_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
iran_ghalam@yahoo.de
اوج شقاوت و پلشتى رجوى
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس 02.06.2014
میخواهم در رابطه با سوء استفاده رجوى از صداقت و احساسات پاک و بى آلایش افراد در دستگاه بى عدالتى و شکنجه جسمى و روحى تشکیلاتش، نمونه اى را یادآور و مثال بزنم که خود شاهد اعمال و رفتار سازمان با او بوده ام و شاخص بارزى از عملکرد رجوى که نشان دهنده نهایت شقاوت و پستى و دنائتش براى “همه چیز در خدمت و براى من و بدون من هیچ چیز” را به اثبات می رساند و پلشتى رجوى را در فریب افراد و به خدمت گرفتن روح و جسم آنها، نشان میدهد . سال ۶٨ که به سازمان پیوستم، بعد از یکماه دوره پذیرش رسماً وارد به اصطلاح ارتش آزادیبخش و در یکان توپخانه، سازماندهى شدم. آن دوران، مصادف بود با آموزشهاى کمیته اى که تمام رسته هاى نظامى به صورت گسترده وارد آن شدند و توسط مربیان عارفى(عراقى) یا مربیانى از خود سازمان که قبل تر از آن توسط افسران عراقى آموزش دیده بودند، آموزش داده میشد. من هم در رسته توپخانه وارد آموزش شدم . در جمعى که با هم آموزش میدیدیم، یکى از آنها خیلى نظرم را به خود جلب کرده بود. آدمى بود که سواد نداشت، ولى با صداقتى ستودنى و سادگى، بى آلایش و با لهجه اى شیرین و غلیظ ترکى که فارسى را به درستى تلفظ نمیکرد، اندامى لاغر ولى قوى و چهره اى سوخته و روستایى داشت و معلوم بود فشار زندگى و فقر، او را در رابطه با کار و مسئولیت آبدیده کرده و پر تلاش و پر انرژى نموده بود و احترام هر آدم را به خود وا میداشت . او آنگونه که براى من تعریف کرد، سرباز بوده و خدمت سربازى را میگذرانده که سال ۶۶ در عملیات سازمان اسیر شده بود . به علت سادگى و بى آلایشى که داشت، تمام عیار در دام فریب و حقه هاى سازمان و تشکیلات رجوى قرار گرفته و بى کله و بدون چون و چرا، مطیع و فرمانبردار در تشکیلات شده بود و مسئولین سازمان هم در مسیر شوم خودشان از او سوء استفاده میکردند، از انجام کارهاى سنگین و طاقت فرساى یدى گرفته تا استفاده از سادگى او در نشست ها و موضع گیریش بر علیه نفراتى که سوژه بودند و با سازمان و مناسبات، زاویه داشتند . به او در تشکیلات نسبت به دیگران دست بازترى داده میشد و در بیشتر امور او را بکار میگرفتند. بعد از به اصطلاح انقلاب درونى، او را ارشد تر از مسئولین قبلش جا انداخته بودند، چون گفته میشد با سازمان و انقلاب زاویه دارند . تا اینکه در قرارگاه تاکتیکى حبیب در بصره، در یک اکیپ گشت خودرو که به اسم حفاظت از قرارگاه به خورد نفرات میدادند اما واقعیت چیز دیگرى بود، زیرا در جنوب عراق معارضین صدام فعالیت داشتند و بیشتر شبها به پایگاهاى عراقیها شبیهخون میزدند و رجوى هم براى چاپلوسى و پابوسى اربابش صدام، به اسم حفاظت از قرارگاه حبیب، شبها چندین اکیپ گشت خودرو به این امر اختصاص میداد و در یکى از این مأموریتها، خودرویى که خدام گل محمدى در آن بود، در کمین مى افتد و یک نفر کشته و خدام و نفر دیگر، مجروح میشوند. خدام از ناحیه ران مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و استخوان ران او میشکند. بعد از مدتى، خدام را دیدم که میلنگید و پکر و ناراحت بود از او موضوع را پرسیدم، نسبت به بى توجهى سازمان در رابطه با پایش ناراحت بود و میگفت، مرا پیش جراح خوب نبردند و با یک شکستگى ساده استخوان، این شکلى لنگ میزنم. اگر توى روستاى خودمون بودم، استخوان بندهاى سنتى و محلى هم میتونستند بهتر روى پایم کار کنند، ولى سازمان از من دریغ میکند و عمل درستى روى پایم انجام نمیدهد. سر همین کار سازمان دیگر آن شور و حال قبل را نداشت و به قول تشکیلات، عنصرى طلبکار شده بود و بى میلى و بى رغبتى در کار و مسئولیت و در نشستها، هویدا بود و دیگر در نشست ها موضع نمى گرفت و دیگر براى تشکیلات فرد قبلى نبود و همیشه در نشستها زیر تیغ مسئول نشست، قرار داشت . یک روز نشست با فائزه محبت کار که فرمانده قرارگاهمان بود، داشتیم. موضوع آن نشست، خدام بود که سوژه اش کرد نسبت به پاسیو بودنش به او بد و بیراه میگفت. ولى خدام تن به خواسته او نمیداد . یک روز صبح، دوستی پیشم آمد و با ناراحتى گفت، خدام دیروز عصر خودسوزى کرد و خودش را در سنگر کنار آسایشگاه آتش زده، شب مسئولین دزدکى جسدش را با خودرو بردند، دلیل را پرسیدم گفت، دیروز از طرف ستاد او را خواسته بودند و به علت اینکه در نشست جواب داده مارک جنسى به او چسپانده اند و او هم به همین علت، خودش را آتش زده است . خیلى سر این موضوع متأثر شدم. چند روز بعد رفتم مزار مروارید که بروم سر مزارش، اما جسدش را آنجا دفن نکرده بودند که کسى متوجه خودکشى او نشود و این چنین، رجوى با هر نوع نقد و انتقادى که به دستگاهش وارد میشد، هر کس که میخواست باشد، از پیش پایش برمیداشت و چه کسانى به همین دلیل، قربانى دستگاه رجوى نشدند و رجوى آنها را سربه نیست نکرد . باشد که روزى رجوى خائن در محکمه اى عادلانه، جواب این همه جنایت هایش را بدهد. آنروز دور نیست و خون بناحق ریخته و جان دوستانى که در دستگاه او به ناحق ریخته و یا سربه نیست شدند، را خواهد گرفت و به شدید ترین وجه مجازات خود را خواهد چشید.
___________________________________________________________________ حقوق بشر در قاموس رهبران مجاهدین خلق (فرقه رجوی)
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس 26.05.2014 بعد از سال ۱۳۷۰ در سازمان به شدت روى افراد بلحاظ وسائل ارتباطى کنترل صورت میگرفت و گوش دادن به رادیو، یک گناه نابخشودنى و جرم بزرگ بود . در سازمان، هیج رسانه گفتارى و نوشتارى بجز سیماى آزادى یا همان تلویزیون مجاهدین، وجود نداشت. آنهم اخبار سیماى خودشان را افراد فقط در زمانبندى هاى نهار و شام، تماشا میکردند. غیر از این دیگر هیچ امکانى در دسترس نبود. برنامه و تصاویر سرگرمى هم مسئولین مربوطه با سانسور تهیه کرده و غیر از آن، هیچکس حق درخواست یا اعتراضى نداشت. خودم علاقه زیادى به شنیدن اخبار رسانه ها داشتم و معمولاً اخبار رسانه ها را از دوران نوجوانى گوش میکردم. از ورودم به سازمان که انقلاب هنوز به تمام لایه هاى تشکیلاتى گسترش نیافته بود، یک عدد رادیو تهیه کرده بودم که در اوقات فراغت از کار و مسئولیت گوش میدادم. انقلاب ایدئولوژیک که در سازمان به تمام لایه ها گسترش یافت و اجباراً همه وارد آن شدند، رادیو گوش دادن و هر رسانه دیگر غیر از رسانه خودشان، ممنوع شد و کسى حق نداشت از رسانه ارتباط جمعى استفاده کند. من نیز رادیوئى که داشتم در لاى ابر بالشتم پنهان کردم و شبها بعد از خاموشى، یواشکى زیر ملحفه گوش میدادم. اینکارم دوازده سال ادامه داشت تا سال ١٣٨۵ که بر اثر فشار کار و بلند کردن بار سنگین، دچار مشکل کمر شده و در امداد اشرف بسترى شدم. نزدیک یک ماه، پایم به وزنه وصل بود( سکشن) و از روى تخت نمیتوانستم جابجا شوم. در دوران بسترى، به شیوه اى یکى از دوستام را خبر دادم و آدرس رادیو را براش فرستادم که رادیو را پنهانى برایم بیاورد و کسى به وجود آن پى نبرد. آن دوست زحمت آن کشیده و مخفیانه برایم آورد. رادیو را روى تخت و زیر ملحفه گوش میکردم . یک روز افشین ابراهیمى که به اصطلاح برادر ارشد یکانمان بود، از طرف فرزانه میدانشاهى به ملاقاتم آمد، بعد از احوالپرسى گفت، شنیدم رادیو گوش میکنى؟ و بدون درنگ رفت از توى کمد پا تختى که داروهام در آن قرار داشت، رادیو را درآورد و با خود برد که خیلى ناراحت شدم و از عواقب آن بیم داشتم . درد کمرم یکطرف و بیم و درد روحى از طرف دیگر، کلافه و بهم ریخته ام کرده بود و زیر فشار شدید روحى و جسمى قرار داشتم که روز بعد، افشین آمد و یک پاکت به دستم داد و من آنرا باز کردم عکس مسعود و مریم بود. به من گفت، خواهر فرزانه گفته که بجاى رادیو، این عکسها را با خود داشته باش و با عصبانیت گفت، هیچ مشکلى ندارى و خودت را به تمارض زدى و در دستگاه اپورتونیستى با سازمان تنظیم میکنى، تو بجاى بسترى در امداد، باید الان پروژه اپورتونیستى بنویسى و بیایى در نشست جمعى ( پروژه خوانى ) بخوانى و جواب گوش دادن به رادیو را هم کامل بنویسى و با خود بیاورى. با وجود اینکه چندین بار از کمرم عکس بردارى شده بود و شوراى پزشکى از دکترهاى سازمان و دکتر عراقى، نظر دادند دچار مشکل دیسک و فاصله بین دو مهره از کمرم تشخیص داده و برایم ۴۵ روز بسترى و دارو تجویز کرده بودند، اما از طرف فرزانه آمدند و مرا از امداد بردند به بخش FM که در نشست دیگ( اپورتونیسم ) شرکت کنم و با آن وضعیت زار و درد شدید، مجبور بودم که در آن نشستها شرکت کنم و چه ناجوانمردانه مورد توهین مسئولین و آن هم به رکیک ترین شیوه که فقط شایسته خودشان بود، قرار گرفتم و بارها به علت درد شدید، مرگم را از خدا طلب میکردم و هنوز که هنوز است، بعد از هشت سال از این مشکل رنج میبرم و شنیدم که مریم قجر، در برابر لابى هاى حقوق بگیرش در کشور کانادا، دم از حقوق بشر زده است، اى تف به این روزگار که جلاد و عامل سرکوب و خفقان، دم از حقوق انسان میزند. نمی دانم آخر کسى پیدا می شود به این زن بگوید که حقوق بشر پیشکش تو، برو حقوق اندک افراد خودت را مراعات کن و حقوق بشر را به لوث وجودت، آلوده نکن
_________________________________________________________ ایدئولوژى توحیدى و انقلاب رهائى مجاهدین خلق (فرقه رجوی) یا کیش شخصیت و اختناق و سرکوب
عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس 28.04.2014
