_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

سفر اعضای سابق مجاهدین به عراق ـ قلعه اشرف

مزار اشرف یا دکان شهید سازی!!؟

 

 

ایران قلم

26.11.2011

 

Benachrichtigungssymbol
Zum Ansehen dieses Videos benötigst du den Adobe Flash Player.
Player von Adobe herunterladen

 

محمد حسین سبحانی:

سلام به بینندگان عزیز ، ما از اروپا امده ایم به اتفاق دوستان عزیز آقایان قشقاوی ، آقای خوشحال آقای عزیزی و همینطور دوست عزیزمون آقای صادقی نژاد. خب هدف اولمون از مسافرت به عراق این بود که بیاییم خانواده ها رو ببینیم به خانواده هایی که پشت درب قرارگاه اشرف تحصن کرده اند کمک کنیم و در چند جلسه این کمک ومشاوره و همفکری رو باهاشون کردیم.

از یک طرف قرارهایی داریم که با نهادهای بین المللی بتوانیم این موضوع را بیشتر دنبال کنیم که این موضوع تسریع بشود. صبح هم همایشی بود که بخشی از مردم عراق امده بودند دم درب قرارگاه اشرف و اعتراض داشتند به حضور سآزمان مجاهدین خلق توی خاک خودشون . در همین اثنا و فرصتی که وجود داشت ما گفتیم که سری بزنیم به محلی که سازمان مجاهدین مزار اشرف نام گذاشته و در واقع قبرستانی است که افرادی مثل خود ماها قربانی شده و در اینجا به خاک سپرده شده اند.

توی مسیر که داشتیم می امدیم اقای مهدی خوشحال خاطره بسیار نکته اموزی راگفتند که من میخواهم خودشون توضیح بدهند، بفرمایید.

 

 

مهدی خوشحال:

باسلام خدمت دوستان اخرین باری که ینجا امدم تقریبا ۲۰ سال قبل بود زمانی که بعد از انقلاب ایدئولوژیک رذالت بار مسعود رجوی که قصد ماندن در پادگان اشرف را نداشتم، یکی از روزها مسئولم من را اینجا اورد و البته ان موقع درختان زیتون و گل و سبزه به این صورت نبود و خیلی ساختش تازه بود و خلاصه آورد اینجا و بعد از کار توضیحی که انگیزه بگیری از این قبرستانی که جدیدالتاسیس بود و به من تاکید کرد که هر موقع مشکلی داشتی کمبودی داشتی و یا انگیزه ات کم شد میتوانی مجددا به اینجا سر بزنی واز این اینجا انگیزه بگیری.

از آنجا بود که من با تامل به این موضوع پرداختم خب من در مورد قبرستان یک تعریف عمومی داشتم فکر میکردم خب جایی است که ادمها بعد از مرگ انجا دفن میشوند اما بعد از ان فهمیدم که قبرستان در سازمان مجاهدین دکانی هست که زنده ها را تبدیل به مرده میکند و مرده ها را به گروگان میگیرد که بتواند از زنده های جدید بهره برداری کند و انها را مجاب به ماندن در فرقه کند ، بعد بدل به همین دستگاه شهید سازی خودش بکند و النهایه همه جا را تبدیل به مزار شهدای خودش بکند که به کارنامه شیطانی خودش بیفزاید و بتواند به مردم القا کند که این مزار و شهید و اینها نتیجه مبارزات بر حق ماست . در صورتی که شهید تلفاتی بوده ضایعاتی بوده و خساراتی بوده که این میداده ولی معکوس جلوه می داده مقدس جلوه می داده و از این دکان و دستگاه برای فریب زنده ها استفاده شایان می کرده است.

محمد حسین سبحانی :

آقای عزیزی داشتیم با خانواده ها صحبت میکردید نقل قول میکردند چه بخشی از خودشان و چه بخشی از خانواده های که از استانهای دیگر آمده بودند در واقع بعضی ها اسیر دارند و بعضی ها هم بچه هایشان کشته شده من خودم چندین بار خانواده نوروزی از ما خواستند تا به مجامع بین المللی برویم و بگویید که بچه ما را کشتید حالا جسدش را میخواهیم.  به نظر شما در واقع آن خانواده حداقل باید جسد فرزندشان را داشته باشد ؟ آیا شما فکر میکنید در آینده که سازمان مجاهدین باید اینجا و خاک عراق را ترک کند .

برنامه ای که صبح دولت عراق داشت شما مشاهده کردید آیا اجساد این قبرستان حق پدر مادرها و خواهر و برادرهایشان نیست؟  هر صورت عراق کشور ایران نیست. عراق یک کشور بیگانه است. آیا باید این اجساد منتقل بشود؟

 

 

حسن عزیزی :

سلام عرض میکنم و فکر میکنم همانطور که شما اشاره کردید این اجساد یا این کشته شده ها اصلا متعلق به رجوی نیست رجوی صاحب اینها نیست اینها کسانی هستند که گروگان بودند همانند ما به نوعی کشته شدند بخاطر مطامع قدرت طلبانه رجوی کشته شده اند.  خوب همین قسمتی که من وایستادم قبل از این که خروج بکنم جریان کرد کشی بود اینجا با نام جنگ مروارید اکثر بچه هایی که اینجا میبینید کشته های سال 70 هستند مثلا ماه اول 70 هستند همه در این جریان کشته شده اند اصلا ربطی به مردم ایران نداشت اصلا هیچ ربطی به آزادی مردم ایران نداشت و فقط بخاطر مطامع و قدرت خواهی رجوی که با صدام در واقع یکی بود اینها کشته شده اند . خود من کسی بودم که اینجا حفاظت این قرارگاه بودم آن موقع خود من خیلی از اینها اجساد را خودم دفن کردم مسلما اینها خانواده های دارند که صاحب اصلی این اجساد هستند.  و واقعا یک روزی امیدوارم که این اجساد انتفال پیدا بکند به خاک خودمون و واقعا خانواده ها بتوانند سر قبور بچه هاشون برن . ولی رجوی هیچ حقی در این رابطه نداره این اجساد را به عنوان شهید به خودش منتصب بکند بگه اینها مال من هستند نه تو قاتل اینها هستی و باید روزی جواب بدهی.

مهدی خوشحال:

به نظر من همچنین اینجا یک نمایشگاه رجوی بود برای ارباب خودش (صدام حسین) که این پولهای  که شما به ما میدید و هدف شما ریختن خون ایرانی هست حال چه ایرانی،  چه اینطرفی چه آنطرفی ما نمونه ای از او خونهای ایرانی را الان در معرض تماشا در نمایشگاه خود شما آوردیم و تماشا کنید و لذت ببرید و قیمت بیشتری بدهید.

محمد سبحانی:

شما آقای قشقاوی نظرتان چیست شما با خانواده های دیگر در این زمینه صحبت میکنید؟

علی قشقاوی:

بله همانطور که دوستان گفتند ، طبق تجربه خود من هم همینطور بوده همیشه سازمان سعی میکرد که از این مکان از این قبرستان به عنوان یک مکان و یک فضایی برای انگیزه دادن افرادی که واقعا نمیخواستند اینجا بمانند و معترض بودند از جمله خودم. بارها معترض بودم بعد از برخوردی که با من میکردند از مسئولین سازمان از جمله همین ابراهیم ذاکری که عکسش اینجا هست از مسئولین این سازمان بود همیشه به ما میگفتند که ما خون دادیم و تو میخواهی از روی خون این بچه ها عبور کنی و بری دنبال زندگی شخصی ات ما هم صحبت ها و اعتراضات خودمان را داشتیم.

محمد سبحانی:

ولی الان حضور شما نشان میدهد که دنبال زندگی شخصی خودت نبودی زندگی شخصیت را الان ول کردی از آلمان کارت را ول کردی و آمده ای به این خانواده ها کمک بکنی .

 

 

قشقاوی:

دقیقا این که وظیفه هر جدا شده ای است که چه به قول معروف دنبال زندگی شخصی باشی یا نباشی این حس احساس مسئولیت هست این افراد خیلیهایشان به خاطر اعتراضشان به سازمان مجاهدین داشتند اینجا کشته شده اند خیلی ها را آگاهانه سازمان میفرستاد عملیات کشته بشوند که از اسمشان استفاده هایی ببرد بلحاظ سیاسی در حالی که کسی انجا نیست که خودش داوطلبانه کشته بشود . اساسآ سازمان کارش این بود که اول افرادی که معترض هستند به شکلی به کشتن بدهد خیلی ها هستند از جمله همین یک بنای اینجا هست که از جمله اون ستاره های که زنده اند روی آن دیوار خودم شاهد بودم فردی به نام احمد پهلوان از هم یگانی های ما بود چون او موقع میفرستادند اینها را به عملیات نامنظم کسانی را میشناختم که راضی نبودند بروند میرفتند کشته میشدند و بعضی از جنازه ها را می آوردند بعضی از جنازه ها میماند از جمله احمد پهلوان که خودش بعدا رفت کشته شد بعد از اینکه این پیشنهاد به مسئولین ملک محمدی فرمانده مرکز بود ما باید یک بنایی درست بکنیم برای بچه هایی که میروند کشته میشوند این خودش هم جز آنهای بود که بعد از یکسال رفت کشته شد و جنازه اش را نیاوردند بعضی ها را می آوردند همینجوری دفن میکردند و بعضا برای خیلی از جنازه ها را شبانه دفن میکردند مخفیانه دفن میکردند  ما بعدها متوجه میشدیم که دفن شده اند اینها معلوم بود که یک اشکالی در کار است یا خودکشی کرده بخاطر اعتراض یا کشتنش واقعا ما با شناختی که نصب به بچه ها داشتیم بیشترین اینها یا خودکشی میکردند یا میکشتندشان.  اگر فردی که زیاد اعتراض میکرد و مقاومت میکرد و درگیر میشد میکشتندش . به هر حال این مکان را هم از این طریق برای خودشان به قول دوستان یک دکانی باز کرده بودند و ازش استفاده سیاسی میکردند.

محمد حسین سبحانی:

خوشبختانه ولی مطلع شدیم که دولت عراق به شکلی میخواهد این دکان را از آن صورت و موضوعیتش  بیندازد و افرادی که جدیدا به دلایل مختلف فوت میکنند و یا تحت فشارهای روانی آسیب های روانی و جمسی که در این فرقه دیدند در سنین خیلی کم فوت میکنند . شنیدم که دولت عراق اجازه نمیدهد که افراد را بدون اینکه به پزشک قانونی ارجاء بشود جسد . در هر صورت روال قانونی طی شود.  از یک طرف میگویند ما شهر هستیم و از یک طرف قوانین را رعایت نمیکنند . آقای عباس صادقی نظر شما چیست؟

عباس صادقی:

با عرض سلام خدمت بیننرگان عزیز اجازه بدهید قبل از پرداختن به این سئوال شما من به خانواده ها تبریک بگویم که امروز به صورت نمادین مزاری را که رجوی مدتهای مدید به عنوان ارتزاق کننده ایدئولوژیک اسفتاده میکرد به تسخیر خودشان در آوردند از چنگ خودشان در آوردند به این معنا است که امروز جنازه ها را از دست رجوی در آوردیم و فردا زنده هامون را از دست رجوی درخواهیم آورد.

در رابطه با موضوعاتی که فرمودید در رابطه با مسائل قانونی تا قبل از این همانطور که شما فرمودید حتی بعد از اینکه صدام سقوط کرد خیلی از افراد ناراضی کشته شدند و سازمان اعلام کرد که اینها سکته کرده اند یا خود زنی کرده اند یا حتی یا مورد خود سوزی را سازمان ربطش میداد اعتراض به آمریکا یا هر کس دیگر.  هیچ منبع و مرجعی وجود نداشت که اثبات بکند که این به چه دلیل کشته شده و یا خودکشی کرده که این را باید یک پزشک قانونی تایید بکند تا قبل از این اتفاق افتاد و خیلی از افرادی که شما در اینجا میبینید جزء همین افراد هستند.  کسانی بودند یا سازمان به نحوی سربه نیست کرد شبانه دفن شد و هیچ کس با خبر نشد روی سنگ قبر مزارهایشان دیگر هیچ چیزی نمینوشتند انا لله و انا الیه راجعون  فقط همین این شاخص افرادی بود که سازمان به نحوی یا با اینها مشکل داشت یا به نحوی خودش سربنیست شان کرده بود بعد از اینکه دولت عراق بطور نسبی مستقر شد در اینجا همزمان با تحویل و تحول نیروهای آمریکایی و عراقی این سمت گیری به سمت قانون گرایی در عراق از جمله تحت قانون قرار دادن کارکردهای سازمان مجاهدین قرار گرفت . به این صفت که هر اتفاقی که در قرارگاه اشرف می افتد از این به بعد رجوی به راحتی دیروز نمیتواند روی آن سرپوش بگذارد افراد ناراضی را نمیتواند به راحتی سربنیست بکند به هر حال موانع بسیار زیادی سر راهش قرار گرفته است و این آن چیزی که شما میگویید خودشان میگویند اینجا شهر است ولی البته خنده دار است چون هیچ آثاری از شهر وجود ندارد در این مکان، در این حصار در این فرقه ای که به افراد خودش حتی اجازه نمیدهد که به خانواده های که به درب قرارگاه آمده اند ، چیز زیادی هم نمیخواهند میخواهند فقط فرزندمان را ببینیم در آغوش بگیریم و بعد اگر خواست برگرده پیش شما.  این حرف حرف بسیار کاملا قانونی است وقتی چنین مینی موم هایی رضایت نمیدهد قطعا رضایت دادن به ماکزیمم های قانونی برایش خیلی سخت و دشوار است طبعا در مسیر درست قرار گرفته و دولت عراق حق دارد که بخواهد هر جنازه ای را ابتدا باید به ثبت برساند دلیل خودش را دارد مثل همجای دنیا مثل همه شهرها بعد به خاک بسپارند خوشبختانه این مکان به قول معروف رجوی سالیان سال ازش به عنوان دکان شهید سازی استفاده میکرد امروز به دست مادران بسته شد و به دست مادران و خانواده ها افتاده و انشاءالله امیدواریم در روزهای آینده و بزودی افراد زنده این خانواده ها به نزد خانواده ها برگردند .

محمد حسین سبحانی:

با تشکر از شما عزیزان

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنرانی خانم مریم سنجابی در گردهمائی بزرگ بغداد

 

 

بنیاد خانواده سحر، بغداد، بیست و هشتم نوامبر 2011
http://www.saharngo.com/fa/story/1660

 

 

خانم مریم سنجابی عضو جداشده شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق در گردهمائی بزرگ بغداد در روز جمعه گذشته شرکت نمود و به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان که یک نسخه آن قبل از ایراد به بنیاد خانواده سحر داده شده بود در زیر آورده میشود:

با سلام خدمت همه عزیزان و اساتید شرکت کننده

من از بخش پرسنلی و روابط درونی فرقه رجوی با شما سخن میگویم

از سال 2003 میلادی تاکنون حدود 800 نفر از اعضای این سازمان از پادگان اشرف فرار نموده و از فرقه اعلام جدایی کرده اند و همچنان سران سازمان تمام آنان را مزدور و نفوذی می خوانند.

من از سازمانی سخن میگویم که از زندانی کردن و به قتل رساندن اعضای ناراضی و وارد آوردن فشار های طاقت فرسا به اعضایش ابایی ندارد.

من از قتل یک سری نفرات و از خودکشی تعدادی دیگر به دلیل فشارهایی که بر آنها وارد می آورند اطلاع دارم.

خانم ها مهری موسوی و مینو فتحعلی و فائزه اکبریان و نسرین احمدی و آقایان پرویز احمدی و قربانعلی ترابی و تعدادی دیگر از این جمله اند.

و شما هرگز متوجه نخواهید شد که در درون فرقه بر ما چه گذشت و چگونه سالیان است که هزاران نفر در درون این پادگان اسیر و زندانی هستند و از حق دسترسی به اولیه ترین حقوق انسانی محروم بوده و ارتباط آنها با دنیای خارج قطع می باشد.

در این پادگان بیست سال است صدای بچه شنیده نشده است. زنان و مردان جدا نگاه داشته می شوند و حق ازدواج ندارند. این کمپ ایستگاه پلیس و مقررات ندارد. تلفن عمومی و هیچ دسترسی به تلفن دستی نیست. مغازه ندارد. در آن کار اجباری است و پول پرداخت نمی شود. کسی حق نامه نگاری با خانواده اش را ندارد. تجمع غیر کاری ممنوع است. تردد به خارج و یا حتی نزدیک شدن به حصار ممنوع است. مردم شناسنامه ندارند. ماشین ها شماره ندارند و هیچ قانونی بر آن حکم فرما نیست.

8 سال است دولت عراق اعلام کرده که حضور سازمان مجاهدین خلق در این کشور غیر قانونی است. این فرقه نه تنها اهمیتی به این خواسته نداده بلکه همچنان خواستار جنگ و خونریزی است و پیوسته اعلام می کند که مقاومت خواهد کرد و در اشرف باقی خواهد ماند!

مریم رجوی ادعا دارد که سازمان مجاهدین خلق به همه اصول و قوانین بین المللی و به قوانین رسمی کشور میزبان پایبند است. در حالیکه طی 8 سال گذشته رهبران فرقه با زندانی کردن اعضا در دورن پادگان و القاء این مطلب به اعضا که اشرف کانون استراتژیک نبرد است و با ایجاد جنگ و درگیری با ارتش عراق در طی دو سال اخیر، حدود 50 تن را به کام مرگ فرستادند و جان و روح سایر افراد را نیز در معرض خطر قرار داده اند و همچنان بر ماندن در عراق اصرار می ورزند و به قوانین کشور عراق تن نمیدهند.

آنان همچنان شعار میدهند که حتی به قیمت کشته شدن هزار نفر هم باید دولت عراق را تابع خود کرد و در عراق ماند و مجددا سلاح های خود را پس گرفت و به مبارزه مسلحانه ادامه داد.

به همین دلیل با اینکه 8 سال تمام این فرقه فرصت خروج از عراق داشته است ولی هیچگاه تصمیم جدی بر ترک عراق نداشته و ندارند.

لذا تنها راه حل باقیمانده برای نجات جان ساکنان اشرف تعطیلی این اردوگاه بطور مسالمت آمیز و خارج کردن اعضای زندانی شده در این کمپ می باشد. راه حل برای این کار طبعا مذاکره با گروگانگیر ها نیست. راه حل ورود به کمپ و اجرای قانون و نجات دادن گروگانها است که بتوانند بصورت تک به تک با مراجع قانونی صحبت کنند و راه آینده خود را پس از آزادی انتخاب کنند.

با تشکر از همه مدعوین شرکت کننده در این جلسه

 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

گردهمائی بزرگ در بغداد

 

 

بنیاد خانواده سحر، بغداد، بیست و ششم نوامبر 2011
http://www.saharngo.com/fa/story/1659

 

لینک به گزارش انگلیسی پرس تی وی
http://iran-interlink.org/?mod=view&id=11078

 

لینک به فایل ویدئویی

Link to the Video file

 

دیروز (جمعه 25 نوامبر 2011 – 4 آذر 1390) صدها تن از شخصیت ها و مقامات عراقی و نمایندگان رسانه ها و همچنین تعدادی از جداشدگان و خانواده های مجاهدین خلق از کشورهای مختلف بعلاوه چند تن از کسانی که اخیرا توانسته اند از پادگان فرقه ای اشرف فرار کنند در سالن حکیم دانشگاه بغداد به میزبانی دکتر عیسی نافع، فعال حقوق بشر و رئیس کمیته حمایت از خانواده های متحصن، گرد آمدند.

همگی سخنرانان، چه شخصیت های عراقی و چه جداشدگان و خانواده ها، بر ضرورت تعیین تکلیف پادگان اشرف و آزاد شدن گروگان های اسیر در داخل آن تا پایان سال جاری میلادی تأکید ورزیدند.

اطلاعات تکمیلی این اجتماع بزرگ متعاقبا به اطلاع رسانده خواهد شد.

در زیر متن سخنرانی خانم عبداللهی به نمایندگی از خانواده های دردمند و رنج کشیده متحصن در مقابل دروازده پادگان اشرف همراه با تعدادی تصاویر این گردهمائی آورده میشود:

بنیاد خانواده سحر

متن سخنرانی خانم عبدالهی

بنام خدا

قبل از شروع سخنم تشکر می کنم از ملت و دولت عراق و مسئولین و نیروهای نظامی عراق که در طی دو سال اخیرهر روزه مزاحمشان بوده ایم و هر روز از میهمان نوازی شان بهره مند بوده ایم و اگر نبود بخاطر این ویژگی مردم عراق، مسلما ما همچون گذشته حتی از رساندن همین فریاد دادخواهی هم محروم می ماندیم.
الان دقیقا دو سال است که با مشکلات زیادی، همچون سختی رفت و آمد و سکونت در بیرون شهر و در بیابان و غیره، دست و پنجه نرم می کنیم.

تا کنون 1650 عضو خانواده برای دیدار با عزیزانشان به درب پادگان اشرف در خالص آمده اند و این علیرغم اینست که بعضی از اعضای خانواده ها مسن و مریض هستند و به این ترتیب مشکلاتشان دو برابر می شود.

برخی از خانواده ها تا بحال چندین بار به پشت دربهای قلعه اشرف آمده اند و هر بار هفته ها منتظر نشسته اند ولی نتیجه تمامی این زحمات بجزء فحاشی، پرتاب سنگ و تهمت توسط عده ای اجیر شده نبوده است.

واقعیت این است که این واکنش ها هنوز برای ما قابل درک و هضم نمی باشد.

آقایان و خانم ها

چرا باید برای یک دیدار و ملاقات ساده با چنین پیچیدگی ازسوی رهبرمجاهدین خلق مواجه شویم. هنوزهم برخی از مردم عراق که داستان ما را می شنوند برایشان غیر واقعی است و حتی باورش برایشان سخت است.

به هر حال روزها و شب ها گذشت و آرام آرام متوجه شدیم که جریان چیست.
ی
ک مادر میخواهد عزیزش را ببیند، چرا باید با این شرایط روبرو شود. این چه منطقی است؟ این چه رفتاری است؟ مگر ما از روز اول چه خواستیم؟مگر ما امروز چه می خواهیم؟

امروز بعد از دو سال دیگر برایمان مسلم شده است که فرزندانمان نه در یک کمپ یا قرارگاه نظامی و یا حتی زندانی مانند ابوغریب صدام حسین، بلکه در یک قلعه مخوف گروگان هستند که صاحبان آن قلعه آدم نماهائی به نامهای مسعود و مریم رجوی می باشند، کسانی که پنجه انداخته و فرزندان ما را گرفته اند و با مکیدن خون عزیزان ما روزگار سپری می کنند.

آقایان و خانم ها

با روشنگری های ده ها تن کسانی که توانسته اند طی این سالها، و بخصوص طی این دو سالی که ما شاهد بودیم، از این اسارتگاه فرارکنند، که تعدادی از آنها هم اکنون دربین ما حضوردارند، ما دریافتیم بچه هایمان در سخت ترین شرایط قرار دارند. آنان هیچ گونه اطلاعی از دنیا بیرون ندارند. ما طی این دو سال به چشم خود شاهد حرکات سران این گروه تروریستی وگروگانگیرهای فرزندانمان بوده ایم. ما در این دو سال بارها به سراغ سازمان ملل متحد، صلیب سرخ جهانی، وزارت حقوق بشر و دادگاه های عراق رفته ایم. ما بارها تقاضای کمک کرده ایم. الان هم از دولت و ملت عراق عاجزانه درخواست می کنیم که فرزندانمان را نجات بدهید.

ما امروز بعنوان نماینده خانواده ها بار دیگر از آقای جلال طالبانی رئیس جمهور، آقای دکتر نوری المالکی نخست وزیر، مجلس عراق، سازمان ملل متحد، صلیب سرخ جهانی، و تمامی سازمانهای حقوق بشری تقاضای عاجزانه داریم تا به این مسئله رسیدگی کرده و خانواده ها را از نگرانی خارج کنند.

همه میدانیم که رجوی هر زمان ممکن است دستور قتل عام عزیزان ما را مانند 19 فروردین کند. تقاضای ما شکستن قفل این قلعه و آزادی فرزندانمان می باشد. ما از تصمیم دولت عراق برای خروج قطعی سازمان تروریستی مجاهدین خلق از عراق تا پایان سال 2011 حمایت میکنیم چرا که نوید بخش آزادی قریب الوقوع فرزندان اسیر و رنجدیده ما می باشد.

آقایان وخانم ها

من یک مادرم
می خواهم فرزندم را بعد از سالها ببینم / نمی گذارند
من یک پدرم
آرزو دارم فرزندم را در آغوش بگیرم / نمی گذارند
من یک فرزندم
پدرم را می خواهم تا مرا نوازش کند / نمی گذارند
دختران وپسران جوانی که آرزودارند
برای اولین بار پدرشان را ببیند
خانم هایی که همسرانشان در جنگ ایران و عراق اسیر شدند
صدام آنها را به رجوی هدیه داد
چشم انتظار همسر خود هستند
رجوی و رجوی ها بدانند
ما خانواده ها تا آخرایستاده ایم
مرگ بر رجوی، مرگ بر رجوی

 

 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وحشت فرقه مجاهدین از حضور اعضای سابق و منتقد این سازمان در مقابل قلعه اشرف در عراق

 

 

هیأت تحریریه انجمن ایران قلم

23 نوامبر 20

 

بدنبال تصمیم دولت عراق مبنی بر خروج سازمان مجاهدین از این کشور تا پایان سال 2011 و سراسیمگی این سازمان که در لیست گروههای تروریستی جهانی طبقه بندی شده است با جدی ترین مساله در طول حضور خود درعراق که با حمایت صدام حسین در این کشور به مدد جاسوسی علیه ایران و اجرای ترورهایی که از طرف ژنرال های عراقی دستورش صادر میشد،  روبرو شده است.

 

مسعود رجوی رهبر مادام العمر سازمان مجاهدین بوضوح پایان خط وابستگی و در خدمت دیکتاتورترین مرد عرب صدام حسین را به چشم می‌بیند او بود که می‌گفت صلح طناب دار رژیم است ولی عملاً صلح طناب دار ارتشی شد که از سر تا پا همه سلاح ها وادوات اش اهدایی صدام حسین بود.

 

آنچه محاسبات این سازمان را زیر ورو کرده است ابتدا خروج کامل آمریکاییان از عراق تا پایان سال 2011 و همزمان عدم خروج  نام این سازمان از لیست گروههای تروریستی و شکست تمام‌عیار رشوه دهی میلیونی به سیاست مداران آمریکایی بود و این هر دو شکست که بطور همزمان اتفاق افتاده است رهبری این جریان ضد ملی و وابسته را دچار تنش‌های بی پایان و بی تعادلی وحشتناک کرده بطوری که راه چاره را تنها درخونریزی و قربانی گرفتن از گروگانهایش می‌بیند که هزینه زنده ماندن  مسعود رجوی در خاک اشرف از خون انان بایست پرداخت شود و این استراتژی جدید آنان را ترسیم میکند.

 

ازسوی دیگر اعضای سابق این سازمان با شناخت از ماهیت وتصمیم مسعود رجوی با پذیرش خطرات احتمالی برای پشتیبانی ازخانواده ها و حمایت از تصمیم دولت عراق و آزاد سازی دوستان در بندشان از کشورهای مختلف اروپایی به عراق سفر کردند تا در این شرایط بحرانی کمک کار یاران شان باشند از جمله‌ این افراد میتوان از آقای حسن عزیزی از هلند، آقای مسعود خدابنده از انگلستان  و همچنین آقایان محمد حسین سبحانی ، عباس صادقی ، علی قشقاوی و مهدی خوشحال از آلمان اشاره کرد.

 

صرف حضور اعضای سابق مجاهدین در مقابل پادگان اشرف که از کشورهای مختلف اروپایی از جمله آلمان – انگلیس و هلند که به دعوت دولت و سازمانهای غیر دولتی به عراق سفر کرده بودند خبر از یک چرخش اساسی در وضعیت سازمان مجاهدین در عراق میدهد.

 

سراسیمگی و سوزش سازمان مجاهدین ازسفر اعضای سابق سازمان به عراق در حمایت از خانواده‌ها  بعد دیگری از وحشت رهبری این جریان که روزه‌های پایانی خود در عراق را سپری میکند به نمایش گذاشت . پخش لجن پراکنی های  این سازمان ابداً چیز جدیدی نیست گوشه از بیان همین حقیقت انکار ناپذیر است .

 

حضور اعضای منتقد سازمان که در خاک اروپا با مجامع حقوق بشری در ارتباط منظم هستند و  دعوت سازمانهای غیر دولتی از این افراد  در خاک عراق ، بسیار پر بار و معنی دار بوده و طی مدتی که درعراق حضوردارند با برگزاری سمینارها  وانجام  مصاحبه‌های متعدد  با رسانه‌های مختلف به تنویر افکار عمومی وروشنگری پیرامون دسیسه های رهبری این سازمان  با هدف  ادامه حضور این فرقه در عراق و ادامه اسارت اعضای قربانی پرداختند .

  

فعالین حقوق بشر و اعضای سابق سازمان مجاهدین در طول مسافرت خود در عراق قعالیت های مختلفی انجام دادند که لازم است از زحمات و برنامه‌ریزی دقیق بنیاد خانواده سحر و حمایت  خانواده‌های اسیران در فرقه مجاهدین و سرکار خانم مریم سنجابی قدردانی ویژه کرد و به امید روزی که شاهد  آزادی فرزندان ایران زمین از دست فرقه مجاهدین باشیم.

 

هیأت تحریریه انجمن ایران قلم

23 نوامبر 2011

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ما خانواده ها تا آخر ایستاده ایم: گردهمائی در شهرک آزادی در مقابل پادگان اشرف

 

 

بنیاد خانواده سحر، بغداد، بیست و یکم نوامبر 2011
http://www.saharngo.com/fa/story/1655

روز جمعه 18 نوامبر 2011، صدها تن از سران عشایر و مقامات و شخصیت های حقوقی و سیاسی عراقی، به حمایت از خانواده های متحصن در برابر پادگان فرقه ای اشرف که یکسال و نه ماه است چشم انتظار دیدار عزیزان خود هستند، به محل استقرار آنان آمدند.





تعدادی از اعضای سابق فرقه رجوی که توانسته بودند طی این سالیان از پادگان اشرف فرار کرده و خود را به اروپا برسانند نیز به منظور همدردی با خانواده های رنج کشیده و رساندن پیام خود به رفقای گرفتارشان و برای شرکت در این گردهمائی به عراق و شهرک آزادی آمده بودند.





افرادی که به تازگی توانسته بودند علیرغم تمامی مشکلات و خطرات از قلعه مخوف اشرف فرار کنند نیز در جمع خانواده ها بودند.

تعدادی از خبرنگاران رسانه های عراقی و بین المللی در این گردهمائی حضور بهم رسانده و به تهیه عکس و خبر پرداختند.

در این گردهمائی آخرین شماره های نشریه سحر به زبان عربی و بروشورهائی که به همین منظور تهیه شده بود در میان شرکت کنندگان عراقی توزیع گردید.

در همین حال طبق معمول تعدادی از قربانیان کنترل ذهن فرقه رجوی در پشت حصارهای تودرتوی پادگان اشرف حاضر شده و شروع به فحاشی و توهین نسبت به خانواده ها و حتی مقامات عراقی نموده و به پرتاب سنگ مبادرت ورزیدند. البته آنان زمانی که خبرنگاران را در حال تهیه عکس و فیلم دیدند از استفاده از سلاح مخفی و پیشرفته شان که لابد از آخرین ابداعات و اختراعات رهبری است (یعنی همان فلاخن) منصرف شدند.

خانواده ها در مقابل آنان مستمرا شعار "ملاقات، ملاقات، حق مسلم ماست" را تکرار میکردند که شعار دادن یک لحظه هم قطع نمیشد.

تصاویر زیادی از این گردهمائی توسط بنیاد خانواده سحر تهیه شده که به مرور و پس از تأیید کسانی که در عکس ها دیده میشوند منتشر خواهند شد.

اعضای سابق رها شده از فرقه رجوی که از کشورهای مختلف به عراق آمده بودند از مقر استقرار خانواده ها در شهرک آزادی دیدار کردند و از خانواده ها به خاطر پایداری و استقامت 21 ماهه شان تشکر و قدردانی نمودند.

روز بعد از این گردهمائی نفراتی که از خارج از کشور آمده بودند علاقه نشان دادند تا به مزار اشرف بروند و فاتحه ای برای بستگان و رفقای خود بخوانند. خانواده های متحصن هم اظهار تمایل کردند که همراه آنان باشند. لازم به ذکر است که مزار اشرف در شمال خیابان صد از 8 آوریل امسال تحت کنترل نیروهای عراقی می باشد.

در میان خانواده ها سرکار خانم زهرا جهان تاب اهل مازندران که به اتفاق همسرشان جناب آقای رفیعی آمده بودند نیز دیده میشدند.

خانواده ها و اعضای سابق فرقه رجوی در حال فاتحه خواندن بودند که ناگهان فریاد خانم جهان تاب نظر همگان را جلب کرد. آنان متوجه شدند که خانم جهان تاب خود را بر روی یکی از قبرها انداخته و به شدت گریه میکند و با زاری میگوید: "برادرم، برادر عزیزم".

روی این سنگ قبر نوشته شده بود: "احمد جهان تاب سال وفات 1384"

لازم به ذکر است که خانواده جهان تاب تاکنون 4 بار به عراق آمده اند و هر بار که به دلیل مشکلات ویزا و غیره مجبور به بازگشت بوده اند مجددا به فاصله کوتاهی برگشته اند. همچنین تاکنون تعداد 7 نفر از خانواده جهان تاب به کرات در جمع خانواده ها حضور داشته اند.

سران فرقه رجوی طی این سالها خبر فوت وی که به مدت 24 سال تمام در فرقه اسیر بود را منتشر نکرده و به کسی هم اطلاع نداده اند. حتی وقتی مسئولین پادگان اشرف مطلع شدند که خانواده وی در مقابل دروازه اشرف هستند هم از گفتن حقیقت به آنان خودداری نمودند.

بنیاد خانواده سحر مصیبت وارده را به خانواده محترم جهان تاب تسلیت میگوید. متأسفانه هنوز علت و نحوه فوت مرحوم احمد جهان تاب مشخص نیست.

بنیاد خانواده سحر – بغداد
21 نوامبر 2011

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استاندار دیالی: حقوق بشر، اخراج مجاهدین خلق و حکومت قانون غیر قابل مذاکره

 

 

ایران اینترلینک

23.11.2011

 

روز دوشنبه بیست و یکم نوامبر 2011، هیئتی از نمایندگان گروگانهای اسیر در کمپ اشرف با مقامات استان دیالی عراق ملاقات کردند.

استاندار دیالی، دکتر عبدالناصر المهدوی به عنوان نماینده و سخنگوی مردم استان بوضوح اعلام نمود که:

اولا اخراج سریع و کامل گروه تروریستی مجاهدین خلق بعنوان دشمنان شهروندان استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست.

ثانیا اعمال کامل قوانین کشوری و بین المللی در سطح استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست.

ثالثا حمایت، رعایت و اعمال قوانین حقوق بشری هم بعنوان یک اصل در استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست و ما آنها را به اجبار به ایران مسترد نخواهیم کرد.

وی افزود که تصمیمات کلی در این رابطه با دولت مرکزی عراق است ولی تا جایی که به استان دیالی بر میگردد، جایی برای مجاهدین خلق در این استان وجود ندارد. این موضوع به کرات و بخصوص توسط تمامی سران عشایر و مقامات محلی اعلام شده است. دکتر المهدوی همچنین ادعای حمایت برخی از مردم استان ازاین گروه را بعنوان تبلیغات بی پشتوانه مجاهدین خلق کاملا مردود دانست و گفت بعد از آنچه این سازمان علیه مردم عراق انجام داده است ادعای حمایت مردمی از این گروه هر چند کوچک هم باشد مطمئنا دروغی آشکار و تخیلاتی بی پشتوانه است.

سرتیپ عبدالامیر الزیدی، فرماندهی ارتش محلی و مسئول حفاظت از کمپ عراق جدید (سابقا اشرف) نیز در این دیدار گفت که وی تاکنون تعداد زیادی از کسانی که موفق به فرار شده اند را دیده است. آخرین دیدار وی با خانمی بود که با سینه خیز رفتن بمدت نیم کیلومتر توانست خود را به نیروهای عراقی برساند. وی گفت که ما شناخت کافی داریم و میدانیم که مشکل اصلی رهبران این گروه هستند و نه گروگانهایی که در داخل اسیر شده اند و تصریح کرد که در صورت دریافت فرمان، آمادگی های لازم را برای انتقال آنها به خارج کمپ تدارک دیده اند و این آمادگی ها شامل رعایت حداکثر احترام و حفاظت و امنیت و حقوق انسانی افراد است. وی افزود که خبرنگاران و سازمانهای حقوق بشری که خواهان حضور و نظارت بر عملیات باشند می توانند در جریان این عملیات حضور داشته باشند.

سرتیپ الزیدی اعلام نمود که در صورت دریافت دستور تخلیه کمپ، آنها سعی خواهند نمود تا از کشته شدن اعضای ناراضی و گروگانهای داخل کمپ بدست رهبران گروه مجاهدین خلق تا حد امکان جلوگیری کنند و اجازه تکرار صحنه های دلخراش قبلی را نخواهند داد. بنابر گفته های سرتیپ، بیشترکشته شدگان آوریل 2011 از مخالفین رهبری سازمان مجاهدین خلق بوده اند که با اصابت تیر به سر و یا قلبشان جان خود را از دست داده اند ولی رهبران سعی کردند تا واقعیات را و حتی شواهد و مدارک غیر قابل انکار موجود را تحریف کنند و از بین ببرند. وی گفت گزارش این واقعه به مقامات مسئول داده شده است تا بر این اساس پرونده قتل این افراد بدست گروگانگیرهای داخل کمپ بررسی و پیگیری گردد.

مسعود خدابنده به نوبه خود و از طرف هیئت از دولت عراق تشکر کرد و از استاندار، دکتر المهدوی و سرتیپ الزیدی درخواست نمود تا کمک کنند تا صدای خانواده ها و فعالان حقوق بشری بداخل کمپ رسانده شده و اطلاع رسانی ممکن به گروگانهای اسیر انجام گیرد. وی بر لزوم اطلاع رسانی در مورد حقوق قانونی افراد و حمایت های هایی که از آزادی آنها بعمل می آید در مقابل دروغهای رهبران فرقه و گروگانها تاکید نمود. مسئولین استان در این رابطه قول مساعدت دادند.

خانم عبداللهی نیز به نمایندگی از خانواده های متحصن درخواست کرد تا هنگام شروع عملیات انحلال کمپ رعایت های لازمه انجام گیرد تا حفظ سلامت گروگانها و فرزندان این خانواده ها از حداکثر اولویت برخوردار گردد.

خانم سنجابی (عضو سابق شورای رهبری مجاهدین خلق) که اخیرا توانسته است از داخل این کمپ به سلامت فرار کند در مورد آخرین تغییرات و اخبار داخل کمپ توضیحاتی دادند و همچنین به تشریح برخی از آماده سازی های نظامی و ترفندهای جدید رهبران مجاهدین خلق پرداخت. رهبران سازمان همواره بدنبال برنامه ریزی مقاومت های خشونت آمیز برای خونریزی و به کشتن دادن اسرای داخل کمپ هستند.

آقا و خانم محمدی از کانادا که از سال 2003 بدنبال نجات دخترشان از چنگال فرقه رجوی و کمپ اشرف هستند مدارک و شواهدی را ارائه نمودند که شامل حکم جلب تعدادی از سران سازمان در داخل کمپ می گردید. سرتیپ الزیدی دستور داد تا کپی این احکام برای بررسی و اجرای حکم به دفتر ایشان منتقل گردد.

دیگر اعضای هیئت:

خانم مهدیان که همسر ایشان اکنون بعنوان گروگان در داخل کمپ اسیر است. همسر خانم مهدیان از اسرای ثبت شده جنگ است که بصورت غیرقانونی توسط صدام به رجوی داده شده است.

آقای حسن عزیزی، عضو قدیمی و سابق و فعال حقوق بشر از هلند،

آقای عباس صادقی از آلمان که یکی از معدود کسانی بود که توانست در زمان صدام از زندان اشرف فرار کند.

آقای علی قشقاوی از آلمان یکی از کسانی که در زندان ابوغریب بعنوان ودیعه رجوی نگهداری می شد و در سال 2003 آزاد گردید.

آقای ابولفضل فریدونی که اخیرا توانست با موفقیت از کمپ فرار کند.

مطبوعات رسمی و شبکه های تلویزیونی کشور در این ملاقات که در فرمانداری دیالی برگزار گردید حاضر بودند.

در پایان این ملاقات کنفرانس مطبوعاتی برگزار گردید که در آن مواضع مقامات استان باطلاع عموم رسید. اخبار کنفرانس مطبوعاتی مقامات استان، همراه با مصاحبه هایی با اعضای هیئت، از شبکه های تلویزیونی و مطبوعات رسمی و سراسری عراق منتشر گردید.


 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخرین تصاویر از خانواده ها

 

 

بنیاد خانواده سحر، بغداد، هفدهم نوامبر 2011
http://www.saharngo.com/fa/story/1654

 

ده ها تن از اعضای خانواده های دردمند و رنج کشیده قربانیان گرفتار در پادگان فرقه ای اشرف بیش از یکسال و نیم است که در مقابل این پادگان دست به تحصن زده و تنها خواسته آنان دیدار آزاد و مستقل با عزیزانشان می باشد، خواسته ای که نه تنها از جانب رهبر فرقه یعنی مسعود رجوی نادیده گرفته شده بلکه سازمان های جهانی و حقوق بشری هم بنا بر مصالح سیاسی بین المللی توجهی به آن ندارند.

اما این خانواده های مقاوم مصمم هستند که تا رسیدن به مقصود پایداری کنند و درسی به رجوی بدهند که برای همگان روشن شود که نیروی عشق و عاطفه مادر و خانواده است که اصالت دارد و این نیرو فراتر از هر نیروی دیگری در جهان عمل خواهد کرد.

در زیر برخی تصاویر خانواده ها به درخواست و با کسب اجازه از خودشان آورده میشود.

خواهر رضا حسن زاده که از پشت حصارها و سیم های خاردار با زاری و التماس برادر اسیر خود در اسارتگاه مخوف اشرف را طلب میکند:

علی قلی زاده برادر خانمها زهرا، شهربانو و فاطمه قلی زاده که به همراه دیگر خواهرانش برای دیدار با سه خواهر گرفتار در فرقه رجوی آمده و همچنان به انتظار نشسته اند:

مادر رنج کشیده خسرو سلیقه دار در حال دادن پیام به فرزند اسیر خود در پادگان رجوی در عراق:

پدر و مادر احمد و امین تلاوتی از اسرای پادگان فرقه ای اشرف در عراق:

پدر دردمند داوود زاده اسماعیلی در حال دادن پیام به فرزند اسیرش در زندان اشرف:

شهرک آزادی در مجاورت پادگان اشرف محل استقرار خانواده های متحصن:

دو عکس زیر خود گویای بسیاری از واقعیت های پادگان فرقه ای اشرف است.

رزمندگان و گوهرهای بی بدیل رجوی در حال مبارزه با خانواده های چشم انتظار خود در کنار سیم های خاردار و حصارها:



 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگه ترا دوست داشته باشم گناهه؟

بياد مينو

 

 

محمود رستمی، بغداد، بیست و سوم نوامبر 2011

http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=11077

 

(آقای رستمی، خانم عبداللهی و آقای فریدونی)

 

فکر ميکنم سال 72 يا 73 بود من آنموقع 26 سالم بود توپچي تانک بودم و تعميرکار هم بودم گاها براي انجام تعميرات سيستمهاي برقي برجکها به تانکها سر ميزدم يک روز به من گفتند که برم روي يکي از تانکهاي خواهران کار کنم هميشه از اينکه روي تانک اونها کار کنم دافعه داشتم نه بخاطر خودشان بخاطر اينکه خيلي آدم را ميپاييدند بحث انقلاب بود و از اين که يک موقع مردي با زني رابطه پيدا کند ميترسيدند ما آنموقع ها فکر ميکرديم اين بخاطر اعتقادات سازمان و رعايت شرعياته و خودمان هم از اينکه مارک نخوريم رعايت ميکرديم و تا آنجا که ميشد از اين رابطه ها فاصله ميگرفتيم ولي بعضي اوقات مجبور بوديم و اينرا هم خودشان ميگفتند .

من آنروز رفتم سراغ تانکي که گزارش شده بود خراب است تانک تحت فرماندهي خانمي بود به اسم مينو فتحعلي اورا مدتها بود ميشناختم ولي هيچ رابطه خاصي با او نداشتم سلام کردم و گفتم که به من گفته شده بيام روي تانک شما کار کنم گفت ميدونم من از او خواستم که به نفرات تحت مسئوليت خودش بگه که تا وقتي من توي تانک کار ميکنم کسي وارد تانک نشه گفت باشه من حواسم هست وقتي رفتم توي تانک هرچه نگاه کردم ديدم اصلا اين اشکالاتي که گزارش شده بود واقعي نيست و تانک مشکلي نداشت بازم ذهنم جايي نرفت و پيش خودم گفتم حتما از ناشي گري بوده اين اتفاق گاها ميافتاد ميخواستم از تانک خارج بشم که ديدم مينو خودش وارد تانک شد من کمي خودم را جمع و جور کردم و به او گفتم خواهر اشتباه شده بود اين تانک مشکلي نداره و اگر کاري نداريد من برم او گفت کمي صبر کن چندتا اشکال خورده ريز هم هست که حالا که اينجايي انها را هم رفع کن فضاي برجک تانک خيلي تنگ و محدود و اصلا جايي براي اين نيست که دو نفر توي آن راحت باشند من واقعا کمي ميترسيدم به چند دليل يک اينکه من آنموقع رزمنده بودم يعني اينکه ايدئولوژي سازمان را قبول نداشتم و اين را رسما اعلام کرده بودم و موضع گرفته بودم فکر ميکنم تقريبا 20 نفري در کل سازمان مثل من بودند که الزاما همه هم اعتقادات مشابه نداشتند ولي وجه مشترک اين بود که مجاهد نبودند و اين افراد نسبت به بقيه مجاهدين بيشتر تحت نظر بودند دوم اينکه مدتها واقعا سالها بود که تنها با دختر يا زني صحبت نکرده بودم و احساس تشويش داشتم سوم هم اينکه خيلي از اين ميترسيدم که مبادا کسي سر برسه و تحليل ناجور بکنه و من هم نتونم ثابت کنم که هيچ نيت بدي نداشتم اين نکته را هم بگويم که از نظر سازمان هر گونه ارتباط اينچنيني آلوده به کششهاي جنسي محسوب ميشد و اصلا خارج از اين در ادبيات مريم و مسعود مفاهيم ديگري وجود نداشت آنها ميگفتند هر گونه رابطه و حتي احساسي از جنس عواطف يعني ضد مبارزه يعني زندگي طلبي يعني خيانت به رهبري و خون شهدا و..............................(ببخشيد که زيا حاشيه ميرم ولي فکر مکنم بدونه اين توضيحات موضوع کمي عجيب و گنگ ميشه )

خلاصه شروع کرد بعضي اشکالت خورده ريز را به من نشان دادن که واقعا هيچ ربطي به کار من و تعميرات نداشت مينو زني بود 30 ساله يا بيشتر فکر ميکنم 5سالي از من بزرگتر بود بسيار مهربان و خاکي بود ويژگي خاص اون اين بود که خيلي راحت بود و اصلا اهل حساب کتا ب نبود من احترا م خيلي زيادي براي او در دلم حس ميکردم البته ناگفته نماند که چشمان زيبا و گيرايي داشت هيچوقت آنروز رافراموش نميکنم از يکطرف دلم ميخواست پيش او باشم از طرفي هم همش دنبال بهانه بودم در برم .

او قسمتي از تانک را به من نشان داد که خوب کار نميکرد اين هم بدليل کثيفي بود من که داشتم روي آن کار ميکردم پشتم به او بود ولي با تمام وجودم اورا حس ميکردم تا اينکه يکدفعه دستم را گرفت و کمي جابجا کرد و گفت بزار من هم ببينم چکار ميکني از شما چه پنهان مثل چغندر سرخ شدم و تقريبا ميلرزيدم هرگز در تمام عمر تشکيلاتي ام چنين احساسي را تجربه نکرده بودم خيلي هول شدم و تقريبا خودم را گم کرده بودم او متوجه حال من بود و فوري دستش را کشيد نميتونستم به چشماش نگاه کنم سرم پايين بود گفتم اگه اجازه ميدي من برم او هم کمي ترسيده بود به من گفت که من نميخواستم ناراحتت کنم ببخشيد من گفتم اگر اجازه بدي بعدا با تو صحبت کنم و الآن برم گفت هرطور دوست داري من هم آمدم بيرون و رفتم آسايشگاه تمام آن روز و روزهاي بعد به لحظه اي که دستش را روي دستم ديده بودم فکر ميکردم دلم ميخواست اين احساس را بتونم براي هميشه داشته باشم ولي جرات اين را نداشتم که چيزي به او بگم بعد از آن هميشه و همه جا سنگيني نگاه اورا حس ميکردم تا اينکه يک روز يکي از برادرا آمد پيش من و گفت محمود خواهر مينو با تو کار داره گفت که جلوي ترابري منتظره تو ايستاده من با شوق زيادي رفتم توي راه مستمر تلاش ميکردم پيش بيني کنم که الآن ميخواد به من چي بگه و من چه جوابي به او بدم احساس خيلي شيريني بود خيلي دلم ميخواست بفهمم که واقعا من را دوست داره يا اينکه اصلا همه داستان يک تصادف و ناخواسته بود د ر عين حال هم هي به خودم ميگفتم که محمود هول نشو خبري نيست يک وقت خر نشي پيش قدمي کني ببين اگه بفهمند از اين فکر و خيالا به سرت زده تو رو ميبرند سيم کشي ميکنند ( اين اصطلاحي بود بين برادرا , يعني ميبرند سرويس ميکنند ) آمدم جلوي ترابري ديدم کنار يک جيپ لندکروز ايستاده سلام کردم لبخند زيبايي داشت من واقعا نميتونستم زياد توي چشماش نگاه کنم سرم را پايين انداختم و گفتم با من کار داشتيد گفت آره ميخواستم بروم پمپ بنزين ولي گواهينامه ام را نياورده ام لطفا اين ماشين را براي من بيار من گفتم باشه چشم و سويچ را خواستم او سويچ را داد ولي خودش هم توي ماشين نشست در بين راه من ساکت بودم و او گاها سؤالات کشکي ميکرد مثلا ميگفت محمود ميتوني تا پمپ بنزين دنده عقب بري يا .......... من هم تلاش ميکردم خيلي جدي جواب بدهم و انگار نه انگار که ميفهمم من را سر کار گذاشته دلم ميخواست تا پمپ بنزين هزار کيلومتر بود و حالا حالا نميرسيديم در برگشت بين راه به من گفت نگه دار و من زدم کنار بعد يکدفعه چهره او خيلي جدي شد و گفت تو ميخواستي با من حرف بزني هر چي ميخواي بگو من نفس عميقي کشيدم و تلاش کردم به خودم مسلط باشم به او گفتم خواهر من واقعا و صادقانه تو رو دوست دارم واز اينکه پيش شما باشم خيلي خوشحالم ولي حقيقت اينکه ميترسم من مطلقا ظرفيت برخورد سر اين مسائل را ندارم اگر کسي بخواد فردا سر دوست داشتن تو مرا س ج کنه ميزنم به سيم آخر تو ميدوني که من رزمنده هستم و نسبت به مجاهدين اين رابطه ها براي من خيلي حساستره واسه همين ميخواستم بگم اولا بخاطر اينهمه اعتماد و لطفي که به من داري واقعا سپاسگدارم ثانيا باور کن هرگز نسبت به تو احساس آلوده اي نداشتم و از ته دلم دوستت دارم هميشه برق نگاهت مثل بارون نوازشم ميده اما به من حق بده که از اين رابطه فاصله بگيرم

کمي ساکت بود و بعد گفت خوب دير شده بنظرم بريم من هم ماشين را روشن کردم و راه افتاديم در بين راه هيچ حرفي نزد من هم همينطور نگران بودم که مگر حرف بدي زدم ولي ترجيح دادم که من شروع نکنم وقتي رسيديم مقر جلوي ترابري ماشين را پارک کردم و سويچ را دادم به او و پياده شدم او تشکر کرد و من هم رفتم سر کار خودم چند روزي با او هيچ تماسي نداشتم و تلاش ميکردم سر راه او سبز نشوم اما ميدونستم که تموم نشده تا اينکه يکروز کارگر شام بودم و بايد کارهاي آماده سازي شام را انجام ميدادم رفتم به قسمت ظرفشويي ولي احساس کردم کسي پشت سرم آمد توجه نکردم تا اينکه مرا صدا زد برگشتم ديدم خوشحال به نظر ميرسه خيلي خوشحال شدم بازم چندتا سؤال کشکي کرد مثلا بلدي اشکنه درست کني ؟ من فقط به چشماش نگاه ميکردم مثل اينکه دنبال چيزي بودم ايندفعه اون سرش را انداخت پايين بعد خيلي آروم گفت محمود (اسم من را خيلي شيرين صدا ميکرد ) من ميخواستم بگم که ا گر به احساسات تو شک داشتم هرگز با تو حرف هم نميزدم ولي حرف اصليم اينه که من هم تو رو دوست دارم و اصلا هم نميترسم باشه بايد هوشيار بود قبول دارم ولي چرا ميخواي از من فرار کني در صورتي که صادقانه حرف ميزني و من هم حس ميکنم مثلا اينکه من ترا دوست داشته باشم گناهه ؟ من فقط گوش ميکردم داغ شده بودم دلم ميخواست داد بزنم . جيغ بکشم دلم ميخواست هميشه براي اون پاک و قابل اعتماد باشم احساس ميکردم دنيا خيلي قشنگ شده واقعا با همه وجودش تمام عواطف خودشرا نثار من کرد بعد به من گفت چيزي نميگي بغض اجازه نميداد حرف بزنم فقط نگاهش ميکردم برق خاصي توي چشماش بود بعد هم مثل يک فرشته با مهربوني و وقار گفت سخت نگير من هم بلد نيستم اشکنه درست کنم و رفت.

حدود 7-8 ماه هر فرصت پيدا ميشد با حرف ميزدم از همه جا میگفت. از زندان،خانوادش، من هم هميشه از مادرم براي اون تعريف ميکردم يا از اردوگاه اسرا خيلي دل نازک بود و فوري اشکش در ميومد. البته اينموقع ها هم خيلي قشنگ ميشد ولي هميشه تلاش ميکردم اون رو بخندونم گاها هم الکي قهر ميکرد خلاصه براي دوست داشتن يک انسان کامل بود واي اگه من مريض ميشدم خفه ميشدم تا خوب بشم ول نميکرد من هميشه هوشيار بودم که از خودم ظرفيت نشون بدم و هيچ وقت خطا نکنم اما اون اهل اين حساب کتاب ها نبود گاها چيزهايي ميگفت من فيوز ميپروندم مثلا يک روز به من گفت دلت ميخواست دختر بودي گفتم نه بعد گفت چيه از زاييدن ميترسي؟......... گفتم از اين ميترسم بمونم ترش بشم گفت اشتباه ميکني ترشي مردا خيلي ترسناکتره !

يک روز خانم مرضيه آمده بود اشرف همه مارا جمع کرده بودند براي اجراي کنسرت توي اون جمعيت يکدفعه ديدم کسي با دست علامت ميده دقت کردم ديدم مينو ميگه بيا پشت جمعيت رفتم ديدم ايستاده يه گوشه پرسيدم نميخواي برنامه را ببيني گفت خودم برنامه دارم من ميرم توي خيابون تو با آيفا (کاميون نظامي در اشرف زياد استفاده ميشه ) بيا اونجا و اصلا هم منتظر نظر من نشد من هم با هزار ترس و لرز رفتم بعد با هم رفتيم جاده خبرنگاري 2ساعت با من حرف زد نفهميدم چه جوري گذشت. گير داده بود به من که يک چيزي بخون من خجالت ميکشيدم تا اينکه از رو نرفت و براش الهه ناز رو خوندم , خوشش اومد. لااقل اينطوري گفت. اين را هم بگم هر بار با هم يک جايي تنها بوديم يه چيزي خوردني براي من مياورد مثل شيريني يا ........(خواهش ميکنم نگيد پسره چقدر بيغيرت بوده واقعاانموقع تهيه اين چيزها سخت بود و الي خيلي دلم ميخواست بتونم به او هديه بدم )

تا اينکه چيزي که هميشه ازش ميترسيدم سراغم آمد موضوع اين بود که رفيقي داشتم به اسم فرزاد اون هميشه با سازمان مشکل داشت و تحت برخورد بود فرزاد دعوا کرده بود و اورا توي يک بنگال(کانکس)ايزوله کرده بودند. اين بنگال براي همين کار بود وقتي کسي در وضعيت تعيين تکليف قرار ميگرفت يکبار همه رفيقهاي او بايد سرويس ميشدند اين روش کار خيلي کثيف سازمان بود هدف هم اين بود که افراد از رابطه هاي دوستانه و رفاقت زده بشوند خلاصه فرزاد رفت بيرون وديگه من هيچوقت خبري از او نشنيدم ولي مرا هم صدا کردند که ببينند موضع من چيست

زني به اسم مهرانه که فرمانده اف ام ما بود با من برخورد ميکرد ولي دو مرد هم آورده بودند که اگر کار بجاي باريک کشيد آنها وارد بشوند من وارد اتاق شدم مهرانه بدونه مقدمه به من گفت که فرزاد را اخراج کرديم که من گفتم چه ربطي به من داره ؟ گفت آخر با تو خيلي رفيق بود من در جواب گفتم با خيليها رفيق بود و من هم غير از اون با خيلي هاي ديگر رفيقم ! خلاصه سر شمارا درد نياورم کلي مزخرف خرج من کرد من هم تا توانستم جواب دادم بعد يک کاغذ سفيد به من داد که درخواست کن که از سازمان اخراجت کنيم من به او گفتم وقتي آمدم براي تو نيامدم حالا هم هر وقت خواستم بروم از هماني که بايد درخواست اخراج ميکنم اين حرف خيلي به او بر خورد و داشت آتيش ميگرفت گفت تو مرا قبول نداري من گفتم بزرگتر از ترا هم قبول ندارم. اينجا آقايان وارد شدند ولي دست روي من بلند نکردند فقط صحنه فحش و فحشکاري شد و هر چه شايسته خودشان بود ميگفتند من هم هرچه لايق آنها بود گفتم ,

آخر سر مرا هم به بنگال بردند تا تعين تکليف بشوم درب بنگال را از بيرون قفل ميکردند و يک نفر را بيرون مراقب گذاشته بودند .

شب ساعت حدودا 10 بود من هم اعتصاب بودم و چيزي نميخوردم خيلي هم داغون بودم يکدفعه يک نفر درب زد تعجب کردم چون من نميتوانستم درب را باز کنم جواب ندادم دوباره زد و اين دفعه صدا زد ... محمود منم مينو اين صداي تنها کسي بود که داشتم تنها پشت و پناهم توي آن خراب شده به او گفتم چي ميخواي چرا آمدي اينجا حالا بايد غصه درگير شدن ترا هم بخورم گفت آره بخور چون درگير شدم بعد هم از زير درب يک کاغذ انداخت تو و التماس که ترا بخدا يه چيزي بخور من هم گفتم ترا به جان هر کس که دوست داري برو و کار را از اين خرابتر نکن او هم رفت ......

توي کاغذ نوشته بود که :

مرا صدا کردند که رابطه ات با اين پسره چيه ؟به اونها گفتم دلم براش ميسوزه و نميخوام اخراج بشه به من گفتند تو بااون رفيق شدي و برو هر چيزي سر او داري گزارش کن و بنويس, محمود اينها دنبال بهانه اند که ترا اخراج کنند به خدا اگر بري من ميميرم خواهش ميکنم برگه اخراج را امضا نکن بالاخره يه روزي اين داستان تموم ميشه.

کاغذ را توي زير سيگاري سوزوندم تا صبح بيدار بودم صبح يک نفر ديگه آمد توي بنگال و ايندفعه نقش پليس خوب را بازي ميکرد ميگفت ما تا حالا با تو مشکل نداشتيم هميشه از تو تعريف کردند هميشه سر انگيزه هاي انقلابي تو پشت سرت گفتند از نظر ما بين تو و فرزاد خيلي فرق هست تعهد بده که ديگه به سلسله مراتب بي احترامي نميکني و.............

من فهميدم که من را نميخواهند اخراج کنند و چيزي هم از من نداشتند فقط سر حرفي که به مهرانه زده بودم ظاهرا خيلي سوخته بود بعد هم به من گفتند از بنگال بيا بيرون و برو آسايشگاه.

رفتم سالن يک چيزي خوردم و برگشتم آسايشگاه و 12-13 ساعت خوابيدم فردا وقتي آمدم بيرون مينو را نديدم همه اش چشمم دنبال او بود روز بعد توي سالن او را ديدم باز هم يک کاغذ به من داد. ديگه اينطوري حرفهاشو ميزد. من هيچوقت به او نامه نميدادم ولي او اينکار را ميکرد. توي کاغذش نوشته بود که سازماندهي او را عوض کردند و قرار شده بره به يک قسمت ديگه ضمن اينکه به او گفتند که براي ماموريت ميروي خارج. من اصلا باورم نميشد که او را خارج بفرستند تا اينکه حدود يک ماه بعد من داشتم روي تانک کار ميکردم که ديدم يکي بالاي سرم ايستاده نگاه کردم ديدم خودشه خيلي خوشحال شدم ولي از طرفي هم عمد داشتم يک طوري از او فاصله بگيرم احساس ميکردم زيادي مايه دردسر او شدم به همين دليل خيلي گرم نگرفتم اما اون ميفهميد و خيلي مسلط بود به من گفت که محمود من فردا ميروم فرانسه و معلوم هم نيست که کي برگردم اومدم خداحافظي کنم. دلم ميخواست هرچه زودتر بره. يخ کرده بودم. هيچي واسه گفتن نداشتم. چشمام اينقدر پر بود که نميتونستم تصوير ش را راحت ببينم. او هم گريه کرد. دستش را با دستهاي گريسي و روغني خودم گرفتم و بوسيدم در حالي که ميلرزيد به من گفت براي من بمون. من هم گفتم من براي خودم موندم ولي اگه برم براي تو ميرم !

3 سال بعد از فرانسه برگشت آنوقتها در قرارگاه هاي مختلف پراکنده بوديم و من فقط يکبار اورا از دور ديدم و هيچ حرفي با او نزدم به دوري او عادت کرده بودم و بعد از او هم هرگز با کسي چنين رابطه اي را تا همين امروز نداشتم هميشه احساس متناقضي داشتم. هم دلم ميخواست ببينمش هم دلم شور ميزد تا اينکه در حمله امريکا کشته شد. از هزار نفر پرسيدم که مرگ او چطوري بود ولي هيچوقت جواب واقعي نگرفتم فقط هر چند وقت ميرفتم سر مزارش و به عکسش نگاه ميکردم و سؤال ميکردم که مينو به نظر تو بايد ميموندم يا ميرفتم !

وقتي از سازمان جدا شدم فهميدم که او مجروح شده بوده واین سازمان بود که آن زمان به او قرص سيانور داد و اورا کشت.

مينو اهل تهران بود متولد 1341 و 7سال در زندان اوين زنداني سياسي بود بعد هم توسط همسرش از طريق پاکستان به اشرف آمده بود اصلا ازدواجش بخاطر خروج بود همسر او در عمليات فروغ کشته شده بود .

خيلي وقتها در خلوت خودم ميشنوم که ميگه: "اگه ترا دوست داشته باشم گناهه؟"

من از سازمان جدا شدم با همه اين خاطراتي که نميتونستم جا بگذارم 22 سال از عمرم را آنجا بودم ولي به همه قول ميدم بخصوص به مينوي مهربون که هر کاري از دستم بر بياد ميکنم که ديگه دوست داشتنها گناه نباشه .

محمود رستمي بغداد


(زنده یاد مینو)

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد