بچه ها گل با کلاشینکوف های زورکی ـ خاطرات سفر از تورنتو تا بغداد .
قسمت سوم
پرواز تاریخ ساز از آمریکا
08.01.2008
محمد محمدی ـ وبلاگ طعمه
یک روز توی بهار 99 بودکه همراه با سیما سوار هواپیما شدم. من گذرنامه کانادائی داشتم . سیما در نیویورک در توقف هواپیما پیاده شد . شاید می خواست مطمئن شود سرباز گیری اش کامل شده و من منصرف نشده باشم . زیرا مادرم شب قبل گفت نرو .ولی من می خواستم بروم و سمیه را ببینم . قرار بود کوتاه باشد شاید بدین دلیل مادرم اصرارزیادی در نرفتن نکرد.
هواپیما به مقصد امان پایتخت اردن د رحرکت بود. دوست داشتم زودتر بروم و سمیه را بغل کنم .
پس از چند ساعت پرواز؛ هواپیما دراردن نشست. به من گفته شده بود به محض خروج از هواپیما در اولین صندلی های سالن ترانزیت بنشینم و مسولین سازمان برای بردن من می آیند.
بعد از چندی 3 نفر از مجاهدین آمدند سلامی کردندولی خودشان رامعرفی نکردند. پاسپورت کانادائی و بلیط مرا گرفتند و خودشان کارهای خروجی مرا در پلیس فرودگاه اردن انجام دادند. من با پلیس بر خوردی نداشتم . در سالن منتظر رسیدن چمدانهای همراه شدبم که دو تای آن مال من بود دو تای دیگر داروو آمپول و دستگاه فشار خون بود برای مجاهدبن . ه این بار هم بد ون کنترل ماموران اردنی از فرودگاه خارج شدیم .
در یک ون آبی نشستیم . من تنها و آن سه مجاهد . دور تا دور ون را پرده زده بودند که بیرون معلوم نبود چیزی را نمی دیدم . راننده لحظه ای بعد از خروج از محوطه فرودگاه به یک هتل پیچید و ابستاد . دو نفر پیاده شدند. 10 دقیقه ای منتظر ماندیم . آن دو همراه یک مرد آمدند . ون دوباره حرکت کردو تا مقصد بعدی همچنان سکوت بود .
ساعت 6 بعد از ظهر بود رسیدبم به پایگاه سازمان درامان که بهش می گفتن هتل. مریم نامی آنجا بود که مسول بود برا ی من تلفن پیرایش را گرفت . ابتدا باسیما صحبت کردم و بعد هم با مامانم و بعد بابام.
حرکت از اردن
10 -11 صبح بود که از هتل با همان ون آبی و هما ن 3 نفر راه افتادیم . این بار کلی چمدان و وسایل هم اضافه شد بود. سرراه دریک مجتمع تجاری مرد عرب با لباس شخصی را سوار کردیم . الان که فکر میکنم وی پلیس مخفی اردن بود ان موقع توی این باغا نبودم. بعد از چند ی به مرزاردن و عراق رسیدیم . همان مردعرب پیاده شد . هیچ کدام از ما پیاده نشدیم. 10 دقیقه ای طول کشید مرد اردنی عرب برگشت و مدارک را به راننده داد. . مرد عرب آنجا ماند و رانند ه ما حرکت کرد. چند صد مترداخل مرز عراق بعد از ساختمان گمرگ عراق ؛ چند تا خانه بود. وارد شدیم . اتاقهای مرتب با تخت های دو طبقه داشت . یک سالن غذا خوری هم بود .
ون آبی با همان 3 مرد این بار به اتفاق 7-8 زن مجاهد که از بغداد آمده بودندو به اردن می رفتند بر گشت.
از مرزاردن تا بغداد 11 ساعت راه بود و رانندگانی که از بغداد می آمدند در این محل استراحت می کردند . یعنی تقسیم کار شده بود . آن خانه های سازمانی در منطقه مرزی عراق واردن که د راختیار مجاهدین بود و نیز ورود و خروج مجاهدین از اردن و عراق نشان از همکاری کامل امنیتی مجاهدین با سازمانهای امنیت عراق و اردن داشت.
اولین تجربه با اسلحه
در مدتی که آنجا بودیم . یک نفر بنام منوچهر که آدم خوبی بود . شاید به این دلیل که زمانی که داشت اسلحه برتای خودش را تمیز می کرد باز و بسته کردن آنرابه من یاد داد . وی هم چنین کلاشینکوف را بدون خشاب بدست من داد ولی برایم سنگین بود.
تجربه لمس اسلحه مانند اولین رابطه جنسی ام برایم لذت داشت و لذت آن حس را هیچگاه فراموش نمی کنم .
شب را آنجا خوابیدیم .
صبح 7 تا ماشین لند کروز تویوتا که شا مل 2تا جیپ که روی آن مسلسل بی.کی .سی نصب شده بود و در جلو عقب کاروان مستقر شده بودند براه افتادیم . هوا گرم بود. درطول راه هم هیچ کسی صحبت نمی کرد. من آن چنان شوق رسیدن به آنجا و اسلحه بودم که برایم این سردی و بیگانگی و مردابی که با پای خود در ان فرو می روم نشد م. دیدن سمیه ولمس اسلحه شوق مرا دوبرابر میکرد .
اولین کاری که در بغدا د کردم تقاضای دیدن سمیه بود. به من گفتند حتما " بهش می گیم تو اومدی بیاد تو را ببینه.
خیالم راحت شد . سه روزی که انجا بودم حسابی به من رسیدند . چلو مرغ و چلو کبا ب. بر عکس توی راه و اردن؛ خیلی مهربانانه بر خورد می کردند. بچه ها ی مجاهد رقص ها ی محلی انجام می دادند.
ساعت 6 صبح من و بقیه افراد آسایشگاه را بیدا رکردند و بعد سالن راشستیم که برای من جا نمی افتاد . صبح اول صبح پاشدن و زمین شستن کار آسانی نبود.
دوباره از سمیه پرسیدم کی می آید ؟ گقتند می ری اشرف می بینیش .روز سوم بودکه راهی اشرف شدم . یک اتوبوس . تنها فرد نوجوان اتوبوس من بودم. پرده های اتوبوس هم کشیده شده بود . با خانمی که پشت سر م بود گفت و گوی کوتاهی آن رد و بدل شد . از م پرسید چند سالته ؟ 16 سالم .
از کجا می آیی ؟ از کانادا . اصلا حواسم به اون نبود . دوست داشتم زودتر به سمیه برسم و دوستانم را که از آمریکا به عراق آمده بودند. به همین دلیل اون خانم صحبت را ادامه نداد.