با انگیزهء واژه هایى همچون آزادى، برابرى، عدم تبعیض، حامى مظلومین و ضد آمپریالیسم و استعمار که از شعارهاى فریبنده سازمان بود، به آنها پیوستم و با همین انگیزه و با شور و حال وصف ناپذیرى، وارد مناسبات و تشکیلات سازمان در عراق شدم، آنهم در برخوردهاى اولیه چنان بهشت برینى جلوى پایم گذاشتند که حتى در رؤیاها هم به ذهنم خطور نمیکرد. با همین انگیزه، در مسئولیت هائى که به من سپرده میشد، جدى و با علاقه وافرى در انجام آن سخت کوش بودم تا اینکه کم کم با دیدن فاکتها و اعمال مسئولین بالاى سازمان، انگار داشت در ذهنم یک چیزى ترک بر میداشت و آن هم ایمان أولیه ام به سازمان بود . کم کم، خلاف تصورات اولیه ام از سازمان، برایم هر روز که سپرى میشد، عیان و آشکارتر مى گشت و چهره دو گانه و چند گانه سازمان و مسئولین آن، بیشتر لمس میکردم و واقعیت ها برایم پر رنگتر و ملموس تر میشد که اگر در چاله بودم، با این انتخابم، خودم را در چاه انداخته و آینده ام سیاه و تار خواهد بود. نه راه پس داشتم و نه راه پیش. از اینجا بود که احساس فروکش کردن انگیزه هایم شروع شد و وقتى مسئولین سازمان چنین بى انگیزه گى، بر خلاف انگیزه اولیه ام، در من مى دیدند، سعى میکردند ابتدا با تطمیع و دادن رده و کرسى و سپس با تهدید و ارعاب و مارک مزدورى زدن، مرا به اصطلاح در لجنزار تشکیلات خود ذوب کنند. از نامه هاى مریم رجوى گرفته تا هدیه هاى مسعود رجوى که بلکه مرا خام کرده و نفاق آنها را در مناسبات و تشکیلات بپذیرم. اما هر روز بیشتر در مناسبات می گذشت، بیشتر چشمم به عملکرد رهبرى این سازمان مخوف باز میشد. بخصوص بعد از اینکه به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک سازمان در سال ١٣٧٠ همه گیر شد و تمام بدنه سازمان را وارد آن کردند و طلاقهاى اجبارى شروع شد و نشست هاى طولانى و آوردن بندهاى انقلاب از الف و ب گرفته تا الى النهایه. بجاى اینکه رهائبخش باشد و آزادى بیشتر در درون تشکیلات به ارمغان آورد، فقط و فقط سرکوب و توهین و تحقیر و به خدمت گرفتن عواطف زنان در سرکوب هرچه بیشتر اعضاء و محدود کردن رابطه ها و عاطفه ها و سرکوب نفرات سازمان بود. به حدى که دیگر کسى جرأت نمى کرد با همرزم و دوستش، شوخى یا صحبتى داشته باشد . جدائى ها شروع شد و بالاجبار زن از شوهر و فرزند از والدین و دوست و فامیل از یکدیگر، در واقع کانون گرم خانواده را هدف قرار دادند و آن را متلاشى کردند، چون مانع تک روى شخص رجوى بعنوان رهبر بلامنازع سازمانى که تا زنده است، دیگران بدون چون و چرا مطیع و فرمانبردار او باشند . هر روز که می گذشت، فضا را براى افراد بسته تر میکردند و فشارها و تحقیر نفرات روز به روز شدت بیشترى میگرفت و شخصیت افراد با شدت عمل تام با اهرم و بهانه انقلاب، خورد و له و لوردیده می کردند . با آوردن اهرمى به اسم عملیات جارى، در واقع شروع تفتیش عقاید و خورد کردن افراد، شکل قانونى به خود گرفت و با همین مکانیزم، چه آدمهاى صادق و پاکى مورد رذیلانه ترین تهمتها و توهینهاى ناروا که قرار نگرفته و گوشه گیر و در انزوا قرار ندادند بعد از آن و اهرم بعدى که از انقلاب مریم تراوش شده بود، نشست دیگ یا همان شکنجه روحى و جسمى و کتک کارى افراد بود که باید در نشستهاى جمعى و لایه اى، سوژه، تهمت هاى دروغى که برایش سر هم میکردند، اثبات کند. یعنى اینکه به فرض به دروغ بمن میگفتند، تو از عملیات مى ترسى، من باید با وجود اینکه آدم نترس و بى باکى در این امر بودم، ولى باید غیر صادقانه میپذیرفتم و به چاپلوسى و تمجید از رهبرى مسعود و مریم و انقلاب آنها میپرداختم و در غیر اینصورت، رکیک ترین ناسزاها و تهمتها و کتک کارى ها شروع میشد تا اینکه خود سوژه، به ناچار دست بالا کرده و شرائط مسئول نشست را پذیرفته و خود را زیر تیغ و تپانچه قرار می داد و آنها هم که این خط را تا آخر نمى رفتند و زیر بار حرف زور و غیر واقعى نمى رفتند، کارشان با کرام الکاتبین بود و معلوم نبود بعد از شکنجه روحى و جسمى، چه سرنوشتى در انتظار آنان است و کسى هم حق سؤال در این رابطه نداشت . در مرحله بعد و یا در فاز بعدى براى سرکوب بیشتر، اهرم غسل هفتگى را خلق کردند که این اهرم، تکمیل کننده بالاجبار سر سپردگى نفرات به سازمان بود که با وجود تناقضات و نارضایتى اعضاء از رهبران و خط و مشى سازمان و اوج نفرت از مسعود و مریم . چون که اعضاء در این تفکر خردکننده اسیر هستند، نمیتوانند تصمیمى جدى براى رهائى از چنگ این شیادان دوران اتخاذ کنند. به همین دلیل چنین مورد سواستفادهء رهبران ناصادق سازمان قرار گرفته و در معرض مرگ تدرجى و قتل عام قرار میگیرند. به امید رهائى تمام دوستان و همرزمان از چنگال اختاپوس رجوى
______________________________________________________________ نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به خانم ایزابل مزی یر
کریم غلامی، ایران فانوس 28.04.2014 احتراماً خانم ایزابل مزی یر پیروزی شما را در انتخابات شهرداری ها تبریک می گویم و امیدوارم که شما بتوانید شعار خود مبنی بر برگرداندن آزادی بیان به شهر اورسورآواز را محقق کنید. مجاهدین به رهبری مریم رجوی، شهر زیبای شما را به یک مرکز تروریستی تبدیل کردند و آرامش و آزادی بیان را از شهروندان اورسورآواز گرفته اند. امیدوارم شما با تلاشهایتان بتوانید این شهر را از وجود تروریست های نامبرده، پاکسازی کنید. خانم ایزابل مزی یر من به مدت ۲۵ سال عضو مجاهدین بودم و از سن ۱۶ سالگی در کنار مجاهدین با ملاهای ایران جنگیدم و بهترین سالهای عمرم را صرف مبارزه با رژیم دیکتاتوری حاکم بر ایران کردم و در این راه مجروح شدم و سالیانی است که روی صندلی چرخدار زندگی می کنم. من خدماتی به سازمان مجاهدین کرده ام که کسی از آن خبر ندارد. ولی با این حال من بارها در سازمان مجاهدین در حالی که روی صندلی چرخدار بودم، به زندان افتادم و به دستور مریم و مسعود رجوی، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفته ام. در سال ۲۰۰۹ به دلیل درد شدید پایم که در سال ۲۰۰۵ شکسته بود و متاسفانه به درستی درمان نشد و به شدت عفونت کرده بود، می خواستم به خارج از عراق بروم تا آن را درمان کنم. ولی مسئولین مجاهدین نه تنها در این رابطه مرا یاری نکردند، بلکه به مدت دو هفته مرا بعضا ۲۴ ساعته بازجویی کردند و حتی در حالی که روی صندلی چرخدار بودم و از شدت درد پاهایم، توان نشستن نداشتم، توسط مسئولین مجاهدین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. مگر خواسته من چه بود؟ من می خواستم درمان بشوم و به دردهایم پایان بدهم. ولی در عوض، مجاهدین مرا شکنجه می دادند و دردی به دردهایم اضافه می کردند. تا این که در سال ۲۰۰۹ به کمک دولت عراق، توانستم کمپ اشرف و مجاهدین را ترک کرده و به کشور آلمان بیایم و در این کشور تحت درمان قرار گرفتم. خانم ایزابل مزی یر سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل، اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند. رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون، و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای فرقه از ترس مجازات جدا شدن، فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغزشویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه، زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که افراد متمرد سربه نیست و اعدام شده اند. این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگیرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان فرقه را ترک نمی کنند. از سال ۲۰۰۳ تا سال ۲۰۰۹ اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بوده است. به این فرقه تسهیلات فراوانی مثل دارو، امکانات پزشکی، سوخت و مواد غذایی میرساند، ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید. این اقلام، یا در بازارهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران فرقه قرار می گرفت. مجاهدین با پرداخت پولهای کلان، همیشه تلاش کرده اند که با خریدن پارلمانترها و شهردارها و شخصیت ها، یک لابی فشار تولید کرده تا زیر پوش آن بتوانند با فریب کاری به کارهای تروریستی خود ادامه بدهند. پیروزی شما در انتخابات شهرداری های فرانسه، اولین قدمی است که راه را برای روشنگری و افشای این لابی ها باز کرده است. برای شما، بخاطر برقراری عدالت و بازگرداندن آزادی به شهر اورسورآواز، آرزوی پیروزی می کنم. من از جانب خودم و تمامی جداشدگان، حامی شما برای برقراری این عدالت هستیم. با سپاس فراوان، کریم غلامی
_____________________________________________________ جایگاه مبارزه مسلحانه (تروریسم) در سال ۲۰۱۴
کریم غلامی، ایران فانوس 14.04.2014 اگر داستان های حماسی را خوانده و یا فیلم های تاریخی را دیده باشید، پهلوانان در میدان نبرد پا پیش می گذارند و در یک مبارزه رودررو و عادلانه، سرنوشت یک جنگ را رقم می زنند تا سربازان و مردم عادی، صدمه ای نبینند. و در فرهنگ لغت، مبارز به کسی گفته می شود که در یک نبرد تن به تن از صف خارج می شود. حال در دنیای امروز کسانی که نام خودشان را مبارز و کارشان را مبارزه آن هم از نوع مسلحانه، می گذارند چه کسانی هستند. اینان افراد ترسوئی هستند که توان و شجاعت یک نبرد رودررو را ندارند و با بمب گذاری در کوچه و بازار و یا گروگان گرفتن افراد بیگناه، کارشان را پیش میبرند. حال در ایران موجودات وحشی از قماش “طالبان” و “القاعده” که نام خودشان را “جیش العدل” هم نهاده اند، مرزبانانی که در خواب هستند را گروگان می گیرند و یکی از آنان را نیز اعدام می کنند و این عمل وحشیانه خود را عدالت می گذارند. واکنش مردم ایران به این عمل وحشیانه به خوبی جایگاه “مبارزه مسلحانه” را در ایران نشان می دهد. نفرت مردم از به گروگان گرفته شدن فرزندان شان پیام بسیار روشنی برای همه از جمله مجاهدین است که نگاه و نفرت مردم ایران از گروگان گیری “جیش العدل” شامل حال بقیه نیز می شود. اگر نفرت مردم ایران از گروگان گرفته شدن ۵ تن از فرزندان شان این چنین است، چه نفرتی از مسعود و مریم رجوی دارند که سه هزار تن از فرزندان شان را به گروگان گرفته اند. آقایان و خانم های مجاهدین، چشمان تان را باز کنید تا جایگاه خود در میان مردم ایران را بیابید. یک نگاه کلی به تاریخچه و وضعیت کشورهایی که از اشکال مختلف مبارزه مسلحانه، به قدرت رسیده اند بکنیم، خواهیم دید که از پایه و بنیاد، این راه غلط و مخبر است. کشورهایی مثل ویتنام و کوبا و “اتحاد جماهیر شوری سابق” و عراق و سوریه و تا حدودی ایران و بسیاری از کشورهای دیگر که تماماً دارای اقتصادی ضعیف و مردمی فقیر و گرسنه، و تنها در این کشورها است که هر صدای مخالف را زندانی و شکنجه و اعدام می کنند. اتحاد جماهیر شوروی سابق، سنبل بسیار خوبی از این روند است. یک حکومت دیکتاتوری نظامی که صدای هر مخالفی را می برند. تمام ثروت و منابع و توانمندی های این کشور بزرگ و ثروتمند را خرج سرکوب مردم و رشد تسلیحات می کنند و حاصل آن مردمی گرسنه و ناراضی و فقیر بوده که در نهایت به شکلی باور نکردنی از هم پاشید. جالب اینجاست که همه این “مبارز” ها و “نیروهای انقلابی” و “مردمی” با عملکرد و محتوای ضد مردمی و ضد انسانی و ضد ملی، لقب هایی به خود می دهند که آدمی در عجب می ماند، مثل “جیش العدل” و یا “سازمان مجاهدین خلق” که اولین قربانیان آنها همین مردم و به اصطلاح “خلق قهرمان” هستند. شعارهائی که می دهند مثل “آزادی” و “استقلال” و “عدالت اجتماعی”، همین که به قدرت می رسند، کار جزء دزدی و غارت و برباد دادن ثروت کشور، نیست و نخواهد بود. همین آقایان “جیش العدل” (متاسفم که به این موجودات وحشی آقایان می گویم) جوانانی که از مرزهای کشور دفاع می کنند را گروگان گرفته و می کشند و مرزهای کشورمان را برای ورود دشمن باز می کنند. آیا اینان ایرانی اند یا دشمن ایران. و از همه فاجعه بارتر، شعار “رهایی و آزادی زن” است که اینان بیشترین ستم و ظلم و تجاوز و بی حرمتی را به زنان می کنند. در دنیای امروز که دنیای پیشرفت و ترقی و آگاهی است، در دنیای ارتباطات “مبارزه مسلحانه” چیزی جزء تروریسم و وحشیگری نیست. و همین به اصطلاح “مبارزین” آتش سرکوب حکومت های دیکتاتوری را قویتر می کنند تا جایی که حتی نیروهایی که خواهان اصلاح کشور به شکل مسالمت آمیز هستند را نیز می سوزانند. خانمها و آقایان مجاهدین، نام سازمان مجاهدین در ایران بدنام و ننگ آلود است و اگر نمی خواهید، بیشتر از این مورد لعن و نفرت مردم ایران قرار بگیرید، سه هزار گروگان اسیر در فرقه بدنام را آزاد کنید. داستان گروگان گیری “جیش العدل” و سپس اعتراض مردمی علیه گروگان گیری را برای خود عبرتی قرار دهید.
________________________________________________ نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به خانم رژین دوفورژ
کریم غلامی، ایران فانوس 26.03.2014 خانم رژین دوفورژ با درودهای صمیمانه و گرم خانم رژین دوفورژ، من به مدت ۲۵ سال عضو مجاهدین خلق بودم و از سن ۱۶ سالگی در کنار مجاهدین با حکومت ایران جنگیدم و بهترین سالهای عمرم را صرف مبارزه با رژیم حاکم بر ایران کردم و در این راه مجروح شدم و سالیان است که روی صندلی چرخدار زندگی می کنم. من خدماتی به سازمان مجاهدین کرده ام که کسی از آن خبر ندارد. ولی با این حال من بارها در سازمان مجاهدین در حالی که روی صندلی چرخدار بودم، به زندان افتادم و به دستور مریم و مسعود رجوی، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفته ام. ولی با همه اینها من همیشه به سازمان مجاهدین وفادار ماندم و حتی امروز که بسیاری خواهان خرید اطلاعات سری مجاهدین از من هستند، من اسرار آنها را حفظ کرده ام. در سال ۲۰۰۹ به دلیل درد شدید پاهایم که در سال ۲۰۰۵ شکسته بود و متاسفانه به درستی درمان نشد و به شدت عفونت کرده بود، می خواستم به خارج از عراق بروم تا آن را درمان کنم. ولی مسئولین مجاهدین نه تنها در این رابطه مرا یاری نکردند، بلکه به مدت دو هفته مرا بعضا ۲۴ ساعت بازجویی کردند و حتی در حالی که روی صندلی چرخدار بودم و از شدت درد پایم توان نشستن نداشتم، توسط مسئولین مجاهدین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. مگر خواسته من چه بود؟ من چه خواسته نا حق و بی موردی داشتم؟ من می خواستم درمان بشوم و به دردهایم پایان بدهم. ولی در عوض مجاهدین مرا شکنجه می دادند و دردی به دردهایم اضافه می کردند. خانم رژین دوفورژ من مصاحبه شما با رادیو فرانس انفو را خواندم و متاسفانه بسیار اندوهگین شدم، زیرا از نویسنده محبوبی مثل شما انتظار نداشتم که اینگونه و به سادگی فریب مریم رجوی را بخورید و زخم های ما را جریحه دار کنید. اولین سئوالی که مجری از شما پرسید، این بود که “آیا شما مجاهدین خلق را می شناسید؟” شما در پاسخ گفتید که ” بله، بله، با آنها بارها ملاقات کردم.” می توان به سادگی این نتیجه را گرفت که شناخت شما از سازمان مجاهدین محدود به ملاقات های شما با مسئولین سازمان مجاهدین است و نه یک تحقیق کامل و همه جانبه. آیا شما تا کنون با سایر ایرانیان از جمله اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین و بخصوص زنان جدا شده از سازمان مجاهدین، ملاقات و گفتگو کرده اید؟ آیا در رابطه با رنج هایی که آنان طی این سالیان کشیده اند، تحقیق کرده اید؟ آیا با زنانی که در عراق اسیر این فرقه هستند، جداگانه ملاقات و گفتگو کرده اید؟ اگر پاسخ شما نه باشد، باید گفت که شما سازمان مجاهدین را نمی شناسید و آنچه که گفته اید از روی شناخت شما نبوده بلکه در ملاقات با مسئولین مجاهدین بخصوص شخص مریم رجوی، فریب خورده اید و تحت تاثیر تبلیغات دروغین مجاهدین قرار گرفته اید. جمله معروف شما در این مصاحبه این است ” مریم رجوی ایده آل آمال ایرانی است. زنان مخالف رژیم تهران قهرمان هستند.” در این هیچ شکی نیست که زنان مخالف رژیم تهران قهرمان هستند. آنان طی ۳۵ سال حاکمیت مذهبی ایران نشان داده اند که جایگاه زن ایران تا کجا بالا و ارزشمند است ولی این نکته که “مریم رجوی ایده آل آمال ایرانی است” بسیار نسنجیده و بدور از واقعیت جامعه ایران است. این سئوال مجری بسیار واقعی است. او پرسید ” می دانید که به مخالفان در تبعید غالباً انتقاد می شود که از واقعیت کشورشان به دور هستند. آیا مجاهدین خلق به دور از واقعیت ایران امروز نیستند؟” سازمان مجاهدین، بخصوص مریم و مسعود رجوی به مدت ۳۳ سال هیچ ارتباطی با مردم ایران نداشته است. بخصوص نسل جوان ایران با تفکری بسیار متفاوت با اندیشه های سازمان مجاهدین هستند. مجاهدین مسلمانان تندرو و مارکسیست مذهبی هستند. حتی می توانم بگویم که از حکومت ایران هم مذهبی تر و تندروتر هستند. نسل جوان امروز ایران با تفکری آزادی خواهانه تر از مجاهدین و خواستار تغییر و پیشرفت و آزادی برای ایران است. ولی این نسل از مبارزه مسلحانه که همان تروریسم است، بیزار و بدور است. خانم رژین دوفورژ، شما که از جانب مردم ایران حرف زدید و گفتید که “مریم رجوی ایده آمال ایرانی است” در کدام کوچه و خیابان شهرهای ایران با مردم ایران و جوانان و بخصوص زنان و دختران ایران، گفتگو کرده اید؟ با کدام یک از اعضای خانواده هایی که توسط مجاهدین ترور شده اند، صحبت کرده اید؟ با کدام یک از اعضای خانواده اسیران و کشته شده های مجاهدین، صحبت کرده اید؟ با دختر کدام مجاهدی که ۳۰ سال در فرقه مجاهدین اسیر شده، ملاقات کرده اید و اشکهای او را دیده اید. کودکانی که فقط می خواهند یکبار و فقط یکبار پدر و یا مادر خود را ببینند؟ خانم رژین دوفوزژ، شما تا کنون اشکهای کدام مادری را دیده اید که اجازه ندارد فرزندش را ببیند؟ آیا شما با مادری که فرزندش عضو مجاهدین بوده حتی از سرنوشت فرزندش اطلاع ندارد و حتی نمی داند در کدامین خاک به خاک سپرده شده، گفتگو کرده اید؟ من قطعا و بدون هیچ تردیدی می گویم که جواب شما به تمامی سئوال من “نه” است. زیرا شما فریب تبلیغات مجاهدین را خورده اید و از واقعیت آنها هرگز اطلاعی ندارید. امیدوارم که شما روزی در یک تحقیق جامع و کامل و بیطرف و بعد از شنیدن حرفهای همه کسانی که به نوعی در ارتباط با مجاهدین بودند، چه موافق و چه مخالف، نتیجه گیری بکنید. آن زمان حرف شما اعتبار خواهد داشت. زیرا بعد از پخش مصاحبه شما، اعتبار شما در جمع ایرانیان چه در داخل ایران و چه در خارج ایران لطمه بسیاری خورده است. با احترامات، کریم غلامی
________________________________________________ باز هم بند “ف” و توهم سرنگونی
کریم غلامی، ایران فانوس
طی چند سال گذشته بسیار تلاش کردیم که به مسعود رجوی راه درست را نشان بدهیم، ولی متاسفانه تلاش ما به جایی راه نبرد و او تلاش دارد تا با دست و پا زدن و آویختن به چوب های پوسیده ای مثل “بندهای انقلاب” و زمانبندی های “دو سال به دو سال” از باتلاقی که در آن گیر کرده بیرون بیاید، در حالی که نمی داند بیشتر فرو می رود. این نتیجه گیری را می توان از آخرین نشست او با اعضای اسیر در لیبرتی گرفت، از تهدیدها و خط و نشان کشیدن ها که بگذریم، گیر دادن مجدد مسعود رجوی به “بند ف” و وعده تکراری “دو سال” راهی نیست که او و سازمان مجاهدین را نجات بدهد، بلکه از درون بیشتر می پوسد و از بیرون منفورتر می گردد. یک نگاه کوتاه به گذشته می توان فهمید که بندهای انقلاب و داستان دو سال برای مسعود رجوی، یک بازی و شاید هم یک توهم و وقت خریدن بیشتر نبوده است. از سال ۱۳۶۸ که “بند الف” شروع شد، داستان دو سال هم همانجا شروع شد. شخص مسعود رجوی، صراحتا گفت که بند الف (طلاق مردان و زنان) یک دوره آزمایشی دو ساله است و اگر جواب نداد، دو سال دیگر تمدید خواهد شد. از آن زمان تا به امروز ادامه داشته و سالهاست که مورد تمسخر همه اعضای درونی مجاهدین است. آنچه که به اعضای مجاهدین بر می گردد، آنها همیشه به همه تعهدات خودشان پایبند بودند و به تعهداتشان عمل کردند. ولی آیا موردی هست که مسعود رجوی تعهدی داده باشد و به آن رسیده و یا پایبند بوده و عمل کرده باشد. من که هرگز ندیدم. به چند مورد آن اشاره می کنم. - بند الف = سرنگون رژیم، آنچه که به اعضا بر می گردد، همگی طلاق داده و تا به امروز به تعهدشان باقی مانده اند. ولی مسعود رجوی چه؟ نه تنها رژیم ایران سرنگون نشد، بلکه همچنان به حاکمیت خود ادامه می دهد و برعکس، مجاهدین سرنگون شدند و به حال و روزی که امروز می بینیم افتاده اند و چهره منفوری در بین ایرانیان پیدا کرده اند و از درون هم مشکلات جنسی که فراگیر همه اعضا شده است. - راهگشایی = شکستن طلسم اختناق و باز شدن راه های مرزی و پیوستن انبوه نیروهای جوان به مجاهدین، آنچه که به مجاهدین بر می گشت، آنها همه تعهداتشان را انجام دادند، فقط به یک مورد آن اشاره می کنم آن هم انجام هزار ماموریت نظامی در خاک ایران در طی مدت یک سال. ولی مسعود رجوی چه؟ آیا به تعهدی که داده بود، عمل کرد یا نه؟ معلوم است که هرگز نه تنها راهی گشاده نشد، بلکه همه پایگاه های مجاهدین در یک ساعت مورد موشک باران قرار گرفتند و خیلی مسائل دیگری که بخاطر این عملیاتهای نظامی، شامل حال مجاهدین شد. - قرار بود که مجاهدین تا قبل از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ آمادگی ۱۰۰% نظامی داشته باشند که در صورت حمله نظامی نیروهای آمریکایی به پایگاه های مجاهدین، آنها به سمت ایران حرکت بکنند که شخص مسعود رجوی گفت که با اصابت اولین موشک به قرارگاه های مجاهدین در عراق، برابر است با فرمان حرکت. مجاهدین به تعهدشان عمل کردند و تا قبل از حمله آمریکا به عراق، بطور کامل آمادگی نظامی خود را به دست آوردند. ولی مسعود رجوی چه؟ زنش مریم رجوی به فرانسه و پاریس فرار کرد و خودش هم تا به امروز در سوراخ موش مخفی شده و از ترس جان حاضر نیست حتی یک عکس از خودش منتشر بکند. تمامی قرارگاه های مجاهدین در عراق، مورد حمله نظامی نیروهای آمریکایی قرار گرفت و بسیار کشته شدند و مسعود رجوی، هرگز حرکتی نکرد. - و نهایتا به موضوع بند “ف” که ادعای جدید تکراری مسعود رجوی است، بند “ف” در مجاهدین حرف جدیدی نیست و از سال ۱۳۷۳ بعد از موضوع بند “شین” که اعتراض بسیاری از جمله خود مرا در بر داشت، مسعود رجوی موضوع فردیت افراد را پیش کشید و نام آن را بند “ف” گذاشت. البته این سرکوبی بود به اعتراض های صورت گرفته در آن زمان و نهایتا به موضوع حوض و زندانی و ضرب و شتم اعتراض کننده ها و داستانهایی که بارها مطرح شده است. در یک نگاه کلی، در سازمان مجاهدین افراد دارای شخصیت مستقلی نیستند و همه موارد زندگی روزمره، حتی جزئی ترین موارد آن توسط تشکیلات مشخص میشود. این افراد، ناخودآگاه دارای فردیت مستقل نیز نیستند. پس نتیجه می گیریم که مجاهدین فردیت خود را داده اند. این جمله اخیر مسعود رجوی است “اگر شما فردیتتان را تمام و کمال در اختیار من قرار دهید، من رژیم را سرنگون خواهم کرد و اگر چنین نشد من خودم را خواهم کشت و ارتش را منحل خواهم کرد.” باید گفت، به تعهداتی که قبلاً داده بودی رژیم را سرنگون بکنی، عمل کن و بعد ادعای جدیدت را مطرح بکن! قبل گفته بودم که مسعود رجوی به دلیل عدم پایبندی اش به ۷ شرط عضویت در مجاهدین، عضویتش در سازمان مجاهدین رد شده و الان هم می بینیم طی ۳۵ سال گذشته حتی به یک مورد از تعهداتی که داده عمل نکرده، فقط حرف و حرف. فیل هوا کردن و بندبازی جدید تکراری او، چیزی نیست جز توهم کودکانه یک فرد بیمار که هیچ ارتباطی با دنیای واقعی ندارد. حال، اعضای باقی مانده در مجاهدین، بهتر نیست کمی فکر کنید و بیش از این بازیچه بازیهای مسعود رجوی نشوید، بهتر نیست کمی فاصله گرفته و نگاهی دقیقتر به این ماجرا بکنید و آن وقت، همه سیاهی های او را خواهید دید. “پایان”
_________________________________________________________________ نگاهی به نمایش کنوانسیون ۳۰۰ انجمن مجاهدین خلق (فرقه رجوی)
کریم غلامی، ایران فانوس
لینک به منبع ___________________________________________________________________ نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به نماینده گان پارلمان رومانی
کریم غلامی، ایران فانوس
با احترام نماینده گان و سناتورهای محترم کشور رومانی اخیرا شما از سازمان مجاهدین و موقعیت آنها در عراق حمایت کرده اید، قطعا حمایت شما جنبه حقوق بشری داشته و مسئولین مجاهدین با دروغ گفتن و فریب شما، این حمایت را به دست آورده اند. باید یادآور بشوم که سازمان مجاهدین یک سازمان فرقه گرا است که در بین ایرانیان و جامعه جهانی، منفور می باشد و بسیاری از کسانی که از این سازمان حمایت کرده اند، دچار مشکلات قضایی شده و حتی در دوره های بعدی نمایندگی، شکست خورده و به مجلس راه نیافته اند. من به عنوان یکی از مسئولین سابق سازمان مجاهدین و با ۲۵ سال سابقه و مجروح عملیاتهای این سازمان، میخواهم توجه شما را به وضعیت اعضای اسیر در سازمان فرقه گرای مجاهدین جلب بکنم: سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند. رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای این فرقه از ترس مجازات جدا شدن، این فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغز شویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که این افراد سربه نیست و اعدام شده اند. این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را ترک نمی کنند. از سال ۲۰۰۳ تا سال ۲۰۰۹ اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بوده است. به این فرقه تسهیلات فراوانی مثل دارو، امکانات پزشکی، سوخت و مواد غذایی میرساند، ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید. این اقلام یا در بازارهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران این فرقه بودند. رهبران این فرقه، همیشه در تلاش بودند که وضعیت بیماران و مجروحین را مخفی کنند و تا هیچ ارگان بین المللی نتواند به بیماران و مجروحین این فرقه دسترسی داشته باشد تا این فرقه پاسخگوی مرگ این بیماران و مجروحین نشود. با توجه به نکات فوق، در هر گونه ارتباط با مسئولین سازمان مجاهدین، نکات فوق را از آنها سئوال کرده و دنبال پاسخ باشید. قطعا آنها از پاسخ دادن به شما طفره خواهند رفت و این نشان از دروغی است که شما را با آن، فریب داده اند. با احترام کریم غلامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سناریوی مسعود دلیلی و یک علامت سئوال؟ کریم غلامی، ایران فانوس 04.01.2014 از دو روز پیش فکر مرا خبر و سناریوی مربوط به مسعود دلیلی به خود مشغول کرده است، نمی دانم آیا به سناریوی ساخته شده توسط مسعود رجوی باور کنم یا به علامت سئوال بسیار بزرگی که روی این خبر است. مسعود دلیلی از مجاهدین جدا شده و به نیروی قدس نفوذ کرده تا آنها را فریب داده و به اشرف بیاورد تا دولت ایران فریب خورده که تصور کند محل اختفای مسعود رجوی، در اشرف است. اگر فرض را بر این بگیریم که حرف مجاهدین درست باشد، دو نکته اساسی در این خبر نهفته است: ۱٫ مسعود رجوی برای حفظ جان خودش ۵۲+۱ نفر از اعضای قدیمی بعضا با سابقه بالای ۳۵ سال را به کشتن داده است. بی واسطه، صرفا همین خبر مسعود رجوی را یک جنایتکار جنگی معرفی می کند، زیرا این افراد نه در جنگ و نه در درگیری و نه در بمباران کشته نشدند، بلکه به عنوان طعمه در یک دام مورد استفاده قرار گرفته اند. البته با شناختی که از شخص مسعود رجوی و تجربه سالیان گذشته نشان می دهد که طعمه قرار دادن ۵۲ نفر از اعضای با سابقه مجاهدین برای فریب دادن دور از واقعیت نیست(مثل طعمه شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی در سال ۱۳۶۰) سال ۲۰۱۱ در یکی از مقاله هایی که نوشته بودم، به داستان کشته شدن “فیلیپ یوسفیان” عضو آسوری ارتش آزادیبخش به همراه گروهی از اعضای عملیاتی و زبده مجاهدین، در یک کمین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی. این داستان هرگز در درون مجاهدین پاسخ مناسب نگرفت و در جریان نشست های حوض سال ۱۳۷۴ (۱۹۹۵) مسعود رجوی با مقصر شناختن خود اعضای مجاهدین تقصیر خون این افراد را به گردن همرزمان آنها انداخت. این داستان تا زمانی که من از مجاهدین جدا نشده بودم، یعنی تا سال ۲۰۰۹ هرگز جواب مناسب نگرفت و به عنوان یک علامت سئوال بسیار بزرگ درون تشکیلات مجاهدین باقی ماند. ۲٫ اگر درست متوجه شده باشم، مسعود دلیلی در سال ۱۳۹۰ (۲۰۱۱) از سازمان جدا شده است تا به نیروی قدس نفوذ بکند و آنها را فریب بدهد که گویا مسعود رجوی در اشرف و در مقر مذکور است. می توان نتیجه گرفت که تا قبل از سال ۲۰۱۱ مسعود رجوی در اشرف بوده و در مخفی گاهش بوده. پس دلیل اصلی حفظ اشرف به عنوان “کانون استراتژیک نبرد” و باقی ماندن نیروها در اشرف و کشتارهایی که صورت گرفته بود، تماما بخاطر شخص مسعود رجوی بود. همانگونه که ما قبلا بارها و بارها گفته بودیم. نتیجه دیگری هم می توان گرفت که مسعود رجوی جنجالی که سر کشتار مجاهدین در سال ۲۰۱۱ به راه انداخت، پوششی بود برای فرار خود از اشرف. در حالی که مقصر کشته شدن این افراد را به جداشدگانی امثال من (در فحش نامه مجاهدین به نام “پارس خوابیده غلام حقیر وزارتی”) نسبت داد. با این سناریو نشان می دهد که خون همه کشته شده ها، مستقیما بدون واسطه بر گردن شخص مسعود رجوی است. این حرف می تواند درست باشد که هیچ مردی از تشکیلات مجاهدین وارد مخفی گاه مسعود رجوی نشده است. البته تقریبا همه کسانی که در اشرف بودند، محل مخفی گاه مسعود رجوی را می دانستند و قطعا کسی آن محل را به چشم ندیده بود. شاید من جزو معدود نفراتی هستم که در ورودی این مقر را از نزدیک دیده باشم. سال ۱۳۷۲ (۱۹۹۳) مخابرات که بخشی از ستاد اطلاعات و عملیات بود، در مقر ۴۹ کنونی که آن زمان به میدان گلها معروف بود، مستقر بودیم. برای تعمیر کابلی تا نزدیکی های درب مقر مخفی گاه مسعود رجوی رفتیم. با این داستان، می توان نتیجه گرفت که برای فرستادن یک نفوذی به سپاه قدس الزامان نیازی به فردی در سطح مسعود دلیلی نیست. افراد خیلی بیشتری هم بودند که می توانستند چنین نقشی را بازی بکنند. شاید مثل همیشه، مسعود رجوی قصد دارد با این سناریو بر روی مسئله دیگری سرپوش بگذارد. شاید مسعود دلیلی، نفوذی سازمان در سپاه قدس نبود و بطور واقعی از سازمان فرار کرده و با این سناریو سرپوشی به این آبروریزی باشد. همه اینها تحلیلی است از شنیده ها و خوانده ها از منابعی که مطلقا اطلاعات درست در اختیار نمی گذارند و همه دروغ و سرپوش و لاپوشانی است و نمی توان تحلیل درست از این سناریو که به شدت زیر علامت سئوال است، داد. به راستی که من با سابقه ۲۵ سال در سازمان مجاهدین، نمی توانم این سناریو را هذم بکنم و یا اصطلاحا “هنگ” کرده ام. “پایان”
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نمایندگان محترم پارلمان اتحادیه اروپا – نگرانی از وضعیت جسمی مجاهدین خلق
کریم غلامی، ایران فانوس
13.12.2013
لینک به منبع
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر جانی که از مجاهدین گرفته می شود مسئول تمام عیار آن مسعود رجوی است
07.12.2013
در سازمان فرقه گرای مجاهدین، از آنجایی که هیچ فردی حق انتخاب ندارد و تمامی تصمیمات برای شان از پیش گرفته می شود و به اصطلاح تشکیلاتی، دستورات از بالا به پایین اعمال می شود، می توان این نتیجه ساده را گرفت که اعضای مجاهدین، تماماً کارها و رفتارشان با تصمیم خودشان نبوده، چه اعتصاب غذا کردن آنها، چه تحصن و چه بقیه کارهایی که به اعضای مجاهدین نسبت داده می شود. بر اساس گزارشاتی که از درون لیبرتی منتشر شده، تمامی مواد غذایی را از دسترس جمع کرده اند تا افراد را مجبور به اعتصاب غذا بکنند. حتی بعضاً این را هم می توان شنید که از فرط فشارهای تشکیلاتی و نا امیدی، خیلی ها دست به اعتصاب غذا زده اند تا به زندگی پر رنجشان خاتمه بدهند. تمامی افرادی که در اشرف کشته شدند، با تصمیم و خواست خودشان نبوده و دیکته شده توسط شخص مسعود رجوی است. همانطور که در آخرین فیلم منتشر شده از صحبت های مسعود رجوی با این افراد، نشان می دهد که چگونه با دستور مستقیم شخص مسعود رجوی در اشرف مانده اند، باقی ماندنی که با یک واقعه خونین پایان یافت. از آنجایی که مسعود رجوی مستقیما دستور ماندن این افراد بی دفاع را در اشرف صادر کرده، شخصا مسئول مرگ این افراد می باشد. اسرار ماندن در عراق و کارشکنی در روند پناهندگی و حالا هم اعتصاب غذای اجباری تا باقی ماندن افراد را در یک روند به کشتن بدهد. راستی چرا مسعود رجوی می خواهد همه نفرات خودش را از بین ببرد. ۱ـ اصلی ترین عامل حفظ جان خود و توجیهی برای مخفی شدندش طی ۱۰ سال گذشته، او حتی از به کشتن دادن همسر و نزدیکترین نفر خود یعنی اشرف ربیعی و موسی خیابانی، هیچ ابایی نداشت. ۲ـ حفظ تشکیلات جهنمی به هر قیمتی، زیرا مسعود رجوی بخوبی می داند که جمع شدن داستان عراق، متلاشی شدن همیشگی تشکیلات است. تشکیلاتی که سپر دفاعی او از هر گونه پیگرد و دادرسی است. ۳ـ از بین بردن تمامی شواهد و شاهدین ۳۵ سال جرم و جنایت. اگر پای تمامی این ۳ هزار نفر به دنیای آزاد برسد، مسعود رجوی بخوبی می داند که ۳ هزار شاکی و شاهد خواهد داشت. پس از بین رفتن این افراد به معنی از بین رفتن تمامی شواهد است. تمامی جداشدگان هرکدام یک شاهدی از یکی از جنایات مسعود رجوی است. حال اگر این افراد به دنیای آزاد برسند، هر کدام یک داستان و یکی از جنایات او را بیان کنند، ما ۳ هزار افشاگری و سند از جرم و جنایات او خواهیم داشت. تمامی تلاش من و سایر یاران فقط و فقط نجات جان این افراد است. وقتی خبر رهایی یکی از این اسیران به گوش می رسد، سرشار از شادی می شویم و امیدمان این است که روزی همه اسیران را سالم و سرحال در دنیایی آزاد ببینیم. آنوقت است که ما هم نفس راحتی خواهیم کشید. به امید آن روز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ استراتژی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) مانند دیواری است که آجرش را از پایه کج گذاشته اند کریم غلامی، ایران فانوس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و افشاگری های اتمی کریم غلامی، ایران فانوس 22.10.2013
لینک به منبع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بی خردی رهبران سازمان مجاهدین و بازی با جان انسانها
کریم غلامی، ایران فانوس
لینک به منبع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد کریم غلامی، ایران فانوس نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد! روز اول سپتامبر سال ۲۰۱۳ در تهاجمی که به اردوگاه اشرف صورت گرفت، ۵۲ نفر از اعضای مجاهدین کشته شدند. این قتل عام بدون در نظر گرفتن این که چه کسی مسئول بوده، کاملا محکوم است. همه بخوبی می دانند که اردوگاه شرف و لیبرتی اساسا جای امنی برای ساکنان آن نیست، تنها راه حفاظت از این افراد، اعطای پناهندگی به آنها است. از سال ۲۰۰۹ تا به امروز، شاهد کشته شدن بسیاری از اعضای مجاهدین هستیم. در عراق هیچ نقطه امنی برای آنان نیست. لذا از شما تقاضا داریم که با کشورهای اروپایی و آمریکایی وارد مذاکره شوید تا به این افراد اعطای پناهندگی شود و در این رابطه می توان کشور آلبانی را الگوی خوبی معرفی کرد. آقای بانکی مون! متاسفانه بعد از گذشت نزدیک به سه هفته از فاجعه انسانی قتل عام مجاهدین در اردوگاه اشرف و شوک بزرگی که به همه ایرانیان وارد شد، هیچ حرکت جدی برای نجات جان انسانهایی که در لیبرتی ساکن هستند صورت نگرفته است. حقوق بشر برای تمامی آحاد مردم دنیا نوشته شده است، بدون در نظر گرفتن ملیت و مذهب و زبان و رنگ پوست. در رابطه با ساکنان لیبرتی بدون در نظر گرفتن سابقه افراد که آیا گناه کار هستند و یا بی گناه، هر انسانی حق آن را دارد که به او فرصت مجدد برای زندگی بهتر داده شود. ما اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین بارها و بارها با نوشتن نامه به تمامی ارگانهای بین المللی و سازمان ملل متحد و حتی مراجعه حضوری و گفتگو با مسئولین این ارگانها خواهان این بوده ایم که بدون حضور مسئولین سازمان مجاهدین، مستقیما با تک به تک افراد برای زندگیشان صحبت کنید. اعضای مجاهدین هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. همه کارها و تصمیم گیری ها توسط رهبران مجاهدین گرفته میشود، هم اکنون بسیاری در لیبرتی دست به اعتصاب غذا زنده اند. تصمیم برای اعتصاب غذا توسط رهبران گرفته شده و به همه آنها دستور داده شده که دست به اعصاب غذا بزنند. همه اعضای مجاهدین خواسته و یا نخواسته سپر دفاعی برای مسعود رجوی هستند. با احترام کریم غلامی رونوشت: نمایندۀ ویژۀ دبیر کل ملل متحد در عراق آقای مارتین کوبلر دفتر مرکزی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد دفتر مرکزی کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ نمایندگی صلیب سرخ جهانی در عراق سازمان عفو بین الملل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یادی از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ کریم غلامی، ایران فانوس 12.09.2013 یادی از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از سال ۱۳۷۷ (۱۹۹۸)، مسعود رجوی آن سال را سال آمادگی یا “آ۷۷″ نامید و استراتژی را بر مبنای “راهگشایی” بنا نهاد. به این معنی که با حملات تروریستی در داخل ایران و حملات نظامی در مرزها، مرزهای ایران و عراق را تبدیل به اتوبان بکند و از این طریق نیروهای جوان (بطور مشخص مسعود رجوی از کسانی نام برد که در ایران مرتکب جرم می شوند و آنها جایی در ایران برای مخفی شدن ندارند و مجبور می شوند که به عراق و مجاهدین بپیوندند) به راحتی از مرز گذشته و به مجاهدین بپیوندند. نهایتا در سال ۱۳۸۰ این استراتژی مسعود رجوی با شکست کامل روبرو شد. حاصل این استراتژی، تعداد بسیار زیادی کشته چه در طرف ایران و چه در طرف مجاهدین، بجا گذاشت. مسعود رجوی، برای سرپوش گذاشتن به این شکست مفتضح خود نشست هایی از درون مقرها شروع کرد و اسم این نشست های مغزشویی “دیگ” بود که در این نشستها هر صدای معترضی که وجود داشت، با فحاشی و بعضا ضرب و شتم، سرکوب می شد. اوایل تابستان بود که مسعود رجوی همه را به قرارگاه “باقرزاده” فراخواند، در اولین روز نشست با دجالیت تمام اعلام کرد که پروژه راهگشایی با موفقیت ۱۰۰% به اتمام رسید، دوستی که کنارم بود به آرامی به من گفت: عجب زرنگ بازی درآورد، شکست به این بزرگی را پیروزی خواند. از فردای آن روز، نشستهای مغزشوی به نام “طعمه” شروع شد. این فاجعه تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ادامه داشت. من آن روزها به دلیل فشارهای زیاد بیمار شده بودم. عصر بود که با صدای آهنگ های شاد از خواب بیدار شدم و خودم را به سالن غذاخوری رساندم. آن چیزی که از تلویزیون می دیدم برایم باور نکردنی بود. فروریختن ساختمان ها و کشته شدن انسانها و اینکه چرا مجاهدین جشن گرفته اند. چند روز بعد روی سن سالن نشست، مسعود رجوی دست به کمر راه می رفت و مریم رجوی بسیار خوشحال و خندان بود و پشت سر هم صحنه های اصابت هواپیماها به ساختمان های دو قلو را نشان می داد و چه جشن و شیرینی خوردن و رقص و پایی کوبی که مجاهدین بخاطر این عملیات تروریستی راه انداخته بودند. البته صدای هر معترضی را مثل من برای جشن گرفتن به این فاجعه انسانی را با فحاشی و “دیگ” پاسخ می دادند. همیشه به این فکر می کردم که چرا مسعود و مریم رجوی برای این کشته شده ها جشن گرفته بودند، پاسخ بسیار ساده ولی دردناک است. آنها با تغذیه از خون دیگران زنده هستند و می توانند به حیات ننگین خود ادامه بدهند. البته کشتن مردم عادی و شادی برای آن، مال موجودات ترسو است که شهامت ایستادن در میدان نبرد و مبارزه رو در رو را ندارند. و حال بر می گردیم به فاجعه قتل عام در اشرف. مدتی پیش بود که مسعود رجوی برای اسیران در فرقه مجاهدین رجز می خواند که “گورتان را گم کنید” البته همه می دانند که او سال های سال است که گور خود را گم کرده است، ولی حال بعد از قتل عام ساکنان اشرف که باید حرف بزند، خبری از او نیست. براستی من تا به حال موجودی ترسو تر و بزدل تر از مسعود رجوی ندیده ام. حساب ما با مسعود و مریم رجوی، مشخص است و دیدار ما در یک دادگاه عادلانه و آن روز که جنایات آنها را نشان خواهیم داد و قضاوت بماند برای مردم دنیا. حال یک سئوال از تمامی افراد باقی مانده در لیبرتی و اشرف و یا هنوز به مجاهدین وفادار هستند، از روز اول ما گفته بودیم که مسعود رجوی یک ترسوئی بزدل بیش نیست و او هرگز صلاحیت رهبری ندارد و حال شما این پرسش را از خودتان بکنید که امروز مسعود رجوی کجاست؟ چرا ۱۱ سال است که در سوراخ موش مخفی شده؟ چرا باید برای ادامه حیات ننگین مسعود رجوی این همه آدم کشته شوند؟ و پرسش اصلی آیا ادامه دادن با مجاهدین، ما را در جنایات آنها شریک نمی کند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهدید به قتل در مجاهدین ریشه در ایدئولوژی کثیف آن دارد http://iran-fanous.de/middle/2085-Gholami-28.08.2013.htm
پاییز سال 1366
بود که برای اولین بار با موضوع جداشدگان یا به اصطلاح
مجاهدین "بریده" آشنا شدم. فردی بود که نمی خواست در
سازمان بماند و قصد خروج از سازمان را داشت. آنجا بود
که با مارکهای "خائن" و "مزدور" و تهدید به قتل آشنا
شدم. حکم مرگ جدا شدگان و منتقدین بطور معمول در پشت
درهای بسته فرقه مجاهدین صادر میشد، یا در نشست های
دیگ و جمعی و یا توسط شخص مسعود رجوی. من بارها از
زبان خود مسعود رجوی شنیدم که حکم هر جدا شده ای مرگ
است. جالب اینجاست که این جدا شده منتقد هم باشد، حکم
او "بند از بند شان جدا کردن" است. مسعود رجوی بارها
گفته بود که حکم همه "بریده ها" یعنی کسانی که از
سازمان فرقه گرای مجاهدین جدا می شوند "اعدام انقلابی"
است. ولی اینبار رسما از تلویزیون شان حکم قتل را صادر
می کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مسعود رجوی قبل از همه “گورش را گم کرد”
20.08.2013
لینک به منبع ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هزار در هیچ تحریریه ایران فانوس
لینک به منبع ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اسب و اسب سوار(قسمت پایانی) 14.08.2013 مهدی خوشحال، ایران فانوس داستان اسب و اسب سوار، تنها مربوط به فینال بازی و پایان مسابقه نیست بلکه در گذشته نیز در هر جمع بندی مسابقه ای، بر همین قانونمندی، ارزیابی و حساب و کتاب می شد. آنان که عملیات فروغ جاویدان|مرصاد، را تجربه کردند باید به یاد داشته باشند که طرح و برنامه ریزی و نقشه آن جنگ را مسعود رجوی به همراه افسران ارشد عراقی همچون وفیق السامرایی و طاهر حبوش و صابر الدوری(مسئولین اطلاعات و امنیت و جنگ) کشیده و برای اجرا به نیروهای نظامی و غیر نظامی مجاهد، ابلاغ کردند. جنگ که شکست خورد، همگان می دانند که ایراد اصلی در طرح و برنامه و نقشه و فرماندهی جنگ بود و در مراتب بعدی، به آموزش و اطلاعات غلط و سازماندهی و غیره می رسید. در حالیکه مسعود رجوی جمع بندی آن جنگ را که به نام “تنگه و توحید” خوانده بود، به طور ایدئولوژیک ارزیابی کرده و رهبر معصوم را کماکان عاری از خطا و گناه و نیروهای غرق در گناه جنسی را، مسئول شکست نامید! اتفاقاً خودش را مسئول پیروزی نامید. از نگاه و زبان او در نشستهای جمع بندی، شکست یعنی نرسیدن به تهران و پیروزی یعنی بر هم زدن میز اصلاح طلبی در ایران که او ارزیابی می کرد بعد از ختم جنگ ایران و عراق، احتمال روی کار آمدن اصلاح طلبان محتمل بود. با این وصف اما مسعود رجوی از جنگ و خونریزی به زعم خودش به دنبال پیروزی و فتح تهران نبود. او در انتهای هر جنگی که به راه می انداخت، به دنبال پیروزی خودش بر نیروهایش بود. بعضی ها حدس و گمان های دیگری دارند. ۱ـ جنگ برای فتح تهران ۲ـ جنگ قدرت ۳ـ خالی کردن کیسه صدام حسین ۴ـ جذب نیرو از ایران ۵ـ حفظ و تقویت روحیه نیروهای موجود در عراق اینها اهداف ظاهر جنگ بود. اما هدف اولی مسعود رجوی از به راه انداختن هر جنگی آن طور که خود اذعان داشت، یک پیروزی و یک شکست بزرگ و ایدئولوژیک بود. شکست و تحقیر نیروها به ویژه حذف اعضای ناراضی و در مقابل، حفظ هژمونی و موقعیت خود در راس هرم. به دنبال چنین طرح و نقشه هایی بود که ظاهراً سازمانش در هر جنگی شکست می خورد، اما برنده و پیروز نهایی تنها خودش بود که در هر جنگی به دنبال ضعف و زبونی نیروها، قوی تر از قبل موقعیت و منزلت پیدا می کرد. در جنگ فروغ جاویدان|مرصاد، اعضای ناراضی زیادی منجمله علی زرکش، کشته شدند که راه مثل همیشه برای مسعود رجوی هموارتر شد. همچنین ناراضی دیگر سعید شاهسوندی در مقام و سازماندهی سرباز صفر که باید کشته می شد، اما کشته نشد و به شدت خشم و غیظ مسعود رجوی را برانگیخت تا آنجا که مسعود رجوی مسایل و مکالمات خانوادگی وی را زمانی که او در زندان به سر می برد، بر همگان افشاء کرد. شاهسوندی چون کشته نشد و نخواست کشته شود، دکان شهادت طلبی مسعود رجوی را زیر سئوال برد. چون که مسعود رجوی می توانست ضمن خلاص شدن از شر نارضایتی و انتقاد، از شهید شاهسوندی، دهها شهید دیگر و همینطور صدها و هزاران دیگر را خلق کند. زنده، تنها به درد دشمنی و خیانت و وزارت اطلاعات می خورد. در حالی که مرده، ضمن پر کردن حساب بانکی، کارنامه سیاه را سفید می کند و دکان چند نبش شهد و شهادت را پر رونق می کند. همان دکان خون و دلاری که تنها مسعود رجوی نان نمی خورد. بلکه هزاران و دهها هزار ایرانی و غیر ایرانی از آن دلارها استفاده کرده و می کنند. از غیر ایرانی که بگذریم، استفاده ایرانیها از آن دلارها که طعم خون می داد برای استفاده سیاسی و تبلیغاتی و تغییر سرنوشت مردم ایران، از حیث سیاسی و قانونی، جرم و مزدوری محسوب می شد و می شود. اما متاسفانه، طی سی سال اخیر حتی یک نفر آدم منصف و مبارز و با غیرت، پیدا نشد تا اول از همه اعتراف کند و از خودش انتقاد کند که بنده، مستقیم از مسعود رجوی و غیر مستقیم از صدام حسین، بابت فلان قضیه و هزینه چاپ کتاب و مسافرت و ماموریت و مبارزه و مشکل خانوادگی و آرایش و زیبایی و پوشاک و جلسه و غیره، پولی دریافت کردم که این، جرم و خیانت است. البته چون پولهای صدام حسین که بابت کشته از هر طرف، پرداخت می شد و از دینار به دلار و سپس به عنوان کمکهای مالی سپیدسازی می شد، بدین صورت پولهای سیاه سفید شدند. در حالی که برای همین ها، جابجا شدن پولی در یکی از باجه های بانکهای ایران، قابل بحث و جدل و نوشتن مقاله و کتاب است. چرا کسی حرفی نمی زند و از خودش شروع نمی کند، چون که می خواهد بر اساس قانون و ایدئولوژی و جنگ مجاهدی، همه چیز را سر چپه تحلیل و تفسیر بکند. این چنین است که اگر در جبهه مقابل و منتقد باشد، در انتقادش به مسعود رجوی کم آورده و یکی به نعل و یکی به میخ می زند، بحث خیانت و مزدوری دیگران را پیش می کشد تا اصل خیانت و مزدوری، تابو و کتمان باقی بماند و افکار عمومی همچنان بر خبط و خطای انبوه قربانیان منحرف شود. توجیه هم آتو ندادن دست جمهوری اسلامی است. مع الوصف، بنده چون همه عمرم را در جنگ و جدل نبودم بلکه عمر بهترم را در دریا و مرداب و جنگل و شالیزار سپری کردم، سوار و سوارکارهای دیگری را هم دیدم. اسبی را در باتلاق دیدم که حیوان زبان بسته تمام تابستان را برای چارواداری ناشکر و ناسپاس کار کرده و بار برده بود. پاییز که شد، چاروادار اسبش را به امان خدا رها کرده، غذا و سرپناه را از او دریغ کرده بود. حیوان خسته و نحیف که رمق نجات یافتن از باتلاق را در خود نمی دید، تنها و بی کس اسیر چنگال و دندان سگها و شغالها، لحظات آخر عمرش را نیز چنین سخت و عبرت آمیز سپری کرد. همچنین، اسب چموشی را دیدم کارش قباحت داشت و به عرف و عادت یک سوار خوب همخوانی نداشت. پری همسایه مان، روزی برای رام کردن اسبش به صحرا رفته بود. اما بر اثر بی احتیاطی در رام کردن اسب سرکش، جفتک سنگینی به صورتش وارد شد و چشمش را از دست داد. با این وجود اما، تماشاچیانی که هزینه کرده و وقت برای تماشای مسابقه صرف کرده اند، همواره دوست دارند مسابقه پر شور و هیجان انگیز بر قرار شود و انتظار دارند، اسب کماکان حیوانی نجیب، صبور، پر زور، کاری و دونده خوبی باشد، حتی اگر سوارکارش چارواداری به غایت غریب و جاهل باشد. “پایان”
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اسب و اسب سوار(قسمت اول) 08.08.2013 مهدی خوشحال، ایران فانوس، http://iran-fanous.de/middle/2059-Khoshhal-08.08.2013.htm
می گویند، اسب
حیوان نجیبی است. پر زور است. صبور است. باربر است.
خوب سواری می دهد و در میدان اسب دوانی نیز چهار نعل،
اهل دویدن و مسابقه است. با این همه محاسن، اسب معایبی
هم دارد که همگان ترجیح می دهند تا معایبش را نبینند و
نشنوند و نفهمند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خرِ شیطان مهدی خوشحال، ایران فانوس می گویند، هر چه هست خیر هست و خدا؛ شر و شیطان وجود ندارد. اما کسی هست، هم شر و هم شیطان و هم خر شیطان را قبول دارد، از قضا سوار خر شیطان که شد، میل پایین آمدن ندارد که این خود عوارضی به دنبال دارد که در ادامه به آن می پردازم. دکتر نازنینی را می شناسم که در کنار طبابت خوب، آدم متین و مهربان و با سوادی است. مدتی قبل که به من برخورد گفت، شنیدم تو شاعر هستی، اگر کتاب شعر داری یکی را به من بده تا بخوانم. با آنکه شعر و نقاشی را دوست دارم، اما کتاب شعر ندارم. لهذا تصمیم گرفتم مابین کتابهایم یکی را انتخاب کرده و تقدیم دکتر کنم. دفعه بعد که او را دیدم، کتاب مبارزه با استبداد را که چاپ ۱۳۸۱ و نشر نیما بود را به وی دادم با این توضیح که محتوای این کتاب مسایل خاص سیاسی و دیگر آثارم نیز از همین دست است و من برای شعر و نقاشی فرصتی نداشتم، با این وجود نمی خواهم وقت طبابت شما را بگیرم. دکتر که ذوق زده شده بود، جواب داد که من مباحث تاریخی ایران را دوست دارم و دنبال می کنم. فردای آن روز که همدیگر را ملاقات کردیم، دکتر حدود یک ساعت با من نشست و در باب محتوا و سایر موضوعات حقوق بشری، گفت و گو کردیم. او گفت که دیشب تا صبح همه کتاب را خوانده است. او که آدمی حساس و علاقه مند به حقوق بشر بود، همچنین اذعان داشت که چرا شما در ارتباط با نجات سایر اعضای باقیمانده در عراق تلاش و کوشش نمی کنید و چرا این آدمی که این قدر مبتلا به انواع بیماریهای روانی است، پیشنهاد معالجه نمی کنید، من بیماران بدتر از او دارم که برای معالجه نزدم می آیند و من در کمال صبر و متانت، اقدام به معالجه شان می کنم. در جواب دکتر گفتم که ما تا کنون هر آنچه که از دستهای خالی ما بر می آمده کرده ایم، مابقی به خود مردم مربوط است. در ثانی، آقای رجوی تا زمانی که سوار خر شیطان است، مگر می پذیرد که بیمار است. اتفاقاً او عقیده دارد که بیمار و گناهکار نیست و اگر بخواهد باز هم نمی تواند گناه بکند و او باور دارد که در نقش ناجی بشریت، نه این که می تواند همه بشریت را نجات دهد، بلکه هر از گاه با به راه انداختن انقلابات ایدئولوژیک و غیره، بیمارانی را که از دردهای عصبی و کمردرد و غیره در عذابند، مورد شفا و شفاعت قرار می دهد. بحث مختصر ما که تمام شد، این گفته دکتر که من قادرم چنین بیمارانی را نجات بدهم از یادم نرفت و دوباره یادم آمد که خود سازمان دکتر و دوا برای بیماران کم ندارد. اما متاسفانه دکترها مانند ایدئولوژی سازمان، معکوس عمل می کنند. دوا و درمانی که در اختیار بیماران می گذارند از نوع انقلابی و ایدئولوژیک است و همه جا کار و جنگ و منافع رهبری را لحاظ می کنند. یعنی بیمار را بیمارتر می کنند. تشخیص بیماری را یا نمی دانند و اگر هم بدانند، قادر به اعترافش نیستند که این همه بیماریهای لاعلاج و روانپریشی و عصبی و کهولت زودهنگام، از کجا آمده و دوایش چیست. یکی از همین اطبای ایدئولوژیک و رجوی پسند که در بخش امداد کار می کرد، اسمش صالح بود. مدتها بود که از درد معده رنج می بردم و چند بار نزد صالح جهت مداوا رفته بودم و آخرین بار او تشخیص داد که مرضم پر خوری است! وقتی این را گفت، عرق شرم بر پیشانی ام نشست و از هر چه دکتر و دارو بدم آمد. البته کمی به خودم شک کردم و وقتی مداوا نشدم، به خودم نهیب زدم آخر من با وزن ۵۵ کیلو که اهل پر خوری نیستم، یعنی چیزی نیست تا بخورم، ضمناً از هر چه سیگار و الکل و اعتیاد نیز به دورم، یعنی نیست تا به دور نباشم، این چه تشخیص مسخره ای است که دکتر صالح باعث شد، تا درد را همچنان به عنوان وزنه ای در راستای تمکین بیشتر و فکر نکردن، تحمل کنم و فکر این را که ریشه این درد از کجاست، هرگز به فکرم نزند. پس از گذشت ۱۰ سال از آن ماجرا که به کشور آلمان رسیده بودم و با تردید خودم را نزد یک دکتر خوب رسانده بودم و انگار که سرطان گرفته باشم و دردم را با احتیاط به دکترم گفتم، او با خون سردی گفت که این بیماری مهم نیست، چون باکتری در جداره معده ات رشد کرده و این با سه دارویی که تجویز می کنم، ظرف مدت یک هفته خوب خواهی شد. وقتی که دردم ناباورانه ظرف مدت یک هفته بهبود یافت، دوباره یاد دکتری افتادم که ریشه دردم را پر خوری دانسته بود. تشخیص ایدئولوژیک. ایدئولوژیک، یعنی کسی که از مال رهبری زیاد می خورد و کم کار می کند. یا به عبارتی خود را با این بهانه به تمارض می زند تا کمتر کار بکند. درد من و همه بیمارانی که در اردوگاههای مجاهدین اسیر هستند و البته من یک مورد فیزیکی را گفتم و بسیاری مشکل روانپریشی دارند، تنها در یک نقطه و در رهبری نهفته است. تناقض مابین یک آرمان ویرانگر با دنیای واقعی و مدرن، هر انسانی را متناقض و بیمار می کند. کسی که بر اساس آرمان سخت گیرانه اش، همه چیز را برای همگان حرام و تنها برای خود حلال می کند، کسی که در روی پرده یک چیز می گوید و پشت پرده آن کار دیگر می کند، سخت روانپریش و بیمار است و این بیماری همچنان در اشکال عملیات جاری و غسل هفتگی و دیگ و غیره، به دیگران و طبقات پایین تر تسری می یابد. حال اگر باز هم دکتر صالح به خاطر نشناختن و یا رد گم کردن اصل بیماری، بیاید و پر خوری را عامل درد بنامد، اینها همه به مثابه پنهان ماندن بیماری و ریشه بیماری بر خر شیطان است و تا روزی که اصل بیماری و بیمار، از خر و شیطان ـ البته در اذهان بعضی از خرپرستان و شیطان پرستان ـ پایین نیاید و صادقانه و بی ادعا، خود را نه به عنوان ناجی و طبیب معالج، بلکه به عنوان بیمار، نشان یک دکتر واقعی و دلسوز ندهد و از انبوه گناه و دردش خلاص نشود، متاسفانه درد و بیماری آنهم از نوع خطرناک و سادیستی و مازوخیستی و ویرانگرش، هر روز بدتر از روز قبل خواهد شد و همچنان به دیگران و زیردستان تسری خواهد یافت. “پایان”
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مثلث گسسته 22.07.2013 تحریریه ایران فانوس http://iran-fanous.de/middle/2042-Iran%20Fanous-21.07.2013.htm
از این پس هیچ معلم و شاگردی قادر نخواهد بود، اضلاع گسسته این مثلث را به هم ربط دهد. کار هیچ بشری نیست. کار از جایی که باید خراب شد. مثلثی که تا چندی پیش به هم وصل و نمایی ظاهراً یک شکل داشتند، بر اثر اشتباهات و زیاده خواهیهای قاعده و قاعد این مثلث، چنان از هم گسسته و پاره شده اند که هر کدام از اضلاع، خود عبرت خاص و عام شده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جرقه ای که شعله نخواهد شد 18.07.2013 تحریریه ایران فانوس http://iran-fanous.de/middle/2040-Iran%20Fanous-17.07.2013.htm
از اوایل امسال، سال میلادی و شمسی، تحلیل ما بر این پایه استوار بود که جهان امسال به سمت صلح و ثبات و امنیت و امید بیشتری نسبت به سال قبل، خواهد رفت. دلیلش را تبلیغات منفی ای که در طی سال ۲۰۱۲ مبنی بر پایان یافتن عمر جهان، شده بود ارزیابی کردیم. به هر حال، امسال در خردادماه، انتخابی در ایران صورت گرفت که در مجموع و در مورد کشور و مردم ایران تحلیل مان چندان به دور از واقعیت نبود. با وجود این که انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس جمهور در یازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری، مجموعه فضا و اجماع عمومی بر رفع تشنج در داخل و خارج از ایران را دلالت دارد و همه مردم ایران از درون و بیرون منتظر کم شدن تحریمها و رفع خطر جنگ، لحظه شماری می کنند و به تبعاتش دل خوش کرده اند، در طرف مقابل، مجاهدین خلق که دیرزمانی به مثابه مجاهدین ضد خلق عمل کرده و می کنند، این بار نیز در ناامیدی و استیصال از آنچه که اتفاق افتاده و در روند اتفاق است، فیل دیگری مشابه آنچه که طی سالها قبل به هوا می کرده اند، هوا کرده اند. داستان رویت و کشف کانال اتمی در شهر دماوند تا به زعم خود حسن روحانی را با چالشی در ارتباط با غرب و اسراییل که احمدی نژاد با آن روبرو بوده است، روبرو کنند. اگرچه همه به ویژه محافل بین المللی و آژانس اتمی، با جنجال و تبلیغات اخیر مجاهدین با احتیاط برخورد کرده اند، اما این بار منظور از فیل هوا کردن رهبران مجاهدین با دفعات قبل فرق دارد. رهبران مجاهدین به ویژه مریم و مسعود رجوی، تا انتهای مدت دولت احمدی نژاد، صبر کردند تا جنگی اتفاق افتد که نیافتاد. از آن پس خاطرجمع شدند که جنگی مابین غرب و ایران، اتفاق نخواهد افتاد. بهار صلح آمیز ایرانی به معنای واقعی کلمه در شرف اتفاق است. در شرف ظهور است. آنان این بار بر خلاف دفعات قبل که از جرقه به دنبال آتش و جنگ بودند تا راه برون رفتی بیابند، این بار اما به دنبال تسلیم و سازش اند. ضمن این که علل الظاهر می کوشند تا حسن روحانی را همچنان به مثابه احمدی نژاد لاتغییر نشان و جلوه دهند، در رویکردی دیگر با در دست داشتن کارتهای سوخته در دست که همان کارت جرقه و جنگ باشد، به دنبال گران جلوه دادن خود در میز مذاکره با اربابان هستند. به ویژه، مسعود رجوی رهبر خاص الخاص ولی مستاصل و بیچاره که طی ده سال اخیر به دنبال برون رفت یا نجات از طریق قلاب مریم در فرانسه، یا آتش جنگ مابین غرب و ایران، غیبت صغرایش را به کبرا بدل کرده و خود را تمام سوز در بازیهای سیاسی کرده، این بار اما نه به دلخواه بلکه به ناچار راه نجات را در شرایط اصلاحات در ایران، جستجو کرده اگرچه می خواهد همچنان کارتهای کهنه و سوخته اش را در دست داشته باشد. این که این بار رهبران مجاهدین با تمام اختلافاتی که شرایط و گذشت زمان برایشان رقم زده در این لحظات آخر و در این بازی آخر به شانش و برون رفتی از وضعیت فلاکت بار فعلی دست یابند، اینها با آنچه که در ابتدای مطلب آورده شده است، در تناقض است. این بار اما، سالی که پیش روی داریم، اگر قرار است سال مردم و پیشروی مردم باشد، طبعاً دشمنان مردم شانسی برای حرکت به پیش نخواهند داشت. تحریریه ایران فانوس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وقتی تایتانیک غرق می شود
مهدی خوشحال، ایران فانوس، هشتم ژوئیه ۲۰۱۳ http://iran-fanous.de/middle/2031-Khoshhal-08.07.2013.htm غرق شدن کشتی غول آسای تایتانیک که در یکی از شبهای آوریل سال ۱۹۱۲ در اقیانوس اطلس اتفاق افتاد، یکی از آن حوادث تلخی بود که هرگز از حافظه تاریخی پاک نمی شود. یک رابطه عاشقانه و فداکاریهایی که در نوع خود بی سابقه بود، این امر را تثبیت کرده است. جیمز کامرون، کارگردان هالیوود که فیلم تایتانیک را در سال ۱۹۹۷ و با هزینه ۲۰۰ میلیون دلار ساخته است، در انتهای فیلم و پس از واژگونی کشتی، دو مورد از زنانی را به تصویر کشیده که در مجموع در خور تامل است. اول، زن جوانی به نام رز که در یک رابطه عاشقانه با دوره گرد نقاشی به نام جک و پس از چند بار نجات یافتن و نجات دادن، آخرین بار در اثر واژگونی کشتی، وقتی توسط جک نجات یافت، به خاطر ارج گذاشتن به آن عشق و فدا، تصمیم گرفت هرگز ازدواج نکند و رسم و یاد و خاطره معشوق فداکارش را تا ابد در ذهن و ضمیرش، باقی بدارد و سرانجام تنها یادگاری که از آن ماجرا به همراه داشت، به امواج اقیانوس سپرد. دوم، زنی که به رسم فداکاری مردان در صحنه خطر، همراه با دیگر زنان نجات یافته بود، رو به دیگر زنانی که در قایق امن نشسته و از میدان فاجعه دور می شدند کرد و گفت، آنها مردان ما هستند که در حال غرق شدن هستند. تایتانیک تاریخی را همان گونه که جیمز کامرون به تصویر کشیده است، یک رابطه عاشقانه باعث انحراف و برخورد کشتی با کوه یخ شد، اما تایتانیک مجاهدین که هم اکنون در حال غرق شدن است، رابطه عاشقانه را مدتها از سر گذرانده و این تنها غرور و تعصب و جهل کاپیتانش است که کشتی را مواجه با چنین مصیبتی کرده که باعث عبرت خاص و عام شود. با این که نه در تایتانیک تاریخی بلکه در هر تایتانیک دیگر در این جهان پهناور البته این اول مردان بودند که ابتدا کودکان و زنان را از میدان خطر دور نگهداشته اند، اما در تایتانیک مجاهدین ظاهر امر قدری فرق می کند و بعضی از زنان ادعا دارند که خود در میدان مرگ و مردان شان از صحنه گریخته اند ظاهر امر شاید این گونه باشد. اما واقعیت به گونه ای دیگر است. سازندگان و مهندسان تایتانیک مجاهدین طرح کشتی را به گونه ای ریخته و ساخته اند که النهایه کشتی در مواجه با کوه یخ، غرق شود و فلسفه شهادت و مظلومیت و غیره، به ثبت برسد. کاپیتان این کشتی هم که مسعود رجوی باشد، بارها تماشاچیان و سرنشینانش را به غرق شدن که همان عاشورا باشد، البته عاشورای بدون رهبر، تهدید کرده است تا از این رهگذر بتواند از سرنشین و تماشاچی و غیره، باجگیری کند و همگان را بترساند. با آن که این کشتی طی نیم قرن اخیر همواره در معرض انواع گردبادها و طوفانها بوده و دمی آسوده نزیسته اما حمایتهای بی دریغ و چاههای نفت عراق و قدرتهای عربی و غربی و دستهای غیب را در در تلاش برای روی آب نگهداشتن این کشتی نباید از نظر دور داشت. با این وجود، هر چه که کشتی به قعر می رود، سرنشینانش این فرصت را دارند تا خود را از عرشه مرگ نجات داده و به ساحل امن برسند، ولی بعضاً بر اثر تبلیغات کذب و ترس و تطمیع از جانب فرماندهان و خشم دریا و طوفان، دست روی دست گذاشته و به خیال شان در کشتی نوح نشسته اند و آنها تنها بازماندگان و نجات یافتگان نسل بشرند. غرض از آوردن چند نمونه از تایتانیک تاریخی و ربط دادنش به تایتانیک مجاهدین، تنها یک مورد خاص است و آن این که همان گونه که در تایتانیک صنعتی این تنها مردان بودند که ابتدا کودکان و زنان را از مرگ و خطر دور کرده و نجات داده اند، این رسم و عرف و نرم تاریخی را می بایست ارج نهاد و در مورد تایتانیک سیاسی، اجرایی کرد. طی ماههای اخیر که تایتانیک مجاهدین در آب غوطه ور بود و بدون شک چند صباحی دیگر به اعماق خواهد رفت و این را مجامع جهانی و صلح دوست دریافته و اقدام به نجات سرنشینان تایتانیک کرده اند، شایسته است که در این اقدام سیاسی مسایل انسانی و بشردوستانه را از یاد نبرند و در قدم اول، اقدام به نجات افراد کم سن و سال و سپس زنان را قبل از مردان، از صحنه جنگ و غرق شدن بی حاصل، نجات دهند. بی شک، این یکی نیز در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند ولو با هزینه هزاران بار بیشتر از تایتانیک تاریخی، و با این فرق که در آنجا چون سیاست و منافع سیاسی در کار نبود، همه چیز از بین رفت و تنها عشق زنده ماند، اما در این یکی، اگرچه خیلی چیزها به دست آمد، متاسفانه، عشق و زندگی و رویای آزادی، غرق شد و فدای دست آوردهای قدرت طلبانه و جنون طلبانه رهبرانش شد. “پایان”
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چند شکست و هیچ پیروزی
تحریریه ایران فانوس، بیست و چهارم ژوئن 2013
روز شنبه 23 ژوئن، در حالی مجاهدین خلق سی و دومین سال مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی را جشن گرفته و به پایکوبی مشغول شدند که به گواه کارشناسان و شاهدان صحنه:
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شکست جنگ و پیروزی صلح
تحریریه ایران فانوس، هفتدهم ژوئن 2013
با انتخابات یازدهمین دور ریاست جمهوری ایران و آنچه که اکثریت مردم در ارتباط با تعیین سرنوشت خود از داخل و برای خود رقم زده اند، این می تواند ضمن گشایش سیاسی در داخل و خارج، همچنین یک پیام آشکار به جنگ طلبان داخلی و خارجی نیز باشد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خانوم من رو ندیدید؟
تحریریه ایران فانوس، دهم یونی 2013
ضایع تر از این نمی شود، وقتی انقلاب به پشت دروازه تهران رسیده باشد، آدم بیاید و به جای مهر تابان و رهبری و دموکراسی و آزادی، خانوم خودش را، آن هم نه از دشمن بلکه از انقلاب طلب کند و در این رابطه آب را به آسیاب دشمن بریزد و جبهه جدیدی علیه لیبرتی باز کند!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زوزه کفتاران
تحریریه ایران فانوس، هشتم یونی 2013
سال 1363 که اکثر اعضای اصلی شورای رجوی در حال ترک شورا بودند، یکی از آنان که هم اکنون در آلمان زندگی می کند رو به یک عضو باقیمانده کرد و گفت، حال که قطار دارد منحرف می شود بهتر است شما نیز مثل ما از قطار پیاده شوید. آن عضو شورا که منوچهر هزارخانی نام داشت، فی الفور جواب داد که من نیز به حرکت این قطار مشکوکم، اما خودت بهتر می دانی که من مشکل مالی و مشکلات اخص خانوادگی دارم و اگر می توانستم خارج از شورا، خودم و خانواده ام را تامین مالی کنم، برای خارج شدن از قطار درنگ نمی کردم.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از پیام تسلیم تا پیام جنگی
تحریریه ایران فانوس، اول یونی 2013
طی اردیبهشت ماه سال 1392، مسعود رجوی پیامهایی متناقض و با 32 سال تاخیر، برای سران حکومت ایران ارسال داشته است. در پیام اول که به تاریخ 18 اردیبهشت ارسال داشت و به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری بوده است، او از یک طرف ملتمسانه از آقای خامنه ای و رفسنجانی می خواهد که قدرت را با هم تقسیم کنند و یکی از دلایلش را بدهکاری آقای خامنه ای به آقای رفسنجانی می داند و در ادامه خاطرنشان می کند که هر دو شما در گذشته ای دورتر بدهکار مجاهدین بودید. او همچنین از آقای رفسنجانی می خواهد که ترس را کنار گذاشته و در انتخابات پیش رو شرکت کند چرا این که تنها او می تواند ناجی بحرانهای حکومت در شرایط امروز ایران باشد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ملاقات ایران فانوس با صلیب سرخ آلمان
تحریریه ایران فانوس 25.04.2013
به دنبال سخنرانی مسعود رجوی از درون مخفیگاهش در نوروز امسال برای انصار و اعضاء مبنی بر حرام و جرم خواندن خروج نیروها از عراق و سپس به دنبال سخنرانی مریم عضدانلو در پارلمان اروپا در راستای رله و تایید دستورات رهبرش در جمع تعدادی از نمایندگان پارلمان اروپا و همچنین تعدادی از لابی ها و حامیان جنگ طلب و برای متقاعدکردنشان تا نیروهای اسیر در لیبرتی همچنان در آنجا باقی مانده و یا برای همیشه به اردوگاه سابق برگردند، پس از این سخنرانی تحریک آمیز و دیکته شده در جمع نمایندگان پارلمان، تعدادی از نمایندگان در گوشه و کنار به اعتراض و سخنرانی پرداختند به ویژه خانم آنا گومز از کشور پرتغال و ماریتا اولوسکوگ از کشور سوئد، با صدور بیانیه مطبوعاتی به درخواستهای نابجا و خطرناک مریم عضدانلو در هیئت پارلمان اروپا، اعتراض کردند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ملاقات اعضای انجمن فانوس با نمایندگان دفتر اتحادیه اروپا در فرانکفورت
تحریریه ایران فانوس 29.03.2013 http://iran-fanous.de/middle/1951-Iran%20Fanous-Name-29.03.2013.htm
صبح سه شنبه 20.03.2013 نمایندگان انجمن فانوس (جدا شدگان و فعالین حقوق بشر) ملاقاتی با مسئولین اتحادیه اروپا در شهر فرانکفورت آلمان داشتند، در این ملاقات آقایان کریم غلامی و مهرداد ساغرچی مشروح وضعیت دردناک اعضای در بند فرقه رجوی را توضیح دادند، طی این ملاقات سانسور و ایجاد ترس و وحشت توسط رهبران فرقه مجاهدین در درون تشکیلات ایجاد میشود را بطور کامل به مسئولین اتحادیه اروپا تشریح شد. در نهایت آقایان کریم غلامی و مهرداد ساغرچی با تقدیر و حمایت از عمل انسانی کشور آلبانی برای پذیرش 210 تن از ساکنان لیبرتی خواستار پذیرش باقی مانده ساکنان لیبرتی در سایر کشورهای اروپایی شدند و همچنین نامه ای را برای رئیس و نمایندگان اتحادیه اروپا تقدیم مسئولین حاضر شد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامه سرگشاده به آقای بان کی مون
تحریریه ایران فانوس 06.03.2013 http://iran-fanous.de/middle/1941-Iran%20Fanous-Name-06.03.2013.htm
آقای رییس با
درود
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ موشکباران اردوگاه لیبرتی را محکوم می کنیم
تحریریه ایران فانوس 10.02.2013 http://iran-fanous.de/middle/1932-Iran%20Fanous-Moshak%20Baran-10.02.2013.htm
با خبر شدیم سحرگاه روز شنبه نهم فبروار، اردوگاه لیبرتی محل اسکان 3000 تن از نیروهای سازمان مجاهدین، مورد آتشباری نیروهای متخاصم در عراق قرار گرفته که در این میان متاسفانه 6 تن کشته و دهها تن زخمی شده اند. اگرچه مجاهدین خلق تخصصی جز کشتن و کشته شدن ندارند اما رهبران این گروه با فرارشان از میادین جنگ، ثابت کرده اند که آنان تنها تخصص شان کشتن است. ایران فانوس، در این رابطه ضمن محکوم نمودن این گونه اعمال کور و خشونت آمیز علیه جان اعضای بی دفاع، رهبران این گروه را محکوم کرده و در این رابطه مقصر اصلی می دانیم، چرا این که آنان با فرار از مهلکه خطر، نیروهایشان را به عمد در موقعیت خطر و جنگی قرار داده و شبانه روز به تحریک گروههای مذهبی و تروریستی عراقی مشغولند تا با کشته دادن از نیروهایشان، دوباره روضه خوانی و مظلوم نمایی به راه انداخته و ضمن تهییج افکار عمومی و دست اندرکاران و مسئولین امور اردوگاه لیبرتی، آنان را مجاب به تن دادن به خواستهای نامشروع و ناحق رهبران مجاهدین نمایند. مریم عضدانلو، مسئول اصلی این کشتار که خود در فرانسه مستقر است به جای چاره اندیشی و خارج نمودن نیروهایش از کشور عراق، به بهانه حمله روز شنبه خواستار بازگرداندن نیروها از اردوگاه لیبرتی به اردوگاه اشرف شده است که از نظر ما این خواستگاه به معنای جنگی بزرگتر از موشکباران روز شنبه در لیبرتی است. ایران فانوس ضمن تسلیت به بازماندگان کشته شدگان و شفای مجروحین، از نهادهای حقوق بشری و دولتهای غربی و سایر ارگانهای مسئول بین المللی خواستار چاره جویی انسانی و به دور از منافع سیاسی، در مورد نیروهای باقیمانده در اردوگاه لیبرتی است.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه
سرگشاده به نمایندگان پارلمان اروپا
تحریریه ایران فانوس 08.02.2013 http://iran-fanous.de/middle/1919-Iran%20Fanous-Name-08.02.2013.htm
خانمها و
آقایان!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زیر لفظی های خونین
تحریریه ایران فانوس 01.01.2013 http://iran-fanous.de/middle/1729-Iran%20Fanous-Lafze%20Khonin-01.01.2013.htm
شاید یکی از
دلایلی که در گذشته جوانان ایرانی فوج فوج به صفوف
مجاهدین می پیوستند، رسم مقاومت و رفتار و پندار
رهبران سازمان همچون مهدی رضایی ها بوده که به روایتی
او از کمک های مالی مردم تنها در راه مبارزه هزینه می
کرد و خود به نان و پنیری در شب بسنده می کرد، و شاید
یکی از دلایلی که امروزه تتمه همان جوانان پر شور که
هم اکنون شور که هیچ، بلکه همه چیز خود را از دست داده
اند و فوج فوج صفوف کنونی فرقه را ترک می کنند، عدم
مقاومت و رفتار و پندار رهبران سازمان همچون مریم و
مسعود رجوی است که زندگی شخصی و سیاسی کاملاً مشکوک و
پنهانی و به دور از انتظار دارند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چرا غیبت رهبری به درازا کشید!
تحریریه ایران فانوس 21.12.2012
رهبری مجاهدین
که همیشه میل وافر داشت تا در هر جمع و محفل مریدانش
حرف اول و آخر را خود بزند، سالهاست در غیبت و سکوت
معناداری به سر می برد. او که در اسفندماه سال 1381 و
قبل از سقوط صدام حسین، زنش مریم قجر عضدانلو را به
کشور اردن همراهی کرد و او را به کشور فرانسه فرستاد
تا با بازیهای سیاسی و رشوه دهی، بتواند قلابی برای
مسعود رجوی باشد و غیبتش را در عراق کوتاه کند، ولی تا
امروز اوضاع و احوال مابین موقعیت دو نفر، شگفت انگیز
است. شگفت انگیز این که مسعود رجوی هم اکنون همچنان در
غیبت مشکوک به سر می برد و افسار از دستش خارج شده،
ولی مریم قجر همچنان مشغول بازیهای سیاسی و رشوه دهی،
ولی نه به نفع موقعیت مسعود رجوی، بلکه به نفع خودش
است.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مریم قجر، خواهان سوریه کردن ایران است
تحریریه ایران فانوس 10.12.2012 http://iran-fanous.de/middle/1642-Iran%20Fanous-Sorie%20Kardan%20Iran-10.12.2012.htm
مریم قجر
عضدانلو که خود را رییس جمهور مقاومت و جانشین همسرش
مسعود رجوی می نامد، مدتهاست از کشور به هم ریخته و
بحرانی سوریه الگوبرداری و برداشت غلط کرده و با
حمایتهای آشکار و نهان از مخالفین بشار اسد، در صدد
است تا تشکیلات خود را نیز به مثابه مخالفین بشار اسد،
در افکار عمومی و برای غربی ها، موجه و مشروعیت ببخشد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آنچه از نراقی می توان آموخت
تحریریه ایران فانوس 04.12.2012 http://iran-fanous.de/middle/1611-Iran%20Fanous-Naraghi-04.12.2012.htm
احسان نراقی که
به قول ایرانی ها روشنفکر تنها و به قول فرانسوی ها
وزیر مستضعفان نام داشت، سحرگاه روز یکشنبه دوم ماه
دسامبر، دار فانی را وداع گفت. احسان نراقی با این
توصیفانی که شمرده شد اما روشنفکر و محققی فرزانه و
انسانی دلسوز و منحصر به فرد بود. او که به قول خودش
هم زندان و هم آزادگی را تجربه کرده بود، انسانی شجاع
و آزاده بود و از مرگ و هیچ خطری نمی هراسید. به همین
دلیل زندگی اش مانند نوشته هایش مثال آینه صاف و زلال
است.
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |