صحبت کرد من از وضعیت جراحت پایم گفتم
و اینکه برادر اردشیر من را از مرگ حتمی نجات داد و اتفاقات را می گفتم
در ناباوری زیاد گفت: همه را می دانم من متوجه شدم که او حلقه اش در
دستش نیست، از او سوآل کردم حلقه ات چی شد گفت بهت می گویم و باید
بدانی راهی که ما ا نتخاب کردیم همه چیز در آن قرار می گیرد از کشتن و
کشته شدن راه ما راه امام حسین هستیم و مگر نبود که او نیز با همه
خانواده اش رفت و رهبری ما به او اقتدا کرده اند ما هم همینطور هستیم و
ما باید به رهبر زمانه اقتدا کنیم
من همینطور اشک می ریختم و گفتم که
چرا با من اینکار را می کنی با اینکه هر کار خواستی من انجام دادم ما
قرار نبود که از ایران بیرون بیائیم…… آمدیم گفتی که می ریم آلمان
……….آمدیم عراق من مگه ازدواج کردم که طلاق بگیرم و چرا؟ خواهش می کنم
بیا با هم از اینجا خارج بشویم
محمد حسن با نگاهی عمیق به من گفت:
این راهی است که انتخاب کردیم و من هم این را انتخاب کردم که تو را
طلاق بدهم و دادم، از اول هم ازدواج من و تو یک ازدواج سیاسی بوده است.
هر کاری که می خواهی بکن من راهم را انتخاب کردم و برگشتی در آن نیست.
به او گفتم من اصلا تو را نمی شناسم تو کسی نیستی که باهاش ازدواج کردم
چطور تو یکدفعه اینقدر عوض شدی
در ادامه گفت آزادی که هر طور که
می خواهی به زندگی ات ادامه بدهی می تونی بمانی و بپذیری و می توانی
بروی من در قبال تو هیچ مسئولیتی ندارم و اینقدر اشک نریز که هیچی عوض
نمی شه و بطرف ماشین حرکت کرد و رفت این آخرین جملات او بود.
نمی دانم که چقدر آنجا بودم ولی به
شدت متحیر و متعجب ماندنه بود
مسئولم نزهت آمد دنبالم و با هم
کمی در اشرف گشت زدیم و با من حرف می زد که من را آرام کند بعد من را
به قطعه مروارید که محل قبر بچه ها بود برد و گفت تا می توانی اینجا
بلند بلند گریه کن می تونی جیغ بکشی و هر کار می خواهی بکن کسی صداتو
نمی شنوه این واکنشهای طبیعی است و تو را آوردم ا ینجا که ببینی اینجا
ا ین کسانی که خوابیدند هم عاشق هم شاید بودند و اما اینها رفته اند و
مسئولیتشون بر دوش ما ا ست
اینقدر گفت و من بعد از یکی دوساعت
گریه کردن در حالیکه صورتم مثل لبو شده بود خاموش شدم و باهم به مقر
لشگر برگشتیم و من به آسایشگاه رفتم بعد از مدتی حمیده کوزه گر مسئول
بالاتر مان آمد و گفت بیا جائی دیگر باید برویم بعد رفتم محلی دیگر
برای انقلاب کردن فردای آن روز خواهر سوسن مرا احضار کرد و گفت برزخ تو
هم فرا رسید یا جهنم یا بهشت به دستور ما بود که همسرت آمد با تو صحبت
کرد و دو راه داری یا اینکه همین دردی که می کشی را به نقطه رهبری
پیوند بده اون نقطه عمیق درد نقطه عشق وعشق به رهبری
راه دوم اینکه اگر نخواهی اینجا
بمانی باید تو را به زندان رمادی بفرستیم برای اینکه ما نمی توانیم در
اینجا طلاق نداده نگهداریم و اینکه خودت در خارج از اشرف بروی بخاطر
اینکه غیر قانونی آمده ای مشکل پیدا می کنی و شاید به زندان بروی و در
آنجا هم که دیگه مشخصه زندانها و اردوگاههای عراق و مورد تجاوز قرار
گرفتن و هر چیزی ممکنه توش باشه.
بهرحال من باید واقعیتها را بگویم
انتخاب با خودت است! برو به حرفهایم فکر کن تصمیم به ماندن و انتخاب
آزادی من مدتی در حالت بلاتکلیفی بودم، کسی محلی به من نمی گذاشت، این
بلاتکلیفی من یکی دوهفته طول کشید و مرتب می گفتند که تعیین تکلیف کن،
چقدر طولش می دهی بکن این دستگاه را و از قبر خودت بیرون بیا شرایطی
برایم درست شد که برای خودم هم خسته کننده بود که چکار کنم قدرت تصمیم
گیری نداشتم. یک روز نشستم گزارش نوشتم که باشه من هم طلاق می دهم وقتی
این گزارش را می نوشتم اینقدر گریه کرده بودم که نوشته های من قابل
خواندن نبود و کاغذم خیس شده بود و گزارش را به همان صورت بردم دادم و
سوسن خندید وگفت دیدی هنوز زنده ای و داری نفس می کشی اگر طلاق هم بدهی
نمی میری یکبار دیگر خواهر مریم پیروز شدید.
بعد گفت هر وقت تونستی این را مرتب
و تمیز تر بنویس و بیاور بعد از آن من را به نشست مسعود و مریم بردند و
در یک فضای عجیب و غریب در حالیکه همسرم را هم می دیدم سمت مردان و
بحثها برای طلاق شروع شد اول مسعود شروع کرد و بعد مریم و می گفتند که
باید طلاق بدهی در آخر همین نشست و بعد از انبوهی بحث و حرف که نفرات
مثلا انقلاب کرده پشت بلند گو می رفتند و گریه می کردند از وضعیت
وابستگی و فلاکت خود به همسر می گفتند و مسعود و مریم لذت می بردند
درآخر همین نشست که تا فردای آن
روز نزدیک به ۱۱ ساعت ادامه داشت برگه کاغذ سفیدی بهمراه یک کاغذ تایپ
شده بنام سوگند نامه و یک پاکت به ما داده شد. روی پاکت بایستی اسممان
را می نوشتیم برگه تایپ شده را بایستی ا مضاء می کردیم برگه سفید را
باید هر آنچه از جنس ضد ارزش و ضد رهبری داشتیم می نوشتیم و بهمراه
حلقه در پاکت گذاشته وروی میزی که جلوی رهبری گذاشته بودند قرار می
دادیم و هنگام رد شدن از جلوی رهبری به ما تبریک می گفت. اینکار بهمراه
آهنگ معروف قدرت بنام نگاه کن که غم درون سینه ام چگونه قطره قطره آب
می شود هماهنگ شده بود و در عین حال مسعود با این آهنگ سیگار می کشید و
نگاه عمیق و عاشقانه ای به ما می کرد.
در این قسمت که آهنگ می گفت نگاه
کن که آسمان من غرق ستاره می شود بعد مسعود رو به ما دستهایش را باز می
کرد و یکی یکی آدمها از خود بیخود می شدند و من در حالیکه شوک شده بودم
همان کار را کردم یعنی برگه سفید را نمی دانم چی نوشتم و برگه تایپ شده
را امضاء کردم و حلقه را نیز در پاکت گذاشتم و اسم نوشتم و تحویل دادم،
حلقه ای که چقدر دوستش داشتم در همین نشست در حالیکه به همسرم فکر می
کردم
اما می ترسیدم که به سمت محل او
نگاه کنم……..خانمی پشت بلندگو بود و می خواست بگوید که مثلا در مورد
همسرش رجوی گفت ملعون را می گوئی و بعد از آن رسم شده بود که به شوهر
بگوئیم ملعون در جائی دیگر گفت استفراغ خشک شده وباز این هم رسم شد
همچنین در نقطه ا ی دیگر که یکی از آقایون صحبت می کرد …… رجوی گفت
همان عفریته را می گوئی و از آن به بعد رسم شد که به زنشان بگویند
عفریته و شیطان………نفاسات فی العقد زنان همان شیطانهای دمنده در گرهها
که قرآن از آن یاد کرده است
به این ترتیب پروسه شیطان سازی و
سیاه کردن و زشت و حرام کردن رابطه زناشوئی و همینطور عواطف آن ضد
ارزش، ناپسند، و ضد انسانی شناخته می شد و از فردای آن روز کسی انقلابش
تأیید می شد و می توانست این پروسه را خاتمه دهد و مسئولیت بگیرد که
سبکبال شده و بیاید هر آنچه که در فکرش هست را راجع به طرف مقابل بگوید
و اعلام انزجار کند و من می دیدم که بقیه به مقر رفته و عکسهای ازدواج
و یا یادگاریهای دیگر را نیز می آورند و از بین می برند
من نیز عکسهای همسرم را اول قیچی
کردم و بریده شده عکس خودم را نگهداشته بودم بعد به من گفتند که برای
چی این نصفه را نگه می داری و اون نصفه باقیمانده برایت یاد آور برگشت
به دنیای جنسیت و استفراغ خشک شده خواهد بود بنابر این حتی نصفه عکس
خودم را نیز از بین بردم
این پروسه توسط رجوی “بند الف” نام
گرفت بند طلاق و هر کس که خودش را به کوچه علی چپ می زد و می گفت نمی
فهمم یا اینکه یادگاریها را نمی آورد که تحویل بدهد متهم می شد به
اینکه در بند الف گیر کرده و بی عرضه و ناتوان است و باید اینجا تشریف
داشته باشد تا انقلاب کند
همه اینها برای نزدیک شدن به رهبری
و بردن مریم و مسعود به تهران بود
من وقتی که تصمیم به نوشتن خاطراتم
گرفتم یک عکس یادگاری از ازدواجم را که البته در قسمت اول مصاحبه به
شما دادم را همین چند ماه پیش از یکی از دوستانم در ایران گرفتم
گفتگوی خانم معینی با
انجمن زنان قسمت چهارم (سنگ قبر اصغر هاشمیان)
لینک به منبع
لینک به قسمت اول: گوشه ای از ناشینده ها از زبان خانم
معینی عضو سابق تشکیلات رجوی در آلمان در گفتگو با انجمن زنان
لینک به قسمت دوم: گفتگوی خانم معینی و انجمن زنان قسمت
دوم(عملیات فروغ جاویدان)
لینک به قسمت سوم: گفتگوی خانم معینی و انجمن زنان قسمت
سوم(سوختن هما بشر دوست در آتش)
به محض اینکه من از اتوبوس پیاده شدم درست روبروی عکس و سنگ قبر آقای
اصغرهاشمیان قرار گرفتم
(قسمت چهارم گفتگوی خانم معینی و انجمن زنان)
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون به پرواز آمد
………………………………………………………
سال ۶۶ که تازه وارد عراق شده بودم یکی از فامیلهایم بنام اصغر هاشمیان
چند سال قبل از من به تشکیلات رفته بود و از خانواده اش هیچ خبری نداشت
یک روز که من را برای کارهای پشتیبانی به قرارگاه سعید محسن برده
بودند، بطور ا تفاقی من اصغر هاشمیان را در سالن غذا خوری پایگاه سعید
محسن برای اولین بار دیدم وی جویای خانواده اش در ایران شد و به
درخواست او من تصمیم گرفتم بعد از ناهار با او صحبت کنم از مسئولم نیز
اجازه گرفتم که گفت وقتی کار تمام شد باشه بروید همدیگر را ببینید، او
از من درمورد پدرش سوآل کرد و من گفتم که پدرت سکته کرد بعد در مورد
همسرم و اینکه چگونه با هم آشنا شدیم و به عراق آمدیم داشتیم صحبت می
کردیم که فرمانده مقر اونجا آمد و رو به هر دوی ما با چهره ای بسیار
عصبانی گوئی که جنایتی اتفاق افتاده است با تشر گفت: شما چه غلطی دارید
اینجا می کنید، برای خودتان خلوت کردید، شما اجازه ندارید با هم حرف
بزنید مرز سرخ رد کردید و باید از قبل درخواست می دادید تا با حضور
مسئولی این ملاقات انجام شود بعد او را بسرعت از اونجا بردند و من از
آن پس هرگز او را ندیدم و از هر کس از دوستانش هم پرسیدم گفتند نمی
دانیم کجاست.
تا اینکه یکسال بعد در نشست توجیهی قبل از عملیات مرگبار فروغ جاویدان
رجوی گفت کسانی که اینجا فامیل هستند می توانند امشب همینجا در همین
سالن خداحافظی کنند چون که می خواهیم برای سرنگونی برویم
من ۵ دقیقه اصغر هاشمیان و اکبرمعینی یعنی پسر عمویم و همسرش بنام آفاق
صمدی و همسرم محمد حسن بهشتی را دیدیم و بعد آمدند گفتند که زود باید
برویم و هر کس به محلهای آماده شدن برای عملیات رفتیم
بعد از عملیات در بیمارستان بغداد بودم چهار هفته از مجروح شدن من می
گذشت اما خبری از همسرم نبود، تا اینکه یکروز به ملاقات من آمد و برایم
گفت که خبری از من نداشته و از طرفی هراس آن داشته که برود سوآل کند و
من کشته شده باشم برای همین با هرسختی که شده یک روز می رود تیپ ما و
سراغ من را از خانم زرین به نام فاطمه طهوری که مسئول آن موقع تیپ ما
بوده است، می گیرد و او به همسرم می گوید: فرمانده تیپ اینجا اصغر زمان
وزیری شهید شده و همسرت نیز در آستانه شهادت است که همسرم نزدیک بوده
سکته کند. و گفت که می ترسیدم بیایم دیدنت، او به من نگاه نمی کرد
خجالت می کشید با من چشم در چشم شود.
این موضوع گذشت تا اینکه من به امداد طباطبائی وابسته به تشکیلات رجوی
در همان بغداد منتقل شدم، من در حالکیه مجروح سخت بودم و وضعیت دستم
همچنان بدون مدوای اساسی و مکفی باقیمانده بود از من خواستند که بهمراه
نفرات تیپمان به کربلا و برای زیارت برویم، در ا بتدا من تعجب کردم که
این زیارت برای چیست تا اینکه یکی ا ز مسئولین گفت که برای عوض شدن
روحیه می باشد. در اتوبوسی که سوار شدم به من گفته شد که اول به سمت
قبر امام حسین ع و مزار کربلا می رویم و سپس به زیارت وقتی به مزار
کربلا رسیدیم اتوبوس در نقطه ای ا یستاد، به محض اینکه من از اتوبوس
پیاده شدم درست روبروی عکس و سنگ قبر آقای اصغر هاشمیان قرار گرفتم و
تا آن روز اصلا من خبر نداشتم و این صحنه برایم شوک شدید داشت و من
بشدت گریه می کردم و زرین فرمانده مان به من گفت: اینجا خواستیم ببینی
و بگوئیم که این هم شهید شد و حداقل از خون شهدا شرم کنید حق گریه
نداری
خانم معینی با توجه به گذشت اینهمه سال فکر می کنید هدف آنها از این
برخوردها چه بود؟ و چرا شما را اینگونه شوک دادند؟
تشکیلات رجوی می خواست هر گونه عاطفه و رابطه ای را از بین ببرد و همه
را با این شوکها مواجه کند تا حداقل آنها خواسته بیشتری برای مداوا
نداشته باشند و تازه بدهکار هم بشوند که چرا خوب نجنگیده و کشته نشده
اند. آنها می خواستند با دیدن قبر او این عاطفه و احساس را تبدیل به
خشم و طغیان بیشتر برای انجام سایر اهداف تشکیلاتی بکنند
در اون لحظه البته آنها این حس را هم به من تلقین کردند که فراموش کنم
دستم احتیاج به درمان و رفتن به خارج دارد
وضعیت درب و داغونی پیدا کردم از یکطرف شوک عصبی و ا ز طرف دیگر بعلت
وضعیت غیر بهداشتی و نامناسب و جراحت دست در مسیر کربلا و مسافرت و
جمعیت دست من مجددا عفونت کرد و من به بیمارستان برگشتم ومدت سه ماه و
نیم روزهای سخت بستری بودن در بیمارستان را تجربه کردم
بعد از حدود چهارماه من به یگان خودمان برگشتم و
در پشتیبانی من را سازماندهی کردند
خانم معینی بلاخره چه موقع شما را برای درمان به خارج از عراق
فرستادند؟
هیچوقت چون من تا سال ۷۲ با همان وضعیت دست از من کار کشیدند که جزئیات
خاطراتش را خواهم گفت
بعدا تصمیم گرفتند که من را برای مالی و جمع آوری پول به خارج بفرستند
نه برای مداوای دست
بعد از عملیات فروغ
جاویدان تیپها محور شدند، ودر تغییرات سازماندهی جدید خانمی به اسم هما
بشر دوست به قسمت ما وارد شد کاراکتری مهربان و صمیمی، خنده به لب، با
چشمانی نگران جلوی سالن غذاخوری با هم شروع به صحبت کردیم از ا و
پرسیدم چرا اینقدر نگران و مضطرب است، از من پرسید دستت چی شده و تو را
کمتر در قرارگاه دیده ام.
من برایش جریان مجروح
شدن خودم را در عملیات و اینکه چه اتفاقی برایم افتاد و عدم رسیدگی
کافی را توضیح دادم . بعد به من گفت به کاری که کردی ایمان داری یعنی
افتخار می کنی که دستت اینطوری شد و من به او جواب دادم چی بگم؟
هما گفت وقتی که به
قرارگاه آمده با یک امیدی حاضر شده است که دو بچه اش را در ایران
بگذاره و بیادو گفت که دیگر اعتمادم را از دست دادم بعد آهی کشید و گفت
خیلی دلم برای بچه هام تنگ شده و گفت دوست دارم یکبار دیگر بچه هامو
بغل کنم و دیگه نگذارم که از من دور بشوند و بگم ببخشند که تنها شون
گذاشتم و وظیفه ام را انجام ندادم.
از او سوآل کردم که
اسمت یک طوری است این اسم خودت است گفت نه هما بعنوان پرنده بزرگ و
بشردوست هم یعنی فاقد هر گونه نژاد پرستی با هر عقیده همه را انسان
ببینیم و همه را دوست دارم بعد به تلخی گفت: در هفت آسمون یک ستاره
ندارم بعد رفت سر یک موضوع دیگه و گفت کمدم را اونقدر خوب تمیز کردم
….ملافه تختم را طوری مرتب کردم که انگار کسی روی آن نخوابیده گفتم
واسه چی؟ گفت که اگه مردم کسی پشت سر من حرف نزنه
گفتم: این حرفها چیه
باید امیدوار باشیم
به من گفت: عزیزم
ببخش تو خیلی ساده و زود باور هستی، شاید این درد دل ما ده دقیقه طول
کشید و بعد رفتیم برای تنظیف سلاح
جزو ضوابط تنظیف سلاح
این بود که به هیچ وجه نباید آتش، و یا مواد آتش زا در محل باشد وحتی
سیگار کشیدن ممنوع بود همینطور هم بود و اما بعد از آتش سوزی که گفتند
با عشتار آتش سوزی شده است مشخص نشد که این عشتار از کجا آمده بود.
سنگ مزار هما بشردوست، دوست
عزیزم
به ما گفتند که
سلاحها را تحویل بدهیم و همگی برای افطار به سالن برویم و به هما گفتند
که بماند محل را تمیز کند، من دلم می خواست می ماندم و با خودم گفتم
تنها نباشد و دوست داشتم با او حرف بزنم دلم می سوخت که چقدر ناامید
است اما مسئولم گفت برو او بعدش می آید و من فرمان را باید اجرا می
کردم و ما همگی به سالن رفتیم، داشتیم افطار میکردیم که دیدیم همه
دارند می دوند سمت همان محل و گفتند که جائی آتش گرفته است، محل تنظیف
سلاح وقتی رفتیم جلوی سالن آتش زیادی بود، یکی ا ز آقایون رفت عشتار را
از آنجا دور کرد که خودش هم سوختگی پیدا کرد. بعد کسی دیگه گفت که من
را خیس کنید که بروم هما را از تو آتش در بیاورم و او را خیس کردند و
یک پتوی خیس هم سریع برداشت برد و رفت تو آتش هما را می پیچید تو پتوی
خیس و بیرون آورد. دوستم هما آنجا تو آتش مانده بود و وقتی آتش خاموش
شد هما فقط تا چند روز زنده بود.
پری بخشائی از
مسئولین اون موقع ما متوجه شد که ما با هم حرف زده بودیم یا شاید بچه
ها گزارش داده بودند بعد من را صدا زد و گفت دستت چطور است و با این
گفت و شنود قصد داشت در بیاورد که ما با هم چه حرفی زده ایم و بعد ازمن
در مورد هما پرسید که دیروز با هم چه حرفهائی گفتید و من برخی از
صحبتهایش را به او گفتم
و من روزها گریه می
کردم وسراغش را از مسئولم می گرفتم و حاضر شدم هر قسمتی از بدن که نیاز
زنده ماندن او هست به او بدهم تا او بتوان زنده بماند و بچه هایش را
ببیند اما به من گفته شد که کار از کار گذشته است.
موقعیکه می خواستند
او را دفن کنند وصیتنامه ای که سازمان برایش خواند گفت که وی خواسته
است که اسم اصلیش فاش نشود و همین اسم هما بشر دوست بر روی سنگ قبر او
نوشته شود آنجا ما فهمیدیم که هما بشر دوست اسم اصلی او نبوده است اما
هیچوقت نفهیمدیم که ا سم اصلی او چه بود.
موقعیکه به مزار می
رفتیم به ما گفتند زیاد گریه نکنید این راهی ا ست که خودش ا نتخاب کرده
بود و دیر یا زود همه همین راهمان است و افتخار کنید که شهید شد.
همیشه برای ما این
آتش سوزی و اتفاق مشکوک و سوآل بر انگیز شده بود با همه سفت و سختی
قوانین تمییز کردن سلاح بخاطر کار با بنزین چگونه ا ین اتفاق افتاد،
هما چگونه طعمه حریق شد، چرا تنها مانده بود در حالیکه همیشه تیمی کار
انجام می شد پس موضوع چه بود؟
شاید سالها فکر می
کردم این را نگویم و یا اینکه شاید خانواده اش یا همان فرزندانش با
دیدن عکسش ناراحت بشن اما فکر می کنم ما انسانها باید همین دنیا را
قیامت خودمان بدانیم و امروز هم که عید فطر است برای مسلمانها اما به
حسب انسانیت باید واقعیتها را گفت نه کم و نه زیاد و امیدورام که اگر
کسی ا ز خانواداه اش با دیدن عکس اورا شناختند واقعیت را بپذیرند و من
را ببخشند
ضمن تشکر و قدردانی
از هموطنان عزیزی که بعد از دیدن برنامه انجمن زنان در مردم تی وی از
کشورهای مختلف ا ز جمله استرالیا و اروپا و ایران با انجمن زنان تماس
برقرار کرده و گفته اند که چه کمکی از دست آنها بر می آید خواستیم
خواهش کنیم آنها می توانند در حد چند خط نامه برای سفارت یا
کنسولگیریهای آلبانی در کشورهای محل اقامتشان نامه بنویسند و بخواهند
از دولت آلبانی که تسلیم شانتاژهای سران معرفی شده از طرف این تشکیلات
رجوی نشوند و ضمن به رسمیت نشناختن تشکیلات این سازمان با افراد بصورتی
بدون واسطه و مستقیم آنها را با حق و حقوق انسانی خودشان آشنا کنند، و
مشخصا با نام بردن از خانم شیرین معینی خواستار آزادی وی ا ز حصارهای
تشکیلاتی ایجاد شده بشوند
ماجرای خانم شیرین
معینی بصورتی خلاصه
بنابر گفته پدربنام
آقای محمد معینی و خواهران خانم شیرین معینی زمانی که ۲۰ ساله بوده است
در سال ۸۳ توسط تشکیلات رجوی از دانشگاهش در نائین اصفهان ربوده می شود
و به داخل قرارگاه اشرف کشیده می شود و به مدت ۹ سال قطع ارتباط کامل
با خانواده بوده است، وی بدون اطلاع خانواده ایران و دانشگاه را ترک و
به عراق و اشرف کشیده می شود.
عکس ارسالی توسط پدر شیرین
مربوط به ۹ سال پیش
ماه گذشته شیرین
معترض به تشکیلات توسط سازمان به آلبانی می آید و علیرغم کنترل
تشکیلاتی و نارضایتی تشکیلات برای خود موبایلی تهیه می کند و با
خانواده ارتباط برقرار و درخواست کمک می کند و نارضایتی خودش و اینکه
تصیمیم دارد از این تشکیلات خارج و آزاد برای خودش زندگی و تشکیل
خانواده بدهد وقتی که خواهر شیرین از او می خواهد که آیا ایمیل دارد که
به خواهرش بدهد، متوجه می شود که اصلا اینها دسترسی به اینترنت ندارند
ایمیل ندارد، از آنجائی که وی تحت کنترل بوده است پس از ا ین ارتباطها
و اینکه تشکیلات متوجه می شود که شیرین خواهان زندگی و خارج شدن از
تشکیلات است ارتباطش را قطع می کنند و گوشی ا ش را می گیرند و در حال
حاضر خانواده چند هفته ا ست که خبری از شیرین ندارند
صحبتهای پدر خانم
شیرین معینی در ارتباط مستقیم با انجمن زنان و تلویزیون مردم:
با عرض سلام و ادب و
ا حترام به مجامع بین المللی، مجامع حقوق بشری، کمیساریای عالی
پناهندگی مبنی بر اینکه دختر من سال ۸۳ وقتی که مشغول تحصیل در دانشگاه
نائین بود گولش زدند و بدون هماهنگی با خانواده ایشون رفت.
آقای محمد معینی پدر شیرین
معینی
در پایان هفته وقتی
که من زنگ زدم که دخترم به خانه نیامده است. متوجه شدم نیست و به همه
جا زنگ زدم از کلانتریها، متروها و ترمینالها را گشتم و اثری از او
پیدا نشد تا اینکه اطلاعات ایران حدود سه ماه بعد به من زنگ زدند من را
احضار کردند، اونجا که رفتم به من گفتندد که چه خبر داری؟ گفتم هیچی
به من گفتند که بنابر
اطلاعاتی که ما دریافت کردیم دختر شما در عراق است و اینجا نیست، این
گذشت و من ۹ سال بدون اطلاع و با دربدری شب و روز غم و غصه و گریه
خوراکم بوده است و از بچه ام خبر نداشتم و نمی گذاشتند که با ما تماس
بگیرد، تا اینکه بعد از ۹ سال حدود ۱۵ روز پیش با ما تماس گرفت و یک
شماره تلفنی به ما داد و بعد از اینکه ما دو مرتبه به ایشون زنگ زدیم
بعد گویا تلفنش را ازش قطع کردند و ایمیلش را هم قطع کردند و ما دیگر
هیچ ارتباطی با ایشون نداریم و همینطور دل نگران و ناراحت هستیم.
دست نوشته ارسالی پدر شیرین
معینی برای کمک به فرزندش
از تمام مردمی که
طرفدار حقوق بشر هستند، طرفدار انسانیت هستند، تقاضا می کنم، خواهش می
کنم که اگر امکان د اره بچه من را نجات بدهند.
دوست دارم که حداقل
بیاید آلمان نزد دختر عمویش زندگی کند، من این وکالت را به دختر عموش
می دهم از طرف خودم من امکانات مادی ام به من اجازه نمی دهد و عیالوار
هستم.
خداوند به شما کمک
کند همانطور که شما به آنها کمک می کنید، این بچه من نه مادر داره و نه
پدر و بدون هماهنگی من بردند آخه رسم بر این ا ست که اگر دختری را جائی
می خواهند ببرند به خانواده اش اطلاع می دهند
با سپاس و تشکر
فراوان بغض گرفتم و نمی توانم بیشتر صحبت کنم
صحبتهای خواهر خانم
شیرین معینی:
من الناز معینی خواهر
شیرین هستم، پس از سالها دوری از ایشون دو هفته پیش، تماس تلفنی به
منزل من گرفت و گفت که این شماره تلفن من است و گفت که شماره تلفن دختر
عموم بنام زهرا معینی که سالن در کشور آلمان هست را به او بدهیم، پس ا
ز اجازه دختر عموم شماره تلفن را به او دادیم و خواهرم شیرین از دختر
عموم کمک خواست و اعلام بریدگی از این سازمان را داشت و ما دلمون می
خواهد که آزاد زندگی کنه و تشکیل خانواده بدهد
من خواهشم از سازمان
ملل، حقوق بشر و کمیساریانی عالی پناهندگی این است دوست دارم که خواهرم
بدون هیچ آسیبی ا ز جانب ا ون سازمان رهائی پیدا کنه.
آنها گوشی تلفنش را
گرفتد و شاید نمی دونم چه ا تفاقی براش ا فتاده
مثل ا ینه در گوشی
همواهش شنود گذاشته بودنتد و گوشی را گرفتند و ارتباط ما قطع شد بعد
کسی ا ز ا قوام ما که در ا ین گروه هست ساعت ۲۴۳۰ شب تماس گرفت اول
پدرم راضی نشد و بعد آمد و او به پدرم گفت که ما هوای او را داریم و
ازش حفاظت می کنیم اما ما می خواهیم که خودش با ما ارتباط برقرارکنه
خواهر من صد در صد که
فشار روش هست و محافظ داره و ونمی تونه فکر و ا ندیشه خودش را به درستی
بیان کند، به نظر ما شنود گذاشتند در تلفن خواهرم وگرنه دلیلی نداشته
که تلفن را بگیرند
وحتی وقتی که من می
خواستم آدرس ایمیلش را بگیرم اینقدر از نظر روحی خواهر من را دیگرگون
کرده بودند و یا نقشه ای بود وقتی من ایمیلش را سوآل کردم از دیگران
پرسید که چه ایمیلی بدهم
ما دستمان کوتاه است،
از نظر روحی بخاطر اینکه خواهرم را از دست دادیم، به نقشه های ا ین
سازمان پدر من دوبار سکته کرد، از نظر روحی داغونه پدر من و شرایط ا
قتصادی مان می خواهیم که صدای ما را به گوش مجامع بین المللی برسانید
صحبتهای خانم زهرا
معینی و فراخوان برای آزادی دختر عمویش زهرا معینی از آلمان در ارتباط
مستقیم با انجمن زنان و تلویزیون مردم:
با سلام خدمت شما
آقای سربی و بیننندگان عزیزتان و مدیران آوا و مردم تی وی من زهرا
معینی سالها در تشکیلات رجوی هم در عراق و هم در کشورهای اروپائی بوده
ام و اخیرا با سایت زنان گفتگو داشتم و قسمت اول و دوم صحبتهایم در این
سایت هست و عزیزانی که دوست دارند سرگذشت من را بدانند می توانند از
اون طریق ببینند
دختر عموم خانم شیرین
معینی ۱۰ سال است که اسیر شده در عراق و در سازمان مجاهدین، بدون اطلاع
خانواده اش اونجا رفت. یعنی او را یکجوری دروغ بهش گفتند همانطوری که
به ما گفتند برای زندگی بهتر و چیزائی که قبلا برای ما گفته بودند برای
اون هم گفتند تا اینکه یکماه پیش به من تلفن شد از طرف خانواده اش و
ازمن کمک خواسته بودند، گفتند که می تونی به شیرین کمک کنی من گفتم
شیرین عراق است من چطور می تونم بهش کمک کنم گفت نه الان اومده آلبانی
و من شماره اش را گرفتم و متقابلا اونم شماره من را گرفته بود اما نمی
توانست به من زنگ بزند
وقتی من باهاش صحبت
می کردم خیلی می ترسید می گفتند ا ینها همه جوره دارند کنترل می کنند
ما را تو را خدا یکجوری کمک کن، برای من بپا گذاشتند اینجا من نمی دونم
چیکار کنم من بهش گفتن آرامشت را حفظ کن سعی کن ارتباطتت را با ما قطع
نکنی من بهت دوباره زنگ می زنم در اون شرایط من زنگ زدم به کانون زنان
و از آنها کمک خواستم که انجمن زنان گفتند که شما بهش بگوئید که بیاید
بیرون برود پیش پلیس وقتی این را بهش گفتم گفت: من اگه برم پلیس من را
نمی کشه، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات نیستند، یک چیزهای خیلی عجیب و
غریبی می گفت گفتم نه
بعد بهش گفتم که من
دوباره باهات تماس می گیرم……..آخرین تماسی که باهاش داشتم گفت که اینجا
دونفر را دارند برای من می آورند و من هیچکاری نمی توانم بکنم، من در
این فکر بودم که چطوری بره بیرون و به پلیس بگه ارتباط ما قطع شده یعنی
نه خانواده و نه من هیچکی نمی تونه با اون تماس بگیره اون شماره ای که
داده موزیک پخش می کنه. ایمیلش بسته شده و من یک پسر عمو دارم که هنوز
در تشکیلات رجوی هست و ساعت ۲۴۳۰ همان شب زنگ می زنه به ایران و می
گوید که نگران دخترتون نباشید ما می دونیم که با کی تماس گرفته، ما از
ناموستون می خواهیم حمایت کنیم اینها خودش یک نوع تهدید است
برای کسانی که اونجا
می خواهند با خانواده صحبت کنند من خودم سالها اونجا بودم به ماها می
گفتند که خانواده سم است، بودن زن و بچه سم است، هر کی نخواهد با ما
باشه بر ضد ماست.
پدرش خیلی ناراحت بود
و به من گفت، من هم تا می تونم می خواهم بهش کمک کنم، خانواده اش و من
هم می دونیم که باید خودش تماس بگیره و اگر هر بلائی سرش بیاد مقصر
سازمان است
که از همینجا می
خواهم به تمام سازمانهای حقوق بشری، کمیساریای عالی پناهندگی، آقای
کوبلر، سازمان ملل، دولت آلبانی، که کمک کنند بدون واسطه از طرف
تشکیلات چونکه شیرین آخرین حرفهائی که به من زد اینکه قرار نیست که ما
تنهائی برویم برای مصاحبه، به ما می گویند که جمعی باید بریم
اینکه بگوئیم جمعی می
خواهیم زندگی کنیم و به ما یک خونه بدهید
عموی من به من گفت:
که من به شما وکالت می دهم کارهای دخترم را به لحاظ قانونی انجام بدهید
که اگر بشه بیاد پیش من توی آلمان که تو یک کشور آزاد راحت باشه
ما سه هفته صبر کردیم
تا شاید شیرین بتواند تماس بگیرد
من دو تا پیام دارم
یکی برای خانم رجوی که جدیدا ۲۶۰ هزار دلار به مصر کمک کرده است در
صورتیکه کسانی که در اشرف یا لیبرتی و یا آلبانی هستند اینها خودشون
برای موارد ضروری خیلی محتاج هستند، به درمان و دارو احتیاج دارند به
قول معروف می گویند:
چراغی که به خانه
رواست به مسجد حرام است
پیامی هم دارم به
دختر عموم و کسانی که مثل اون هستند می خواستم بگم که پلیس اینجا نمی
خواهد به کسی تجاوز کنه، وزارت کشورایران وقت این را نداره که بیاد
اینجا سر کسی را زیر آب بکنند. اینجا باید خودتون اون چیزی که می
خواهید را بدست بیاورید
امیدورام که تمام
کسانی که صحبتهای ما را می شنوند بتوانیم کمک کنیم بیایند بیرون و
بتوانیم راهگشا باشیم
قبل از ا ینکه بخواهم
صحبتهایم را بگویم می خواهم شجاعتتان را تحسین کنم، و این
احساس وظیفه که بعنوان شاهدی دیگر از اونچه که بر شما گذشته
است در دنیای ارتباطات و برای آگاهی نسل جوانی که امروز دنبال
آینده اش است واقعیتها را بی کم و کاست بازگو می کنید و همه
حکایت از دردهائی مشترک دارد
سخنانت به دلم نشست
این مدت آشنائی با شما و شنیدن
ناشینده های شما و شرح غم و دردی که بر شما گذشته است واقعا متأثرم کرد
یادم هست که شما را با قیافه ای معصوم اولین بار در امداد طباطبائی
وابسته به سازمان مجاهدین خلق در بغداد همان میدان اندلس دیدم
آن مقاطع ما شبانه روز در نشست
و تحت کنترل تشکیلات بودیم و بحثهای داغ تنگه و توحید بود که هر کس
باید عبور می کرد تا از ما بعنوان گوشت دم توپ برای به قدرت رسیدن
رجوی استفاده بشود من خیلی دلم می خواست با شما صحبت کنم و دلم می سوخت
اما همینکه به مسئولم که آن
موقع لیلا سعادت بود گفتم که آخی خواهره مجروحه به من گفت
مگه اینجا خونه خاله است که
دلسوزی می کنی، دلسوزی نداره افتخار داره بیا بریم........ وقتی گفتم
می شه برم ببینمش گفت نه محفل شعبه سپاه پاسداران است گفتم من که نمی
خواستم محفل بزنم گفت احوالپرسی نوعی محفل است مگه نمی فهمی و به این
ترتیب مرا از اونجا برد و این خاطره همچنان در ذهنم ماند
و امروز دوباره ما همان دوستان
قدیمی یا همسنگرهای قدیمی به هم می رسیم با انبوهی خاطراتی تلخ و گاه
شیرین و فکر می کنم که جهان هنوز خبردار نشده که بر تک تک ماها چه گذشت
و چی فکر می کردیم و چی شد
چه عجیب بود که بعدها که دیگر
شما را ندیدم با خود فکر کردم که حتما برای معالجه به خارج فرستاده شدی
اما امروز معلوم شد که خیر معالجه ای در کار نبوده بلکه ادامه بیگاری و
استثمار باز هم خدا ر شکر می کنم و
حضور با ارزشتان را در جمع
خودمان تبریک می گویم
به امید روزهائی شاد و جهانی
عاری از ظلم و ستم و استثمار
به امید آزادی و رهائی همه
دوستانمان از چنگال تشکیلات رجوی
خبرنگار: خودتان را معرفی کنید
آیا شما از مجاهدین خلق هستید و از برگزار کنندگان گردهم آئی فردا در
ویلپنت؟
من بتول سلطانی هستم مدت ۲۰ سال
در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق بودم سال ۲۰۰۶ موفق به ترک و فرار از
تشکیلات آنها در عراق شدم و با سختی های فراوان توانستم خودم را به
جامعه آزاد برسانم در تشکیلات آنها آزادی و دمکراسی وجود ندارد، اولیه
ترین حقوق انسانی فدای خواسته های رهبری می شود، اعضاء ارتباط آزادانه
با دنیای آزاد ندارند رجوی با تشکیلات خود ساخته اش سالیان سال است که
آنها را در اذهانشان حبس کرده است و در یک دور بسته همواره حرکت کرده
اند
من و دوستانم دیگرم که از این
سکت جدا شده ایم در اعتراض به شیوه های ظالمانه مجاهدین و روشنگری مردم
به اینجا آمده ایم ما به سیاستهای خشونت آمیز این سازمان اعتراض داریم
ما نیم ساعت دیگر آکسیون اعتراضی داریم و از شما هم دعوت می کنم که با
آنها صحبت کنید و صدای ما را منعکس کنید
خبرنگار: بله این موضوع برای من
هم جالب است نظر شما راجع به برنامه فردا چیست
ما در اعتراض به برنامه فردا
جمع می شویم آنها فرصت طلبی سیاسی می کنند و هر سال خیلی از کسانی را
که هیچی از جامعه و مردم ایران نمی دانند با دعوت کردن به یک سفر مجانی
به ویلپنت پاریس می کشانند و بعد سعی می کنند با تبلیغات زیاد به دروغ
بگویند که اپوزسیون و نیروی مقاومت و جایگزین مردمی دولت ایران هستند،
آنها اعضاء را در قتلگاه اشرف و لیبرتی و کلا در عراق نگهداشته اند و
مدت ۱۰ است که آنها را وادار به ماندن و تعهدات دیکته شده رهبری می
کنند و هر روز در عراق کشته می شوند و رجوی آنها را به لیست شهدایش
اضافه می کند و از خون آنها بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی می شود و این
خیلی تأسف انگیزاست
خبرنگار: چه دلیلی دارید آنها
می گویند که آنها داوطلبانه هستند در عراق
بخصوص اعضای لیبرتی نه تنها
ارتباطی بلکه هیچ تصوری از دنیای آزاد ندارند بخاطر اینکه آزادی به
اعضاء نمی دهند، اعضا نمی توانند که دسترسی آزادانه به رسانه ها داشته
باشند، آنها دسترسی به اینترنت موبایل ندارند
خبرنگار: من شنیده ام که بچه
های شماها را گرفته اند و نمی گذارند که ازدواج کنند
درسته آنها به ما گفتند که باید
از همدیگر طلاق بگیرید و بچه ها را نیز جدا کردند خیلی از خانواده ها
هستند که آرزو می کنند با فرزندانشان حرف بزنند و یک تلفنی که بشه با
آنها تماس گرفت یا شماره شان را بدهند که آنها تماس بگیرند و بفهمند که
سالم هستند یا نه ولی این سکت نمی گذاره که این ارتباط برقرار بشه و
حتی شعار می دهند که فامیل ما مزدور اطلاعات هستند و یا اینکه شعار می
دهند ننگ ما …..ننگ ما…..فامیل الدنگ ما
خبرنگار: خانم سلطانی در مورد
رابطه آنها با صدام حسین چه نظری دارید؟
رجوی رابطه صمیمانه و نزدیکی با
شخص صدام حسین داشت و به او بسیار تعریف و تمجید میکرد او بسیار از
هدایائی که از طرف صدام دریافت می کرد می گفت این هدایا و مزایا را در
ازای خوش خدمتی هائی که برایش انجام می داد دریافت می کرد، البته که
رجوی توجیهش برای مثلا سرکوب مردم عراق در شمال و فرستادن اعضا برای
انتقاضه شمال عراق این بود که ما دشمن مشترک داریم، حتی از حمله اش به
کویت استقبال می کرد ولی می گفت که می بایست بجای حمله به کویت مجدد به
ایران حمله می کرد یا در مورد حتی آمریکا می گفت که ایکاش بجای حمله به
عراق به ایران حمله می کرد، او خواهان کشتار مردم ایران است به قیمت
اینکه خودش به قدرت برسد و مردم ایران این را فهمیده اند و رجوی را طرد
می کنند و پایگاهی در بین مردم نداره
او رفتار ضد انسانی با حتی
اعضای خودش داره با منتقدین و جداشدگان خودش او افردا معترض را متوقف و
زندانی می کند، از بقیه نفرات آنها را جدا می کند و با فشار و تفتیش
عقاید آنها را شکنجه روحی و روانی می کند
خبرنگار: آیا شما هیچ وقت
اعتراض کردید به آنها وقتی که در اشرف بودید؟
من مدت زیادی بود که معترض بودم
و برایم شیوه ها و رفتارهای رهبری و تشکیلات عجیب بود آنها دروغ می
گفتند به اعضا ولی وقتی که می دیدم کسانی که فرار می کردند خیلی سریع
با کمک استخبارات عراقی و مأمورهای تشکیلاتی سازمان دستگیر شده و به
پادگان بر می گرداندند و سر به نیست می شدند و یا تحت برخورد و شکنجه
قرار می گرفتند اعتراضم را آشکار نکردم تا اینکه فرار کردم
خبرنگار: مجاهدین می گویند که
ما اپوزسیون هستیم و خیلی ما را می خواهند و پایگاه دارند در ایران نظر
شما چیست
شخص من بدنبال همین آزادی و
فردائی بهتر وارد این تشکیلات شدم ۲۰ سال اما متأسفانه باید بگم که
اینها اپوزسیون واقعی مردم ایران نیستند مردم ایران دیگر خواهان خشونت
و فشار نیستند خواهان آزادی از نوع آن کشتاری که در سوریه در جریان است
نیستند، مردم ایران آرامش و صلح و دمکراسی می خواهند که این سکت آن را
نمایندگی نمی کند کسی که توان شنیدن یک انتقاد را نداره و هنوز به قدرت
نرسیده با مخالفان خودش اینطور رفتار می کند شما بگوئید چطور می تونه
اپوزسیون و نماینده واقعی برای مردم باشه
زنان ایران به
نقل از روزنامه فرانسوی لوموند به قلم کریستف ایاد
ترجمه فارسی:
شو مجاهدین خلق
به سبک آمریکایی
سالهای می
گذرد، روسای جمهور عوض می شوند ولی آنچه در ایران عوض
نمی شود این است که مجاهدین خلق، این اپوزیسیون
رادیکال در تبعید که خواهان سرنگونی ” رژیم ملاها ” در
تهران هستند تغییر نمی کنند. آنها روز شنبه ۲۲ ژوئن
تجمعی بزرگ در حومه شهر پاریس برگزار کردند که می
گویند در ” ویل پنت ” بوده است.
دهها هزار نفر
ایرانی، که از سراسر اروپا آمده بودند و همچنین
مهاجرین روس و لهستانی تبار که شاید خیلی هم در جریان
مبارزه ای که انجام میشود نیستند با استفاده از سفر
رایگان با اتوبوس از آلمان در این تجمع حضور یافتند تا
” مادر” جنبش و رئیس شورای ملی مقاومت ایران را مورد
تشویق خود قرار دهند.
مریم رجوی در
سخنرانی خود انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور
ایران در روز ۱۴ ژوئن را رد کرد و گفت : ” این شعبده
بازی هیچ ارتباطی با یک انتخابات واقعی و آزاد ندارد…
تنها راه حل این است که رژیم مذهبی سرنگون شود. رئیس
جمهور جدید که با شعار میانه روی وارد صحنه شده است
خود یکی از مسئولین ماشین جنگی و امنیتی و سرکوب با یک
گذشته سنگین است. روحانی یک میانه رو نیست. در رژیم
ملاها، میانه روها وجود ندارند.
به اعتقاد
مجاهدین خلق انتخاب حسن روحانی، مذهبی ۶۴ ساله خبر بدی
است. به همان میزان که محمود احمدی نژاد و اهانت های
او باعث می شود مجاهدین برای سرنگونی رژیم در ایران
فراخوان بدهند به درد آنها می خورد و از آن بهره
برداری می کردند، به همان میزان هم لحن معقول و خواست
دیالوگ از سوی جانشین احمدی نژاد که روز ۲ اوت رسما
ریاست جمهوری را تحویل خواهد گرفت، مبارزه مجاهدین خلق
را تهی از معنی می کند.
بی آنکه
بخواهیم به مشارکت و حضور ۷۲ درصدی مردم ایران در روز
رای گیری اشاره ای بکنیم، همین انتخابات به راحتی خلاف
تحلیل های اپوزیسیون رژیم ایران که معتقد است ” رژیم
تهران در آستانه سقوط قرار دارد ” را نشان میدهد.
شگفتی آفرینی
روحانی به قدری ” اثر بد ” بر روی مجاهدین دارد زیرا
مجاهدین خلق تازه و به تدریج بهره برداری ها از حذف
نام این سازمان در سپتامبر ۲۰۱۲ از فهرست سازمان های
تروریستی در آمریکا را آغاز کرده بودند. به نظر می رسد
که پول در این میان به شدت در جریان است و توانسته بود
مهمان های عالی رتبه ای را برای حضور در میتینگ این
سازمان به سوی خود بیاورد.
حمله موشکی
مرگبار به ساکنان بی دفاع و اسیر تشکیلات رجوی را
محکوم می کنیم
بعد از گذشت
چندین ماه از پذیرش ۲۱۰ تن از ساکنان لیبرتی توسط کشور
آلبانی این نفرات در عراق که تحت کنترل تشکیلات رجوی
هستند، تنها کمتر از ۵۰ نفر به آلبانی منتقل شده اند و
تشکیلات رجوی مستمرا مانع تراشی می کند.
رجوی و
تشکیلاتش خود را مستولی بر جان و روح و روان این افراد
کرده است و با تعهداتی که جدید از افراد گرفته بنام
ویروس ث
آنها را ملزم
به ماندن در این قتلگاه کرده است، علاوه بر ده سال
گذشته در عراق باز هم این تشکیلات سلطه خود را بر این
افراد حفظ کرده است و همه چیز تحت کنترل و سناریو
تشکیلات پیش می رود و افرادی که اخیرا از این تشکیلات
فرار کرده اند گواهی بر این گفته ما هستند.
رجوی که خود را
پیغمبر و امام تصور کرده است و تعدادی مدیحه سرا و
ستایش کننده هم دور خودش چیده از زنانی که همه را بنده
و برده خود کرده است و مردانی که بایستی شبانه روز به
او تعظیم و تکریم کنند برای تصرف مسند رهبری در ایران
تا به کشتن دادن تک به تک آنها دست بر نمی دارد.
و راهی نیست جز
اینکه با اعتراض و آکسیون به داد آنها شتافت. ما تا
برچیده شدن قتلگاه لیبرتی دست بر نمی داریم.
ما از تمامی
خانواده ها می خواهیم که همراه با ما با فرستادن ایمیل
به مجامع بین المللی و تجمع و آکسیونهای اعتراضی حمایت
خود را از بستگان خود اعلام کنند و تا سایر دوستان و
خانواده هایمان قربانی بعدی این حملات نشده اند، به
کشورهای مختلف فشار بیاورند.
همچنین به
تشکیلات رجوی در کشورهای مختلف فشار بیاورند تا نفرات
را آزاد کنند و بساط تعهدات مسخره صادره از جانب رجوی
را جمع کنند و از هیچ تهمت و مارکی نهراسند.
بار دیگر تأکید
می کنیم که این نفرات در پادگان لیبرتی همچون کسی
هستند که در باطلاق گیر کرده است و نیازمند کمک از
خارج از خودشان هستند.
نقشه شوم رجوی
را که می خواهد تمامی آنها را به لیست شهدایش اضافه
کند نقش بر آب کنید و با فرستادن ایمیل مستقیم به
وزارت کشورهای مختلف و مجامع بین المللی و یا به آدرس
ایمیل ما
امروز سازمان
مجاهدین خلق و در واقع رجوی نامه ای تحت عنوان نامه
خانم اکرم حبیب خوانی به شیوه همیشگی نه خطاب به فرزند
و پدری نگران که خطاب به تعدادی از شخصیتهای حقوق بشری
در سایت ایران افشاگر وابسته به خودش منتشر کرد
این نامه که در اصل نمونه ای است از نامه ای که
مستقیما و با هدایت شخص آقای رجوی به رشته تحریر در
آمده، بنام خانمی با عکس و هویت اکرم حبیب خانی است
این روال کار سازمان بود که بعد از اینکه کسی منتقد به
سازمان می شد روی بستگان او توسط مجاهدین در تشکیلات
توجیه و تفتیش عقاید می شد و بعد هدفدار چنین نامه
هائی منتشر می شده است منتهی در مورد زنان شورای رهبری
بخصوص از جمله همین خانم بحث از این زاویه متفاوت است
که مستقیما توسط رجوی هدایت می شود
زنان شورای رهبری از کمترین اهمیتی در این سکت
برخوردار نیستند و لقب همگی آنان کلفت رهبری و یا به
گفته مهوش سپهری سگ در خونه نامگذاری شده بود بغیر از
سوء استفاده جنسی که از اغلب این زنان می شد، بیشتر
آنها برای کارهای مسعود و مریم رجوی بکار گرفته می
شدند مثلا فقط قسمت آشپزخانه شخصی رجوی در حدود 40 نفر
پرسنل داشت
باغچه و گلدانها و کارهای فردی وی نیز 9 نفر قیافه
تمامی آنها تکیده، گرفته و غمگین با لبخندی مصنوعی
است
اهمیت زنان شورای رهبری زمانی آغاز می شود که اینها
صاحبی در بیرون پیدا کنند و کسی در بیرون دنبال آنها
باشد بخصوص اگر این فرد در ایران نبوده و دارای حقوق
پناهندگی در کشوری باشد آنوقت توجیه و فشار و تهدید و
شانتاژ از یک طرف و از طرف دیگر لانسه کردن از قبیل
تشویق، دادن هدیه های گرانبها از طرف توسط رجوی، دادن
رده بالاتر تشکیلاتی و ..... آن خانم توسط این سازمان
بصورتی فزاینده در دستور کار قرار می گیرد
من آن زمانها شاهد این شیوه های رجوی بر روی زنان
همچون لیلا قنبری و مهین نظری که همسران آنها به قول
رجوی سوژه جنگ سیاسی بوده است " بوده ام که چگونه رجوی
شبانه روز طی نشستهائی و تفتیش عقاید آنها و سوء
استفاده از جمع، آنها را تشویق و مجبور می کرد که بر
علیه همسران و خانواده شان موضعگیری نمایند و این
موضوع جدیدی نیست
دراین نامه که برای برخی از شخصیتها و نهاد های حقوق
بشری نوشته شده است گفته که خانم اکرم حبیب خانی
فرزندش امیر را بخاطر جنگ و اینکه جانش در خطر نباشد
با توافق پدرش به سوئد فرستاد اما فراموش کرده که
بگوید که بعدا چگونه فرزند زیر سن برای رزمندگی در
ارتش آزادیبخش رجوی فراخوانده شد
این نامه که منصوب به خانم اکرم حبیب خوانی و سراسر
تحریف و ریاکاری برای فرار ازپاسخ دادن به یک خانواده
و بخصوص فرزند و پدری که نگران وضعیت این خانم بوده
اند و درخواست کمترین اخباری از حال وی داشته اند مرا
بر آن داشت تا بار دیگر از تمامی مجامع بین المللی
بخواهم که به سرنوشت هزار زنی که هنوز در لیبرتی و در
سایر پایگاههای تشکیلاتی این سکت اسیر هستند رسیدگی
کنید
همچنین ضمن استقبال مجدد از آقای اسماعیل وفا یغمائی
از سایر بستگان همه افراد اسیر در این تشکیلات می
خواهم که به یاری فرزندان و بستگان خود بشتابند و از
برای بازگشت به جامعه و دنیای آزاد کمک کنند و مقهور
این نامه های هراس آلود تشکیلاتی نشوند
نامه خانم سلطانی از اعضای سابق
شورای رهبری مجاهدین فرقه رجوی به
ژنرال جیمز جونز مشاور امنیت ملی
باراک اوباما تا سال ۲۰۱۰
با سلام و احترام
شما زمانی مشاور امنیت ملی بوده
اید، و باعث تأسف خودم بود اینکه
در یکی از نوشته های سایتهای
وابسته به تشکیلات مجاهدین خلق از
شما بعنوان سخنرانان آتی مراسم
ویلپنت پاریس یاد شده است
این مراسم همه ساله و با صرف
هزینه ها و لابیگریهای هنگفت این
فرقه برگزار می شود شاید شما از
چگونگی و شیوه های کار این
تشکیلات بی خبر باشید اما آنها
افراد را از ملیتهای مختلف فریب
داده و فقط بصورت سیاه لشکر جمع
می کنند تا بعنوان هوادارن خود
نشان بدهند. این سیاه لشکر که جمع
می شود نقشی در جامعه مردم ایران
ندارند و اگر بخواهم صریح گفته
باشم از آنها در این زمینه فقط
سوء استفاده تبلیغاتی می شود
اغلب آنها کسانی هستند پناهنده،
تبعه سوریه یا افغانستان یا هند و
صرب و آذربایجان و یا بی خانمان
هائی هستند که فقط برای گذراندن
دو روز خودشان و اینکه گردشی هم
کرده باشند به گردهم آئی مجاهدین
خلق می پیوندند
به نظر من به آنها نمی توان ایراد
گرفت اما تعجب از کسانی همچون
شماست که با وجود اعضائی که از
این تشکیلات جدا شده اند کسانی که
زندانی این گروه بوده اند و شاهد
مرگ دوستانشان و یا شکنجه
دوستانشان بدست سران این گروه
بوده اند و یا عمر و هستی شان
تباه شده است، با هویت حقیقی و در
دنیای آزاد، همچون خودم یا
دوستانم اما باز هم می بینیم شما
کمک به گروهی می کنید که بتواند
تبلیغات کند تا به قدرت برسد در
حالیکه خودش مستبد است، در شرایطی
که همین اخیرا دو تن از متحدان و
اعضای شورای ملی مقاومت آقایان
محمدرضا روحانی ودکتر کریم قصیم
از این گروه کناره گرفتند و
استعفا دادند
آیا شما می دانید که ا ینها فقط
شعارهای غرب پسند می دهند دمکراسی
نمی تواند مانند آنچه که اینها می
گویند فقط یک تبلیغ باشه اما در
عمل طور دیگری رفتار کنند
دمکراسی نمی تواند مربوط به
تشکیلاتی باشد که ۱۰ سال است فقط
یک رئیس جمهور و یک رهبری داشته
باشد
آیا شما از خطر فرقه ها و رشد
آنها در غرب نمی هراسید بخصوص که
اینها بساطشان در عراق هم رو به
جمع شدن است، آیا نمی هراسید از
کسانی که جلوی شما بسیار شیک کت و
کراوات می پوشند و خانم مریم رجوی
که صحنه گردان نشستهای سرکوب
اعضاء بوده با لباسی مدرن و از
الیاف طبیعی که هزاران دلار هزینه
آن شده است بسیار آراسته با چهره
ای خندان ظاهر می شود اما همینها
به یکباره وحشی می شوند و خود را
به آتش می کشند اینها همانند
روباتها با جامعه و با مردم قطع
ارتباط هستند و فقط همان کاری را
می کنند که دستور گرفته اند،
اعتماد شما چگونه است که با
سخنرانی خود در این اجتماعات
زمینه ساز مشروعیت این فرقه ها می
شوید، با سخنرانی خود باعث می
شوید تا با سوء استفاده تبلیغاتی
این تشکیلات باز هم افراد را در
عراق نگهدارد و بر خط مشی و
سیاستهای غیر انسانی شان برای
تصاحب قدرت ادامه بدهند
هم مسعود رجوی و هم مریم رجوی
بعنوان رهبران و همه سئولین
ونمایندگان توجیه شده شان افراد
را در نشستهای تفتیش عقاید موسوم
به عملیات جاری شکنجه می کردند و
من شاهد این نشستها بوده ام
من با کمال میل حاضر هستم تا
اطلاعات تکمیلی در اختیار شما
بگذارم
امیدوارم که دمکراسی و آزادیخواهی
بتواند بستر واقعی خودش را پیدا
کند و کسانی که زمانی شکنجه گر و
آزار دهند افراد دیگر بوده اند
حساب اعمالشان را پس بدهند
در خبر ها
خواندیم که آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم از
شورای ملی مقاومت استعفا داده اند، به این اقدام
شجاعانه تبریک می گوئیم مینیمم انتظاری بود که همگی ما
داشتیم
این روزها می
بینیم علاوه برما که از اعضای رسمی این تشکیلات بوده
ایم، مجاهدین حتی به سایر هوادارانشان نظیر آقای
اسماعیل وفا یغمائی یا ایرج مصداقی و ….. چه اهانت ها
و شیطان سازیهائی می کنند و جرم آنها صرفا داشتن
کوچکترین و درست ترین انتقادات به رجوی رهبری مجاهدین
بوده است و بزودی خواهیم دید همین دوشخصیت بزرگوار نیز
به جرم همین استعفا و انتقادها هدف آماج تهمتهای
مجاهدین قرار بگیرند
آنها از مزدور
شدن لولوئی ساخته اند و کودکانه مرتب همه را از آن
لولو می ترسانند و نسق از افرادشان می گیرند که یا با
من هستی و یا اگر انتقاد داشتی مزدوری یعنی سفید و
سیاه کردن، باز هم می گوئیم که آنها هرگز نباید جامعه
جهانی را با اشرف نشیننان و کسانی که بیش از نیمی از
عمرشان را در تشکیلات سرکوبگرانه مجاهدین سپری کرده
اند و به نوعی دفرمه شده اند و یا بالاجبار حمد و ثنا
گوی همه اظهارات رجوی شده اند اشتباه بگیرند، هر چند
که با برقراری کمترین ارتباط بین همین افراد با دنیای
آزاد هم آنها نیز به خود آمده اند و تک به تک در حال
ترک این جریان متروکه هستند
رجوی طی این
سالها هر بلائی که دلش خواسته به اسم آزادی و جنگ با
دشمن بر سر این افراد آورده است طوری که با کمال تعجب
همگان افراد را وادار به بدترین اهانت ها به خانواده
های خودشان هم می کنند که دیگر این وجه از بی شرافتی
این ایدئولوژی سابقه نداشته (نامه هائی نظیر آنچه به
اسم برادر یا خواهر برای خانم ها عاطفه و عفت اقبال
نوشته شد یا برای خانم میرباقری از زبان خواهرش یا
برای مازیار ایزد پناه از زبان برادرش و …. ) و حتی
شعار ساخته اند که ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما
باید گفت که
این وجه از کیش شخصیت و رهبر پرستی دگم در جهانی که
دمکراسی جزو آرمانهای انسانهایش می باشد عجبیب است و
با وجدان و انسانیت در تعارض آشکار توصیه کردن به رجوی
دیگر از حوصله ما خارج شده است ولی به اطرافیان وی باز
هم توصیه می کنیم که دست از امام و پیغمبر سازی
برداشته تا شاید رجوی بتواند بیشتر با واقعیتهای
پیرامون و دنیا آشنا بشود
زنان ایران:
خانم میرباقری با سلام سوآلاتی داشتیم از شما ازجمله
اینکه شما در صحبت قبلی خود گفتید که آیت الله
رفسنجانی با شرکت در انتخابات خط بطلان بر روی تحلیهای
رجوی کشید نظر شما راجع به وقایع بعد از آن چیست؟
خانم میرباقری:
من همه سلام می کنم به شما و همه خوانندگان و
علاقمندان به موضوعات مورد بحث جدا شدگان از تشکیلات
رجوی، همانطور که گفتم رجوی بشدت از این موضوع هیجان
زده شده بود که آیت الله رفسنجانی در انتخابات شرکت
کرد بطوریکه وی که حتی به ندرت برای موضوعات گریبانگیر
تشکیلاتش صدایش در می آید ولی سر این موضوع فورا
موضعگیری کرد
آن موقع اصلا
در تابلوهایش این نبود و فکرش را هم نمی کرد که به
زودی کار به اینجا برسد که وی حذف بشود و از همه
دردناکتر برای رجوی اینکه وی بگوید که به این حذف شدن
احترام هم می گذارد که دیگر رجوی را این موضوع بکلی
گیج کرد برای همین در ادامه واکنشهاش دیدیم که وی
کودکانه شروع کرد به دعوا ایجاد کردن و و نقش آتش بیار
معرکه را بعهده گرفت
حال آنکه
تحلیلهایش سالهاست جائی در جامعه ایران ندارد و قبلا
گفته ام که وی بعلت اینکه از بستر جامعه و مردم دور
است و بیشتر شبیه موعظه خوانهاست و در گود نیست و
همانطور که باز هم گفته ام دشمن را عوضی گرفته و یا با
پلیس حفاظت عراقی درگیر می شود و یا بان کی مون و
نماینده یونامی در بغداد آقای کوبلر را هدف می گیرد و
یا در یک سخنرانی طولانی همه جدا شده ها از تشکیلاتش
وآقای حسین نژاد را حداقل شاید این وسط بتواند برای
خودش یک نقشی در حد آتش بیار معرکه بین شخصیتهای موثر
در دولت ایران را بازی کند
زنان ایران:
دلیل و استدلال شما برای ایجاد این تنش و دامن زدن
رجوی به مسائل داخلی ایران چیست؟
خانم میرباقری:
استدلال من سخنرانی اخیر رجوی است که در روز ۳۱
اردیبهشت کرده است و اخیرا در رسانه های آنها پخش شده
و مضحک تر آنکه اسم اتمام حجت هم بر آن گذاشته است
توجه کنید که
در این صحبتها خیلی کودکانه توصیه هائی به آیت الله
رفسنجانی و خامنه ای کرده است و گفته رفسنجانی باید
آستین بالا بزند و خامنه ای پائین بکشد و خامنه ای
باید تا دیر نشده رفسنجانی را حکم حکومتی به صحنه
برگرداند یعنی تمام مشکل آنها این بوده که وی برای
آنها خط و مرز سرخ ترسیم کند. وی ظاهرا حتی آنها را
نیز با اعضای اشرف نشین عوضی گرفته است
نکته دیگری که
خوب است همینجا اشاره کنم رجوی همیشه می گفت که افعی
که خامنه ای باشد کبوتر نمی زاید حالا رجوی می گوید که
کبوتر خودش را هم می بلعد و حذف می کند حالا باید
پرسید رجوی بفرماید که این کبوتر چه موقع زاده شد و کی
و کجا بزرگ شد که حالا بلعیده شد، یعنی تماما تحلیهای
آبکی و سرخ نگهداشتن صورت از ضربات سیلی
بهرحال رجوی که
موقع عزیمتش به عراق ۶ ماه زمان برای سرنگون کردن
تعیین کرده بود از آن موقع فقط کارش تحلیلهای اینچنینی
است که بیشتر خوابهای پنبه دانه ای است و دلخوش کردن
قبل از همه خودش
البته باید به
این نکته هم اشاره کنم که یکی دیگر از عوامل
خیالپردازی کردن او اطرافیانش هستند که از بس که ضد و
نقیض شنیده و دیده و فقط لب به ستایش رجوی گشوده اند
چون حق دیگری غیر از این ندارند وی اینقدر در هپروت
بسر می برد وگرنه اگر مثل همه رهبرهای سیاسی از کرسی
امامت و کرامت پائین می آید بیشتر منطقی می شد
زنان ایران:
خانم میرباقری بسیار سپاسگذاریم و تشکر می کنیم از
اینکه دعوت ما را برای این مصاحبه پذیرفتید
خانم میرباقری:
خواهش میکنم
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد