ده پرسش و
ده پاسخ در بارۀ مجاهدین خلق(10)
19.01.2008
احمد باران- پاریس
ABaaraan@yahoo.fr
لینک
به پرسش اول:
لینک به پرسش دوم:
لینک به پرسش سوم:
لینک به پرسش چهارم:
لینک به
پرسش پنجم:
لینک به پرسش ششم:
لینک به پرسش هفتم:
لینک به پرسش هشتم:
لینک به پرسش نهم:
سئوال۱۰ : سئوال آخر من از شما در
بارۀ نقش رهبری مجاهدین است. خود مجاهدین معتقدند که رهبر آنها بیعیب است
و این اطرافیان هستند که گاهی خودسرانه با دیگران بد رفتاری میکنند. نکتۀ
دیگر اینکه مجاهدین می گویند که تاکید بر نقش رهبری از ضروریات مبارزه است
و این ربطی به روابط فرقهای و یا تأیید ولایت فقیه ندارد. شما چه نظری
دارید؟
پاسخ: اینکه خود مجاهدین معتقدند رهبر آنها بی عیب است و این دیگران هستند
که سراپا در اشتباه و گناه غوطه میخورند که خوب حرف جدیدی نیست. اصلاً
فرقه یعنی همین. همانطور که قبلاً اشاره کردم، مجاهدین معتقدند که رهبر
آنها در نوک پیکان تکامل است و سایر افراد نوع بشر سالهای نوری با او فاصله
دارند، یا اینکه میگویند طلوع خورشید به خاطر رهبر مجاهدین است و اگر او
نبود، دنیا را تاریکی پر میکرد. آنها برای این اباطیل کلّی تئوری به هم
بافتهاند و باصطلاح ایدئولوژیکمان تئوریزه کردهاند. مشابه همان حرفهائی
که پیروان خمینی در بارهاش گفته و هنوز هم میگویند. که مثلاً آقا را در
ماه دیدهاند. بگذارید از قول یکی از هموطنان مقیم سوئد خاطرهای را نقل
کنم. او مىٰگوید در اوایل انقلاب – زمستان سال ۵۷ شمسی- روی پشت بام
خانهشان رفته و به ماه خیره شده تا شاید تصویر "آقا" را در او ببیند. پس
از چندی خسته شده و مىٰگوید بابا اینا همهش حرفه، "آقا" تو ماه نیست.
همسایۀ آنها که از مریدان خمینی بوده با صدای بلند میگه کور شه هر کی
نمیتونه آقا را در ماه ببینه. حالا داستان مجاهدین و رهبری آنها هم همین
است. مریدان آنها حاضرند با چاقو و قمه شکم هر مخالفی را بدرند و هر چشمی
را کور کنند. شخصاً بارها از مسئولین مجاهدین شنیدهام که سزای هر که به
رهبری آنها دشنام دهد "سرب مذاب" است. منظورشان این است که سزاوار مرگ است.
اگر چه ممکن است به دلیل پرداخت بهای سیاسی آن در خارج برای انجام این حکم
دست بستهگی داشته باشند و به چاقو کشی و شکستن بینی قناعت کنند، ولی در
باطن به اصل قضیه خیلی عقیدهمند هستند. رک و راست بگم که هم خمینی و هم
رهبری مجاهدین و هم آمهائی که آگاهانه عقاید آنها را از قوه به فعل در
میآورند از شارلاتانهای روزگار هستند و شایستۀ تف تاریخ.
نکتۀ دیگر اینکه میگویند رهبری مجاهدین خوبه و اطرافیانش بد هستند! این
مرا به یاد جملۀ معروف که آقا خودش خوبه بچههاش ناخلفند مىاندازه. این یک
سفسطۀ متداول در بین دیکتاتورهاست که وانمود میکنند خودشان خوبند و این
اطرافیان هستند که او را بد جلوه میدهند، و از این طریق کاسه کوزهها را
سر دیگران میشکنند تا خودشان از پاسخگوئی فرار کنند. اگر خوب دقت کنید
متوجه میشوید که کمتر دیکتاتوری را مىتوان پیدا کرد که خودش با دست خودش
کسی را بزند یا شکنجه کند. به عکس، تا دلتان بخواهد خودشان را انسانهائی
پاک و منزه، شوخ طبع، دوست داشتنی، مردم دار و گاهاً طرفدار بچه ها جا
میزنند و طوری وانمود میکنند که گویا آذارشان به مورچه هم نمیرسد.
یادتان هست در بارۀ خمینی می گفتند که "آقا" حاضر نیست حتی مگس را هم بکشد،
پنجره را باز میکند تا از اطاق بیرون بره. و یا مزخرفاتی از این دست که در
بارۀ رهبری مجاهدین میگویند. منبع اصلی تمام این اباطیل هم خود رهبری
مجاهدین است. نکتۀ اصلی در اینجاست که رهبری مجاهدین (مثل خمینی) اگر چه
خودش مستقیماً کسی را با قمه و چاقو نزده، و یا شکنجه نکرده است ولی
دستگاهی از روابط ضد انسانی را درست کرده و انسانهائی را تربیت کرده که
برای خوشایند رهبری دست به هر کاری میزنند. همین افراد به خاطر دریدن شکم
دیگران مورد لطف رهبری قرار مىٰگیرند و از این طریق به دیگر مریدان
میفهمانند که چه باید بکنند تا مورد محبت رهبری واقع شوند. رهبر دیکتاتور
وقتی در جمع ظاهر مىشود انسانی رئوف، دوست داشتنی، و با محبت است، ولی در
خفا فرمان قتل و سرکوب مخالفینش را صادر میکند. کاری که رهبری مجاهدین در
آن تبحر خارقالعاده دارد. از این گذشته، از رهبری مجاهدین باید پرسید که
اگر راست میگوئی که خودت خوبی و هوادارانت گاهی! کارهای ناشایست میکنند
که ظاهراً مورد تأیید تو نیست پس چرا آنها را مواخده نمیکنی؟ در ثانی، تو
که نمی توانی روی چند تا از هوادارانت کنترل داشته باشی، چگونه ادعای گرفتن
قدرت سیاسی در یک کشور هفتاد میلیونی را داری؟
امّا اینکه گفتید تأکید بر نقش رهبری از ضروریات مبارزه است، البته نکتۀ
درستیست. ولی باید این را هم اضافه کرد که رهبری ذیصلاح انسانها را از
انسانیت خودشان تهی نمیکند، آنها را موجوداتی بیعاطفه بار نمیآورد، به
عقاید دیگران احترام میگذارد، و هر کسی را که به حریم آزادی دیگران وارد
شود طرد مىکند. رهبری مجاهدین هر چه کرده همهاش تجاوز به حقوق دیگران
بوده و خودش نیز سراپا در لجنزار خودشیفتگی و خیانت غرق شده است. افراد را
وادار میکند تا دست به کارهائی بزنند که حتی فاکس نیوز امریکا هم از گفتن
آنها شرم دارد. اخیراً در جائی از قول یکی از مقامات امریکائی خوندم که در
پاسخ به سئوالی در بارۀ علت حمایت امریکا از مجاهدین گفته بود آخر آنها
کارهائی را برای ما انجام میدهند که خودمان از انجامش شرم داریم، یا یک
چیزی به این مضمون. خوب این کجا و رهبری سالم کجا؟ این کجا و رهبری ملی مثل
دکتر مصدق کجا؟ او آنقدر دموکرات بود که حتی زیر فشار اطرافیانش برای بستن
روزنامههائی که علیه او سمپاشی می کردند مقاومت میکرد و حاضر نشد به حریم
کسی تعدی کند. چند سال پیش کتابی در امریکا چاپ شد به نام "تمام مردان شاه."
نویسنده با اشاره به اسناد سازمان مرکزی اطلاعات امریکا (سیا) مینویسد که
بیش از ۸۰ درصد مطالب علیه دکتر مصدق در واشنگتن نوشته میشد و به
روزنامههای تهران منتقل میشد. توجه کنید که میگه ۸۰ درصد، نه ده یا بیست،
بلکه ۸۰ درصد. با این حال منش دموکراتیک آن رهبر ملّی بسا فراتر از
دیدگاههای بسته و ارتجاعی امروز رهبری مجاهدین بود که کمترین انتقاد را بر
نمیتابند و فوراً به این و آن مارک وابستگی به این یا ان کشور مىزنند یا
آن شاگرد دجال، پرویز خزائی، که می گوید از مبارزه با مخالفین مجاهدین لذت
هستی را میبرد.
نکتۀ دیگر در مورد ولایت فقیه است. شما میگوئید که مجاهدین میگویند که
ولایت فقیه یک اصل ارتجاعیست و آن را قبول ندارند. دروغ می گویند، دروغ
میگویند و باز هم دروغ میگویند. رهبری مجاهدین تا بن دندان به اندیشۀ
ولایت فقیه اعتقاد دارد. فقط مىگوید او نباشد، من باید باشم. نمیگه اصل
اندیشه ارتجاعیه، میگه من باید ولی فقیه باشم. همین چند روز پیش بر روی
اینترنت به بخشی از سرمقالۀ نشریۀ مجاهد شماره هفت (۷) مورخ ۳۰ مهر ۱۳۵۸ در
بارۀ همین موضوعِ ولایت فقیه برخوردم که خواندنیست و عیناً آن را برایتان
مىخوانم- توجه کنید: "...فقیه به فرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هر
چیزی گفته می شود. وقتی این توانائی در جارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در
دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و
دریافت بوده... فقیه واعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب
اسلام بتواند...اسلام را در زمان خود پیاده کند." حالا شما به من بگوئید در
کجای این مطلب اندیشۀ ولایت فقیه نفی شده است؟ میخواد بگه ولایت فقیه خوبه
ولی خمینی شایستۀ آن نیست، من باید باشم. بعد هم به دلیل نفرت مردم از این
واژۀ ولایت فقیه، اسمش را عوض کردند گذاشتند رهبر عقیدتی، یا رهبر خاص
الخاص، و یا چه میدونم اباطیلی از این قبیل. خوب، این است سیمای ارتجاعی و
ذات گنداب نهفته در اندیشۀ رهبری مجاهدین که از قرار معلوم در "نوک پیکان
تکامل" قرار دارد و "به خاطر اوست که خورشید هر روز طلوع میکند." خوبه که
میگه رهبری انقلابی، اگر ارتجاعی بود دیگه چی بود!!!
پایان
درست مىگوئید! بسیاری از هوطنان من و
شما سالها از عمر شریف خود را با قصد و نیت مبارزه با ظلم حاکمان اسلامی
در کنار مجاهدین سپری کردند. من با بسیاری از آنها آشنا هستم و پای درد و
دل آنها نشستهام. آنها ضمن اعتماد به من، سفرۀ دل خود را گشودند و از
تجربیات خودشان با مجاهدین سخن گفتند. اجازه بدین یک بار دیگر همچنان که در
مقدمۀ این مجموعه اشاره کردم، از همۀ آنها تشکر کنم. این افراد نمونههای
زنده و گویائی از روابط ارتجاعی و دیکتاتوری حاکم بر مجاهدین هستند که موفق
شدهاند علیرغم زخمهای جسمی و روانی پایدار، از مجاهدین و روابط فرقهای
آنها جدا شوند.
مجاهدین به سبک و سیاق همۀ فرقههای عالم به مخالفین خودشان تهمت بیشرمانۀ
مزدوری و وابستگی برای دولت اسلامی حاکم بر ایران میچسبانند. اصلاً برای
مجاهدین و در تفکر ارتجاعی آنها، انسانها همه یا طلبکارند یا بدهکار، یا
خادمند یا خائن، یا دوستند و یا دشمن. برای آنها انسان مستقل معنا ندارد.
برای خمینی هم همینطور بود. او همۀ مخالفینش را به این یا آن کشور منتسب
میکرد. شما میدانید که در همین روزها خانوادۀ محمدی از کانادا برای
پیگیری کار جگرگوشهشان، سمیّه، با تحمل همۀ خطرات منطقهای به عراق
رفتند، ولی مجاهدین با انتساب آنها به وزارت اطلاعات ایران از آنها هتک
حرمت کردند. بعد هم مدعی شدند عراقیان اطراف قرارگاه اشرف به آنها حمله
کردهاند. این من را به یاد حملات فالانژهای حزب جمهوری اسلامی میاندازد
که در اوایل انقلاب در ایران به هواداران گروههای سیاسی از جمله به
میلیشیای همین مجاهدین حمله می کردند بعد هم مدعی میشدند که کار مردم بوده
و از این طریق از پرداخت بهای کارشان میگریختند. میبیند که مجاهدین در
عمل و در اجرای شیوههای ضد مردمی هم همزاد خمینیاند. همزادی عقیدتی
مجاهدین با خمینی در عمل هم خودش را به خوبی نشان میدهد. مجاهدین در این
زمینه آنقدر بیآبرو هستند و آنقدر حنایشان رنگ باخته که اخیراً ناچار
شدهاند حرفهای خودشان را از زبان این و آن اعلام کنند. مثلاً همین چند روز
پیش از زبان چند نمایندۀ انگلیسی اسامی افرادی را منتشر کردند که از نظر
آنها وابستگان به وزارت اطلاعات ایران هستند. من با وسواس خیلی زیاد
اطلاعات ارائه شده از سوی مجاهدین را که در پی اثبات وابستگی این یا آن فرد
به دستگاه اطلاعاتی ایران باشد را پیگیری میکنم تا شاید بتوانم دلائل
قانعکنندهای برای این اتهامات پیدا کنم. باور کنید آنچه که مجاهدین و
دوستانشان میگویند در بسیاری از موارد جز دروغ و اتهام چیز دیگری نیست.
مجاهدین آنقدر دروغ میگویند که اگر مثلاً بگویند اینجا پاریس و الآن ساعت
۵ بعدازظهر است من اوّل به آن شک میکنم. آخر این حجم از دروغگوئی و اتهام
بیپایه به این و آن زدن اگر بیسابقه نباشد، حتماً کم سابقه است. بعضی از
دوستان من که همین حالاهم در شورا هستند خوب مىدانند که در درون مجاهدین
باندی به سرپرستی مهدی ابریشمچی و مشارکت محمد علی توحیدی و جابرزاده امور
مربوط به جاسوسی علیه افراد را بعهده دارد. این عده کارشان پیگیری امورات
مربوط به مخالفین مجاهدین و کنترل ارتباطات اعضای نه چندان سرسپردۀ شورای
خودشان ست. در تحقیقات سازمان ضد تروریستی فرانسه مدارکی به دست آمده که
صحت این حرفها را اثبات میکند. مجاهدین برای همۀ افراد خودی و غیر خودی
پروندههائی درست کردهاند که در آن تمام اطلاعات مربوط به افراد جای
دارد. آنها همچنین استاد جعل مدرک هستند. نگاهی ولو گذرا به خاطرات منتشر
شده از اعضاء و فعالین سابق مجاهدین به خوبی روشن میکند که مجاهدین تا کجا
در منجلاب ارتجاع و دیکتاتوری سقوط کردهاند. ولی اجازه بدین از جانب خودم
و سایر هموطنان تبعیدی که زخمهای دیکتاتوری خمینی و مجاهدین را به تن داریم
به آنها بگم که بیگمان یک روز رهبران مجاهدین در یک دادگاه صلاحیتدار
بینالمللی محاکمه خواهند شد تا پاسخ اعمال ضد انسانی خود را بدهند. در آن
روز که زیاد هم دور نیست، همۀ افرادی که تا به حال سکوت کردهاند در صحن
دادگاه رسوایتان خواهند کرد. حالا هر چقدر مى خواهید از سوراخی که در آن
خزیدهاید برای هموطنان تبعیدی خط و نشان بکشید و مثل پرویز خزائی ابله، که
گفته است از مبارزه با مخالفین مجاهدین لذت هستی را میبرد، آنها را تهدید
کنید و با چاقو و قمه به جان آنها بیفتید. حالا هر چقدر میخواهید جیغ
بزنید و سرتان را به دیوار بکوبید، به دیگران تهمت و بهتان بزنید، بلاخره
روزی حساب پس خواهید داد. دیکتاتوری و ارتجاع چه با عمامه و چه با کراوات
هر دو از یک سنخ و تبار هستند و افشای هر دوی آنها از اهمیت بالائی
برخوردار است.
ادامه دارد
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|