ریشهیابی
پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق(5)
مردم ؛
تماشاچی یا بازیگر؟
دو وظیفه متضاد: استمرار عمل یا استمرار جنبش
03.02.2009
سعید شاهسوندی
در گفتوگوهای پیشین، مراحل پیدایش سازمان مجاهدین در سال 1344 وتحولات
مربوط به آن تا ضربه شهریور 1350 را بیان کردید. همچنین اشاره کردید که پس
از ضربه شهریور 1350 به همت زندهیاد احمد رضايی پیکر نیمهجان سازمان از
زیر ضربات ساواک خارج شد و اندکی بعد، عملیات مسلحانه سازمان آغاز شد.
اکنون تحولات وحوادث بعد از آن تاریخ را برایمان بگويید.
اجازه دهید
بررسی حوادث پس از ضربه شهریور 1350 را به دو بخش تقسیم کنم:
الف: حوادث در بیرون از زندان پس از ضربه شهریور
ب: حوادث و جریانات زندان در هنگام و پس از دستگیریها
من چون در این ایام و تا سالهای بعد بیرون زندان هستم، ابتدا تجربیات و
مشاهدات خود را بیرون زندان توضیح میدهم و در انتها سری نیز به قضايای
زندان میزنم.
الف. سازمان در فردای ضربه شهریور 50 : من از این دوران خاطرات تلخ و شیرین
کمي ندارم. پیش از این گفتم که یک روز قبل از اول شهریور، همراه دکتر مهدی
محصل که آن موقع از مسئولان استان فارس بود برای دیدن بعضی دورهها به
تهران آمده بودم. در همان ایستگاه اتوبوس بود که فردی از اعضای سازمان به
دیدن ما آمد و خبر دستگیریها را داد و ما از رفتن به خانه سازمانی منصرف
شدیم. چند روز بعد دکتر محصل که گمان میکرد هنوز لو نرفته است به شیراز
بازگشت؛ بازگشتی که باعث دستگیری و زندان چندساله او شد، اما من در تهران
ماندم.
پیش از این من بارها به تهران رفته بودم، ولی این بار نباید با هیچیک از
دوستان، آشنایان و افراد فامیل تماس ميگرفتم. در واقع مرحله اول زندگی
مخفی من شروع شد.
چند شب به صورت کارتنخواب در کنار خیابان خوابیدم؛ اطراف میدان شوش،
دروازه غار و میدان اعدام. اوايل شهریور بود و تهران هنوز گرم. هجوم افکار
گوناگون تمام شب خواب را از چشمم میربود. باخود میگفتم اینها با برف و
سرمای زمستان چه خواهند کرد؟ بعد یادم میآمد که پیش از این در صفحه حوادث
روزنامهها با تیترهای کوتاه و ریز سرنوشت بسیاری از آنها را خواندهام.
برای گذراندن شب، سرِصحبت را با یکی دونفر از آنها باز کردم. خودم را کارگر
ساختمانی که از شهرستان به تهران آمده معرفی کردم. چه زود میشد با آنها
قاطی شد. هرکدام داستانها از سیهروزی خود داشتند. بیچارگیشان چنان بود
که "دیگر" از فکرکردن به آینده و حتی فردای خود نیز عاجز و یا بهتر است
بگویم "بیزار" بودند. آخر، "شب" که برای همه آسایش و آرامش است برای آنها
عذاب و درد بود. خیابانها، کوچهها و قهوهخانههاي شهر خالي شده بود و
همه به خانههایشان رفته بودند. اما آنها خانه و سرپناهی نداشتند. سقف
آسمان سرپناه و زمین سرد زیراندازشان بود. آنها این چنین با بدبختی خودشان
درگیر بودند و من تمام شب به سرنوشت سازمان و یاران اسیری که بهخاطر نجات
همین کارتنخوابها در آن لحظه زیر شکنجه بودند فکر میکردم.
به یادم دارم مأموران کلانتری نیمه شبها به کارتنخوابها حمله
میکردند.آخر در آن ایام جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی در راه بود. مهمانان و
خبرنگاران خارجی فراوانی به ایران آمده بودند و حکومت شاه نمیخواست این
صحنهها که بخشی از واقعیتهای موجود جامعه آن روز بود به چشمها بیاید.
راهحل، از نظر آنها نه حل اساسی مسئله کارتنخوابی، بلکه دستگیری
کارتنخوابها و فرستادن آنها به اردوگاههای بیرون شهر بود.
شب بود و گزمهها و کارتن خوابها و من. درهنگام حمله مأموران، آنها و از
جمله خود من مانند گله گوسفندانی که گرگ به آن زده باشد از هرسو فرار
میکردیم. در طول شب گاه بیش از یکبار حمله صورت میگرفت.
تا این که یک شب که از شدت خستگی خوابم برده بود، غافلگیرشده و دستگیرشدم.
به زور باتوم، لگد، هل و البته فحشهای آبدار خواهر و مادردار، داخل
مینیبوسی که زندان سیار بود شدم. البته ظاهرم را تغییر داده و مدارک
شناسايی هم همراه نداشتم.
تا نزدیکیهای سحر، مینیبوس کلانتری گشت میزد و بیچارههای مفلوکی را که
معلول نظام ناعادلانه موجود بودند به جرم کارتنخوابی و زشتکردن چهره شهر
دستگیر میکرد. وظیفه آنها پرکردن این مینیبوس بود.
نگران رفتن به کلانتری و خطرات احتمالی روشدن هویتم بودم. یکبار سعی کردم
از ماشین فرار کنم كه موفق نشدم. سزایش چند مشت و لگد و چند فحش آبدار دیگر
و چپاندنم به گوشه مینیبوس بود. نمیدانم چند ساعت گذشت. مینیبوس در
محلههای جنوب شهر میگشت و شکار میکرد. خودم را از آخر مینیبوس به
پاسبانی که در وسط روی یک صندلی نشسته بود رساندم. نزدیکیهای سحر بود و
مینیبوس پر شده بود. با هر زحمت، التماس و خواهشی بود، با عادیسازی این
که کارگر فلان کارخانه هستم و در خانه دعوایم شده و البته با دادن 10
تومان (10 تومان آن موقع) باجسبیل به پاسبانی که در قسمت عقب ماشین مراقب
بود، او همکارش را مخاطب قرار داد و گفت این پسره سیده و جزء ولگردها نیست.
همکارش مطلب را شنید، ولی به روی خود نیاورد و مینیبوس همچنان بهسوي
کلانتری در حرکت بود. 5 تومان دیگر تمام دارايی من بود. به پاسبان وسطی
نزدیک شدم و گفتم این تمامی پول دو روز کارگری من است. او هم پول را گرفت و
با یک لگد مرا بیرون انداخت و به این ترتیب من از شناختهشدن و دستگیری
نجات یافتم.
خسته، گرسنه و بیپول منتظر فرارسیدن قرار سازمانی شدم . فردا که ماجرا را
برای رابط سازمانی تعریف کردم قرار شد به همه افراد اطلاع دهند و دیگر کسی
به صورت کارتنخواب در بیرون نماند. پس از آن با محمل کارگری اطاقی در
همان حوالی دروازه غار، کوچه آهن اجاره کردم؛ ماهی 45 تومان و کمی پول پیش.
این اتاق به فاصله کوتاهی پناهگاه افراد متعدد شد. بهطوریكه مجبور شدم
اتاقی دیگر در فاصلهای دورتر بگیرم. در جايي روزکار بودم و شبها به خانه
میآمدم و در دیگری شبکار بودم و روزها به خانه میرفتم. به این ترتیب
نخستین تجربههای زندگی مخفی من در تهران و بعدها در شهرستانها شروع شد.
افراد سازمان که اهل تهران بودند البته مشکلات کمتری داشتند، ولی فکر
میکنم انطباق ما با شرایط جدید یکی از موارد موفق و نمونه بود. برای افراد
سازمان که از شهرستان آمده بودند شناسايی شهر و محلهای قرار و تماس از
اهمیت درجه اول برخوردار بود. بنابراین علاوه بر قرارهای روزانه یکی از
کارها شناسايی شهر و کوچه پس کوچهها و نیز شناسايی مراکز امنیتی و
پاسگاههای پلیس و پارکینگ وسايل نقلیه آنها بود.
در این روزها رابط سازمانی من، بهرام آرام بود که پيش از شهریور 50 نیز
هنگامیکه من بهعنوان پیک از شیراز به تهران میرفتم با وی در تماس بودم.
یکی دو بار هم احمد رضايی سر قرار آمد.
¡كار گروهي
و تيمي شما از چه زماني شروع شد و افراد آن چه كساني بودند؟
نخستين ترکیب
گروهی ما عبارت بود از ستار کیانی، ناصر انتظار مهدی، کورش حقیقتطلب و من.
با شماری از افراد سازمان در شیراز و در تهران نیز تماس داشتیم. کمی بعد
کاظم ذوالانوار رابط و مسئول گروه ما شد. خانههای متعددی در ديگر مناطق
تهران تهیه کرده و در تیمهای عملیاتی سازماندهی شدیم. زندهیاد کاظم
ذوالانوار بعدها محمدعلی جابرزاده انصاری را به من معرفی کرد. حضور او در
ترکیب عملیاتی ما چندان طولانی نبود. او بهدلیل مشکلات روحی و فردی که
داشت از ترکیب تیمهای عملیاتی خارج شد و کمی بعد هم در خیابان مورد شک
گشتیها قرار گرفت و دستگیر شد. من سپس در ترکیب عملیاتی با علیرضا
بهشتیپور و فردی بهنام حسین، تحت فرماندهی کاظم ذوالانوار قرار گرفتم.
ضربه شهریور 1350، برنامه ورود سازمان به مرحله عمل را به شکل ناخواسته و
البته برنامهریزی نشدهای جلو انداخت. تا آنجا که من اطلاع دارم و پيش از
ضربه شهریور در شیراز بحث میکردیم سازمان برای مهر ماه 1350 که زمان
برگزاری جشنهای 2500ساله شاهنشاهی بود برنامه عملیاتی داشت.
در گفتوگوهای پیشین توضیح دادم که "سازمان" تحتتأثیر آموزشهای جبهه
آزادیبخش الجزایر معتقد به شروع با عمل بزرگ بود و اصطلاح "رعد در آسمان بی
ابر" را که تئوریسین انقلاب الجزایر، عمار اوزگان در كتاب «برترين جهاد»
خود بهکار برده بود بسیار بهکار میبرد. راستی، چگونه میشد هم به روش
علمی و دیالکتیکیِ تغيیرات کمی به کیفی باور داشت هم به نظریه "رعد در
آسمان بیابر" و دست به عملي بزرگ زد.
شاید جواب این تناقض را در "شوق بيحد به مبارزه" و " چشمانداز پرشور"ی که
مبارزه در راه "آرمان" و بهروزی مردم در یکایک اعضا ایجاد کرده بود بتوان
یافت.
به گفته برگسون "استحکام ایمان و اعتقاد نه از طریق جابهجاکردن کوه، بلکه
در ندیدن کوههايیکه باید جابهجا شوند خود را نشان میدهد."
نظریه عملیات بزرگ پس از ضربه شهریور نیز تا مدتها بر سازمان حاکم بود.
ممكن است
موج دستگیریهاي اعضاي سازمان را آنگونه كه خود ديده يا شنيدهايد توضيح
دهيد؟
در نخستین
روز از ضربه معروف شهریور 50، یعنی در همان روز اول شهریور در تهران، 44
نفر دستگیر میشوند که 7 نفر اعضای کمیته مرکزی، سعید محسن، رضا رضايی،
ناصر صادق، علی باکری، مسعود رجوی، محمد بازرگانی و محمود عسگریزاده
ازجمله آنها هستند. کادرهايی مانند موسی خیابانی، کاظم شفیعیها،
فتحالله خامنهای و نیز نامهايیکه بعدها در سازمان نقشآفرینی میکنند
مانند محمد تقی شهرام ، محمد ابراهیم جوهری و پرویز یعقوبی بهچشم
میخورند. فکر میکنم لطفالله میثمی هم در همان موج اول دستگیر شد.
در موج دوم دستگیریها 23 نفر درتهران، جهرم، تبریز، کرمانشاه، اصفهان و
بانه دستگیر شدند. احمد حنیفنژاد برادر کوچکتر محمد حنیفنژاد، محمدصادق
سادات دربندی، عضو تیم عملیاتی ربودن هواپیما از دوبی به بغداد (سال1349)،
محمد غرضی، محمد اکبری آهنگر و محمود احمدی ازجمله این افراد هستند.
بازجويي، شکنجه، کمین و دستگیری افراد در تمام شهریور ماه در تهران،
شهرستانها و ازجمله مشهد، قزوین و شیراز ادامه دارد. تا این روزها شماری
حدود 100نفر دستگیر و شماری نیز مخفی شدهاند.
اما هنوز دوچهره برجسته و بنیانگذار سازمان، محمد حنیفنژاد و علیاصغر
بدیعزادگان همراه با علی میهندوست عضو کمیته مرکزی و شمار قابلتوجهی از
کادرها، مسئولان و اعضای سازمان دستگیر نشدهاند.
جشنهای 2500ساله شاهنشاهی در مهرماه برگزار میشود. بنابراین هنوز زمان
برای انجام عملیات است. یاران زندانی و عملیات بهمنظور نجات آنان، در
ذهنیت یکایک اعضاست؛ ذهنیتی شدیداً عاطفی که به تغییر کیفی شرايط و ضرورت
عقبنشینی و سازماندهی، بهای چندانی نمیدهد.
اکنون که 37سال از آن تاریخ میگذرد وقتی آن روزها را در ذهن خود بازآفرینی
میکنم به یاد میآورم که بسیاری افراد و ازجمله خودم پیشنهاد عملیات
شهادتطلبانه برای برهمزدن جشنها داشتیم.
توضیح آنکه چند سال پیش از آن در آگوست 1968 که تانکهای شوروی به
چکسلواکی (که اکنون به دو کشور چک و اسلواکی تقسیم شده) حمله کرده و نهضتی
را که بهنام بهار پراگ(1) توسط الکساندر دوبچک، دبیرکل اصلاحطلب آن کشور
آغاز شده بود سرکوب کردند. در آن روزها دانشجوی جوانی بهنام یان پالاش در
اعتراض به اشغال کشورش در میدان بزرگ پراگ خود را به آتش کشید . اقدام او
در آن ایام انعکاس بسیار وسیع جهانی داشت و درگوشه ذهن ما نیز حک شد، از
اینرو بود که پیشنهاد دادیم ما نیز در جریان برگزاری جشنها که
دوربینهای خبرنگاران روی ایران زوم است، خودسوزی انجام دهیم و از این طریق
مراسم جشنها را به هم بزنیم.
وقتی ذهنیت افراد و کادرهای سازمان برای اقدام به "عمل" بزرگ و
شهادتطلبانه باشد میتوان تصویری از ذهنیت کادرهای مرکزی و بویژه
بنیانگذار داشت.
ماجرای
عملیات ناکام گروگانگیری شهرام پهلوی نیا نیز در همین روزهاست. شما که درآن
ایام بیرون بودید در این باره برایمان بگويید.
در گفتوگوی
پیشین اشاره کردم که بخش اطلاعات سازمان تحت مسئولیت محمود عسگریزاده
توانسته بود بیش از 2000 نشاني از ساواکیها، مقامات مهم امنیتی و مملکتی
شامل وزيران و فرماندهان ارتش و بسیاری از افراد خاندان سلطنتی را جمعآوری
کند. چنین حجمی از اطلاعات ازسويی باعث شکنجههای بسیار وحشیانه بر
زندهیاد محمود شد و ازسوی دیگر بر حساسیت ساواک نسبت به سازمان افزود.
حساسیت نزدیکی برگزاری جشنها نیز افزون بر همه بود.
در یکی از گزارشهای ساواک درباره سازمان اینچنین آمده است: "ضمن مدارکی که
از گروه مزبور بهدست آمده، یک مدرک حاوي مشخصات برخی از والاحضرتها و بیش
از 300 نفر از شخصیتهای نظامی و افراد سرشناس مملکت است تا در صورت توفیق،
در موقعیت مناسب نسبت به اجرای ترور و یا ربودن بعضی از آنان اقدام
نمایند." (بولتن ویژه ساواک، شماره 8225، بهتاریخ 6/10/50)
تصور نادرست و ذهنی از عملیات مسلحانه بزرگ (رعد در آسمان بی ابر) و تأثیر
عاطفی یاران زندانی، اقدام عجولانه و به میزان زیادی نسنجیده جهت
گروگانگیری شهرام پهلوینیا، پسر محبوب اشرف و خواهرزاده شاه را موجب شد.
طرح گروگانگیری شهرام البته پيش از ضربه شهریور هم به منظور دیگری در
سازمان مطرح بود. محبوبیت او نزد اشرف و شاه بهحدی بود که مطمئن بودیم در
صورت گروگانگيري وی اشرف به شاه فشار خواهد آورد و خواستههای ما داير بر
آزادی زندانیان سیاسی را قبول خواهد کرد.
برنامه این بود که شهرام را دستگیر و به فرودگاه مهرآباد منتقل کرده و از
آنجا به الجزایر ببرند. فهرستی شامل 50 نفر از زندانیان سازمان و چندنفر از
چریکهای فدايیخلق نیز به خارج فرستاده شده بود تا کادرهای سازمان در خارج
در ازای آزادی شهرام، آزادی آنها را طلب کنند.
عملیات درساعت یازده صبح اول مهر ماه 1350 صورت گرفت. دو اتومبیل پیکان آبی
و قرمز رنگ در نزدیکی محل کار شهرام در خیابان فیشرآباد (قرنی کنونی) منتظر
بودند. شهرام در جلوي ساختمان محل کارش از اتومبیل خود پیاده شد. در این
هنگام سه مرد مسلح و بعداً یکنفر دیگر او را احاطه کرده و خواستند به زور
او را سوار اتومبیل پیکان آبی رنگ کنند. یک سیگارفروش محلی و یک ماشین پا
که نگهبان ساختمان بود به کمک شهرام آمدند. با تیراندازی یکی از افراد به
نگهبان این مزاحمت برطرف شد، ولی برای شهرام که تنومند و ورزیده هم بود
فرصت مقاومت ایجاد کرد. با پارهشدن کمربند شهرام که در دستان مهاجمان بود
همراه با شلوغشدن محل و مقاومت شهرام، چون افراد عملیاتی او را
نميخواستند بكشند، مجبور به ترک صحنه شدند.
شهرام پهلوینیا خود، ماجرا را این چنین تعریف میکند: "صبح آفتابی روز
پنجشنبه اول مهرماه مقابل دفتر خود رسیدم و هنگامیکه از اتومبیل پیاده
شدم، ناگهان با یک مهاجم مسلح روبهرو شدم. دو مرد تفنگ بهدست نیز همراه
این مهاجم بودند. چند ثانیهای طول کشید تا من جریان اوضاع را درک کردم.
مهاجمان به لحاظ تعدادشان قادر بودند مرا به داخل اتومبیل بکشانند. آنها
شروع به تهدید کردند. در این مرحله یک ماشین پا به مداخله پرداخت و سعی کرد
مرا از اتومبیل مهاجمان بیرون بکشد. در این لحظه مهاجمان شلیک کردند و
ماشین پا، که از ناحیه شکم تیر خورده بود شروع به فریادزدن کرد و مهاجمان
را ترساند. موقعیکه توجه مهاجمان به ماشین پا معطوف شده بود از ماشین
بیرون پریدم. در آن زمان عده زیادی در اطراف صحنه جمع شده بودند." (روزنامه
کیهان، 26/10/50)
در گزارش ساواک تیم عملکننده به این ترتیب معرفی میشوند: "تیمی که رهبری
آن با محمد حنیفنژاد بوده مأموریت شناسايی و ربودن والاگهر شهرام
پهلوینیا را بهعهده گرفته. در این طرح چهار نفر به اسامی محمد حنیفنژاد،
اصغر بدیعزادگان ، محمد سیدی کاشانی و رسول مشکینفام شرکت داشتند. با
کرایه اتومبیل پیکان از " اتو دلیجان" و مسلحشدن به یک قبضه مسلسل و سه
قبضه اسلحه کمری به والاگهر حمله میکنند."
ساواک تا سالها بعد، یعنی دقیقاً تا سال 1354 و پيش از دستگیری وحید
افراخته چنین فکر میکرد که محمد حنیفنژاد مسئول عملیات و مأمور بردن
شهرام بهداخل اتومبیل بوده و عبدالرسول مشکينفام هم همان عضو مسلسل
بهدست گروه بوده که به ماشین پا و یا نگهبان تیراندازی کرده و دو عضو دیگر
تیم را اصغر بدیعزادگان و محمد سیدی کاشانی میدانست، زیرا کرایه ماشینها
بهنام اصغر بدیعزادگان بود.
واقعیت اما این بود که نه زندهیاد حنیفنژاد و نه زندهیاد مشکینفام
هیچيک در این عملیات شرکت نداشتند. آنها پس از دستگیری هردو تعمداً و
آگاهانه این مسئولیت را تقبل کردند تا عاملان اصلی را از زیر تیغ نجات
دهند.
افراخته در اعترافات سال 54 ازجمله فاش ساخت که محمد داودآبادی معروف به
محمد جودو و زندهیاد علیاکبر نبوی نوری دونفری بودهاند که به ترتیب
حنیف و رسول مسئولیت آنها را برعهده گرفتهاند.
اقدام برای گروگانگیری شهرام برای ساواک زنگ خطري بود، زیرا نشان میداد که
گروه علیرغم دستگیریهای بسیار توان عملیاتی دارد. بويژه که چند روز دیگر
هم جشنها رسماً افتتاح میشد.
نام اصغر بدیعزادگان بهعنوان اجارهکننده اتومبیلهای کرایهای باعث
تمرکز تعقیب و مراقبت روی تمامی نزدیکان و خانواده او شد. اصغر در پنجم
مهرماه توسط اطلاعات شهربانی دستگیر شد. رقابت اطلاعات شهربانی و ساواک
باعث شد تا اصغر زیر شکنجههای بسیار وحشیانه قرار گیرد. شکنجه و سوزاندن
تمامی بدن بویژه ستون فقرات چنان بود که اصغر حالت نیمه فلج پیدا کرد.
اطلاعات شهربانی چندي بعد پیکر نیمهجان اصغر را به ساواک داد تا باردیگر
مورد بازجويی و شکنجه قرار گیرد.
طرح انفجار
دکلهای برق منطقه کن نیز از اقدامات ناکام این ایام است؟
بله،
عدمموفقیت در ربودن شهرام باعث نشد تا تمایل به عمل بزرگ که از سالها پیش
درباره آن صحبت شده و از ماهها پیش برای آن برنامهریزی شده بود از اذهان
خارج شود. برگزاري جشنهاي 2500ساله شاهنشاهي بهعنوان يك عامل در آن روزها
بسیار بسیار مؤثر بود.
براساس اطلاعاتِ فنی یکی از اعضای سازمان بهنام مهندس ناصر سماواتی که در
شرکت برق منطقهای تهران کار ميكرد و لو نرفته بود؛در صورت سرنگونی دکل
برقرسانی کویکن، فشار جریان قوی باعث افزایش بار بر ديگر قسمتها و
ازکار افتادن سایر ترانسفورماتورها شده و بخش بزرگی از شهر تهران در خاموشی
خواهد رفت. این عمل در روزهايی که به خاطر جشنها، خیابانها چراغانی
ميشد وسوسه بزرگی برای ما بود.
بر مبنای این طرح روز 24مهر1350 چهارنفر از اعضای سازمان بهنامهاي
علیرضا تشیّد، نبی معظمی، ناصر سماواتی و محمد سیدی کاشانی با یک قبضه
اسلحه کمری و مقدار قابلتوجهی مواد منفجره و بمب ساعتی عازم منطقه کوی کن
میشوند، غافل از اینکه بهدلیل جو امنیتی ایام جشنها و بويژه اينكه
پيشتر چريكهاي فدايي روي اين دكل عملي نافرجام انجام داده بودند، منطقه
تحت مراقبت شدید ژاندارمری کن است. افراد يادشده پس از واردشدن به منطقه
مورد شک قرار گرفته وکار به درگیری مسلحانه و زخمیشدن سیدی کاشانی و
دستگیری دیگر افراد میانجامد. این طرح نیز به این ترتیب شکست میخورد.
دو طرح گروگانگیری شهرام پهلوینیا و انفجار دکل برق منطقه کن، گرچه هردو
ناموفق بوده و شکست خوردند، اما پيامدهاي آنها از شکست در خود عملیات بیشتر
بود.
رژیم شاه که روی جشنها سرمایهگذاری سیاسی، اقتصادی و تبلیغاتی زیادی کرده
بود میدید که باوجود دستگیریها، گروه ـ که تا آن هنگام هنوز نام نداشت و
ساواک ما را گاه بهعنوان شاخه مسلح نهضتآزادی و یا نهضت آزادیبخش و گروه
مذهبي میشناخت ـ قدرت عملیاتی و تخریب دارد، بنابراین با حداکثر انرژی در
جستوجوی حنیف نژاد که
بـا دســتگیری حنــیفنژاد، بدیــعزادگان، میهندوست و ديگر افراد تعداد
دستگیریها از 120 نفر بيشتر شد و دیگر چهره برجستهای که بشود بلافاصله
روی او حساب کرد در بیرون از زندان نماند. از این نظر دستگیری پایان مهر 50
را باوجود شمار اندک افراد، باید بزرگترین موج از مجموعه دستگیریهای دو
ماه گذشته دانست. دستگیری حنیفنژاد مرحله جدیدی در ادامه حیات سازمان
است.
مقصودتان
مرحلهای است که با "احمد رضايی" و نقش ویژه او شناخته میشود؟
دقیقاً
همینطور است. اواخر مهر 50 همزمان با روزهای ماه رمضان بود. احمد هم عضو
همان خانه حنیفنژاد بود که برای انجام کاری بیرون رفته بود. او هنگام
مراجعت متوجه میشود که خانه محاصره شده و افراد خانه دستگیر شدهاند. احمد
آنگونه که خود تعریف میکرد؛ در لابهلای جمعیت اینقدر معطل میماند تا
دستگیری یار و محبوب خودش حنیف را میبیند.
احمد رضايی گرچه تا پيش از آن عضو کمیته مرکزی نبود، اما بهدلیل ویژگیهای
خاص و بویژه ارتباطات گسترده و مردمی بسیار مورد توجه حنیفنژاد بود. همین
ويژگيها و بویژه توانايیاش در ارتباطات مردمی به وی امکان داده بود تا در
میان لایههای مختلف اجتماعی و از اقشار گوناگون، دوستان و یارانی داشته
باشد. همچنین توانايی انطباق او با محیط بسیار زیاد بود؛ امری که در مورد
شماری از افراد سازمان که بیشتر کارتئوریک کرده و کمتر با مردم ارتباط
داشتند مصداق نداشت.
مرکزیت سوم سازمان از فردای دستگیری حنیف تشکیل میشود: احمد رضايی،
بهرام آرام و کاظم ذوالانوار. احمد بر سر قرار یکایک افراد باقیمانده
میآمد و با آنها اتمام حجت میکرد. به یاد دارم که در نخستين ملاقات و
قرار تشکیلاتی در کوچههای مابین خیابان خراسان و خیابان لرزاده به من گفت:
"سازمان ضربه خورده و «تمامی» کادرهای رهبری دستگیر شدهاند و تعداد بسیار
اندکی ماندهاند. سازمان یعنی من و تو و چند نفر دیگر."
او گفت: "سازمان وارد مرحله مبارزه مسلحانه شده و معلوم نیست هرکدام از ما
تاچند هفته و تا چند ماه دیگر زنده باشیم. مبارزه مرگ و زندگی است،
بنابراین مختارید که یا با سازمان بمانید و به مبارزه ادامه دهید یا بدون
هیچگونه خجالت و رودرواسی و اجبار بروید دنبال زندگی خودتان. تا الان
بودهاید، دستتان درد نکند."
احمد در شرايط جدید از افراد عهد و پیمان جدید میگرفت. من نمیدانستم نام
واقعی او احمد رضايی است و اگر هم میدانستم این نام برایم مفهوم ویژهای
نداشت، اما نام مستعار او را خوب به خاطر دارم. نام مستعار احمد رضايی درآن
روزها "مختار" بود. علت انتخاب این نام را که از او پرسیدم گفت که با یاد
و نام "مختار ثقفی" انتخاب کرده است.
سازمان و یا بهتر است بگویم باقیمانده سازمان، به کمک احمد از تیررس
دستگیری خارج شد. عمل بزرگ کنار گذاشته شد. حفظ خود و بعد هم عملیات کوچک،
عملیات روی سوژه ثابت، مانند پاسگاههای پلیس، مراکز تجمع آنها، مراکز
استقرار وسايل نقیله و... در دستور کار قرار گرفت.
در این روزها در زندان، شکنجهگران ساواک دو هدف را دنبال میکردند: نخست،
شکستن یاران و گرفتن اطلاعات از آنان برای دستگیری افراد بیشتر. دوم و به
نظر من مهمتر از آن، ایجاد جو یأس و ناامیدی از ادامه راه.
هوشیاری احمد و قطع محلها و ارتباطات ضربهپذیر، ساواک را در هردو هدفش
ناکام گذاشت. نقش احمد بهسرعت بازتابهای خودرا نشان داد. خبر به داخل
زندان وبه میان یاران زندانی رسید و شعله امید را که میرفت در اثر شکستها
و دستگیریهای پیاپی فروکش کند دوباره فروزان کرد. ساواک هر جا میرفت و
هرکس را که میخواست دستگیر کند میدید که پیش از آن احمد از آنجا عبور
کرده و رد پا را پاک و یا فرد را مخفی کرده است. زیاد طول نکشید تا ساواک
به اهمیت نقش احمد پی ببرد، بخصوص که از دید ساواک، هنوز اسلحههايی هم در
دست افراد گروه بود و خطر عملکردن توسط آنان هنوز وجود داشت. اینبار تمام
آنتنها و تمامی امکانات برای بهدام انداختن احمد رضايی (مختار) به کار
افتاده بود. من آن روزها احساس میکردم که دوران دربهدری و دستگیری و
شنیدن هر روزه خبر دستگیری تمام شده است.
اوايل آذر
ماه بود که موضوع فرار رضا رضايی از بندهاي زندان اوين ابتدا به صورت
شایعهای مبهم و سپس بهصورت خبری واقعی در ميان ما پيچيد و موجی از شادی
همه ما را فرا گرفت. ازغندی یا همان منوچهری بازجوی معروف اوین مثل مار به
خود میپیچید، ولی زندانیان از هرگروه و دستهای از خوشحالی در پوست خود
نمیگنجیدند. از دانسته و خاطرات بيرون زندان بگويید.
حساسیت ساواک
روی احمد رضايی و نقش او باعث شد تا رضا، دیگر برادر احمد که در نخستین
یورش شهریور 50 به زندان افتاده بود میدان مانور جدیدی پیداکند. پیش از
این، از قبول مسئولیت حنیفنژاد و رسول مشکینفام در ماجرای گروگانگیری
شهرام پهلوینیا گفتم. این یکی از روشهای درست سازمان در آن روزها
بهمنظور سبککردن بار مسئولیت کادرهای جوانتر، از طریق قبول مسئولیت توسط
کسانی بود که بهاصطلاح آب از سرشان گذشته است. این سیاست در عمل باعث شد
که نقش بسیاری از کادرهای مهم و مؤثر کمرنگ شود و با محکومیتهای سبک
روبهرو شوند. بسیاری از این افراد پس از آزادی دوباره به سازمان پیوستند.
کمکردن نقش رضا در مرکزیت نیز از اینگونه موارد بود. البته هوشیاری خود
رضا در هنگام بازجويی، ارتباط او با ديگر زندانیان و دادن اطلاعات سوخته
نیز وجه دیگر و مکمل قضیه بود. در ضمن ساواک هنوز از تجربه کافی با
گروههای مسلح و مخفی، آن هم گروههای مذهبی که به گمان ساواک سادهتر از
گروههای مارکسیستی بودند برخوردار نبود. دستگیری نسبتاً آسان افراد سازمان
در شهریورماه و مسلحنبودن آنها هنگام دستگیری نیز باعث ایجاد میدان مانوری
برای رضا رضايی شد.
رضا با درک حساسیت ساواک نسبت به احمد و حساسیت نسبت به وجود سلاح در
سازمان و تظاهر به اینکه دانشجويی بوده كه تحتتأثیر و جذب سازمان شده و طی
بازجويی نیز اطلاعات خود را داده و بهاصطلاح حسننیت خود را نشان داده،
توانست اعتماد بازجوی ساواک ازغندی (معروف به منوچهری اوین) را جلب کند و
نشان دهد که حاضر به همکاری است. رضا از ساواکیها میخواست كه او را آزاد
گذارند تا احمد را پیداکرده و به تسلیم خود و سلاحها راضی کند. مأموران
ساواک رضا را تحتالحفظ به بیرون از زندان و به کوچه و خیابان میبردند تا
با حضور در محلهای تردد احمد او را به مأموران نشان دهد.
من این ابتکار رضا را با گوشت و پوست خودم درک میکنم، چرا که چند سال بعد
و پس از ماجرای تصفیههای خونین درونسازمانی که به کشتهشدن مجید
شریفواقفی و دستگیری من و صمدیهلباف انجامید، ما (صمدیه و من) نیز در
شرايطی قرار گرفتیم که امکان چنین مانوری برایمان مهیا شد، که تفصیل آن را
براي بررسی آن سالها میگذارم.
جالب اين است که احمد با درک اجتماعی قویاي که از ارتباطات گاه
غیرسازمانی داشت سالها پیش کمتر عکس و نشانی از خود بهجای گذاشته بود.
ساواک عکس جدید و بهاصطلاح بهروزشدهای از او نداشت و همه عکسهای احمد
قدیمی بودند. این هم بر میدان مانور رضا میافزود.
خبر این موضع رضا توسط خانوادههايی که به ملاقات با زندانیان میرفتند به
بیرون و به احمد رسید. احمد به شكل پيچيدهاي با رضا ارتباط پيدا كرد و
اينگونه در ميان اعضا معروف شد كه روزی ضمن گشتوگذارهای خیابانی، یکی از
افراد سازمان در نقش دورهگردهای کنار خیابان خود را به رضا نزدیک کرده و
ضمن پاککردن کفش او کاغذی را در کفشش میگذارد. روی این کاغذ محل و نقشه
فرار برای رضا مشخص شده بود تا او مأموران را به آنجا بکشد.
محل فرار گرمابه جعفری در خیابان بوذرجمهری (15 خرداد كنوني) بود. این حمام
دارای دو در ورود و خروج بود که کمتر کسی میدانست. طبق طرح، قرار بود رضا
مأموران را از خیابان اصلی به این حمام بیاورد به این بهانه که يكي از
محلهای قرار گذاشتن احمد است. پس از آن طرح، مراحل گوناگونی داشت. در
راهروی اصلی ورودی حمام پیرمرد کفاشی بود، طبق یک حالت از طرح قرار بود كه
رضا با مأموران وارد شوند و در پلههای ورودی دونفر از افراد سازمان از
روبهرو مأموران همراه رضا را مورد حمله قرارداده و در صورت نياز، خود
درگیر و کشته شوند تا رضا بتواند از در دیگر حمام فرار کند.
در طرف دیگر حمام موتور سیکلتی با راننده آماده بود تا رضا را از طریق کوچه
پسکوچههای بازار از منطقه دور سازد.
روز سوم آذر ماه رضا همراه با مأموران به منطقه مورد نظر میآید. رضا در یک
لحظه حضور احمد را در حمام به ساواکیها اعلام میکند و موفق میشود که
ساواکیهای همراه خود را قانع سازد تا در بیرون حمام منتظر او بایستند و او
خود بهتنهايی بهداخل حمام برود. مأموران هم بیخبر از وجود در دیگر، در
مقابل در اصلی منتظر ميمانند. رضا از در دیگر خارج شده و به سازمان پیوست.
فرار رضا، سه ماه پس از دستگیری، شکست بزرگی برای ساواک بود. افزون بر
زندانیان برای ما که دربیرون زندان بودیم نیز فرصت و پیروزی بزرگی بود.
نهتنها از این نظر که یک عضو آن هم عضو مرکزیت توانسته بود از زندان فرار
کند، بلکه مهمتر از آن این بود که رضا با انبوهی از تجربیاتِ افراد زندان و
انبوهی اطلاعات مربوط به عملکرد ساواک از بازجويی تا تعقیب و مراقبت و...
بیرون آمده بود.
به ياد دارم سال 1354 که من به زندان افتادم، بهمن نادری (ملقب به تهرانی
بازجوی معروف ساواک) خطاب به من و صمدیهلباف گفت: "بزرگترین ضرر فرار رضا
این بود که شناخت از ساواک، روشها و تاکتیکهای ما را به بیرون منتقل
کرد."
رضا پس از فرار در رأس مرکزیتی که احمد و بهرام آرام وکمی بعد کاظم
ذوالانوار عضو آن بودند قرار گرفت. او پس از فرار از زندان در نامهای خطاب
به افکارعمومی ایران و جهان، ضمن شرح جریان فرار خود نوشت: "گوشهای خود را
خوب باز کنید و فریادهای جانخراش پاکترین فرزندان این مرزوبوم را در زیر
شکنجههای سبعانه ساواک بشنوید. فریاد اعتراض بلند کنید و این فریاد را به
گوش جهانیان برسانید."
رضا در نامه خود به شکنجههای اعمالشده بر علیاصغر بدیعزادگان اشاره
میکند و مینویسد: "چشمان خود را باز کنید و به زخمهای عمیق و بدنهای
کبود شده از شلاق آنها نگاه کنید. برای آنکه معنای چهار ساعت روی اجاق
برقی شکنجه دیدن را درک کنید، آتش سیگاری را به دستتان نزدیک کنید...."
نامههای رضا در سطح وسیعی در خارج کشور منتشر شد و در شناساندن سازمان و
نیز افشاگری علیه رژیم شاه بسیار مؤثر بود.
فرار رضا، نامههای او ، تجاربی که از زندان با خود آورد و تجربیات پیشین
او به عنوان کمیته مرکزی گرچه در آن روزها بسیار باارزش مینمود و چنین نیز
بود، اما جای حلقه مفقودهایکه در گفتوگوی پیشین در مسیر حرکت سازمان
به آن اشاره کردم همچنان پرنشده و خالی باقی ماند: چگونگی برقراری رابطه
میان توده مردمی که کمرش در زیر بار فقر و ستم خم شده و حتی میشکند، اما
حاضر به پرداخت بهای سنگین زندان و شکنجه نیست و به اعتباری مرعوب "قدرت"
حاکمیت است از یکسو و نیروی جوان خواهان تغییر و بهاصطلاح پیشتازی که
آماده بالاترین بهاست و به مکانیسم "قدرت" و "نظم حاکم" کم بها میدهد، از
سوی دیگر در یک کلام رابطه میان عمل انقلابی و عمل اجتماعی.
نبرد نابرابري میان جوانان چریک و مجاهد از یکسو و رژیم و دستگاههای
اطلاعاتی و امنیتی او از سوی دیگر در جریان بود. اگرچه ما ماجراجویانی
نبوديم که از انفجار بمب و نارنجک و یا شلیک اسلحه لذت ببریم، اما عملیات
مسلحانه، تحمل شکنجههای طاقتفرسا و دفاعیات شجاعانه و نبرد بیامان تا
آخرین قطره خون و تا آخرین گلوله تنها سرمایههای ما بودند.
بر این باور بودیم که درخشش آذرخشها در شب سیاه و ظلمانی استبداد، شب را
روشن و راه را به رهروان و به "خلق" و طبقات اجتماعی آن نشان خواهد داد. بر
این گمان بودیم که بر اثر شجاعت و عملیات ما، ترس مردم از "دستگاه حاکم"
فروخواهد ریخت و آنها را به پشتیبانی ما به صحنه خواهد آورد.
باوجود صحنههای سرشار از فداکاری و ازخودگذشتگی ازسوی زنان و مردانی که
بعدها نام "مجاهد" بر آنان گذاشته شد و حتی باوجود فداکاریها و عملیات
شجاعانه گروههای دیگر و بخصوص چریکهاي فدايی خلق، "عنصر اجتماعی"
بهمعنای واقعی کلمه "غايب" بود.
اینجا و آنجا اشکی به اندوه ریخته میشد وآهی از افسوس از دلها برمیآمد و
حتی گاه دستی کوتاه برای کمک دراز میشد، اما "توده مردم"، طبقات و
لایههای اجتماعی آن به درجات گوناگون "تماشاچی" بودند تا "بازیگر."
در اینجا بیمناسبت نیست قسمتهايی از نامه زندهیاد شهید علیاصغر
بدیعزادگان از زندان را که تلاشی است برای یافتن چنین حلقه مفقودهای
(البته درهمان دستگاه نظری و عملی سازمان) با هم مرور کنیم.
این نامه قرار بود به بیرون از زندان فرستاده شود که توسط مأموران لورفته و
ضبط میشود. بدیعزادگان بهخاطر این نامه و بخصوص رهنمودی که مینویسد
"محور ضربهها به ساواک با دامگذاری، انفجار و ترور افراد حتی درجه 3 آن
باشد" شکنجههای مضاعفی را تحمل کرد. نامه پس از تیرباران نخستین سری از
اعضای کادر مرکزی، یعنی پس از 30 فروردین 1351 نوشته شده است. این نامه در
شرايط زندان ریزنویسی شده، شرايطی که اصغر و دیگر رهبران سازمان در انتظار
اجرای حکم اعدام هستند. شمارهگذاری در نامه وجود ندارد و من برای مشخص و
برجستهکردن نکات، شمارهگذاری کردهام. تأكید زیر کلمات نیز از من است:
"سلام به همه برادران
کلیات و برخی مسائل در مورد جنبش در حال اوج ایران که قبلاً شرایط سختی را
میگذراند به نظرم رسیده که به توصیه برادر شهیدم بهروز درصدد جمعآوری و
پاکنویس آن بودم که چهارشنبه غمانگیز 30 فروردین و توطئه همزمانش (ابد
دادن به محمد) پیش آمد که هنوز فکرم را مشغول کرده است. چون فرصت سریعاً
میگذرد (منالمؤمنین رجال صدقوا...) لذا بهطور ناقص و پراکنده هرچه به
ذهنم رسیده مینویسم.
1. دراین لحظات حساس دوراندیشی و احساس مسئولیت و دچار احساساتنشدن
ضروریترین وظايف است.
2. تحلیل از وضع موجود ـ رژیم و خصوصیتهای اصلی جامعه نسبت به گذشته تغییر
اساسی نکرده، بنابراین تحلیل ما از چگونگی وضع جامعه و نقاطقوت و ضعف
محوری رژیم نیز همان است.
3. مشخصات جامعه ما نظیر گذشته یأس از مبارزات بیمحتوا و مسالمتجویانه،
احساس حاکمیت رژیم و سیستم پلیسی گسترده آن و تنها یک امید (و گاهی امید
مبهم) به مبارزه مسلحانه بهعنوان تنها راه موجود است.
4. کشتار بیرحمانه 19 شهید سیاهکل درآستانه عید و اخیراً 4 برادر ما،
باوجود تبلیغات وسیع و بیسابقهای که در خارج و داخل شده، مردم را بیشتر
در خود فرو خواهد برد و برایشان این سؤال را مطرح خواهد کرد که آیا واقعاً
رژیم و سیستم پلیسیاش ضربه ناپذیرند؟
5. جواب صحیح به این سؤال بایستی محور عمده خطمشی آتی جنبش باشد و عملیات
بر این محور دور بزند. چه در حال حاضر در اثر شدت ضربات در یک سال گذشته
تنها نقطه امید [مقصود اصغر مبارزه مسلحانه چریکی است] در ابهام بیشتری فرو
رفته است.
6. وظیفه محوری گروهها عبارتست از :
1ـ سعی در استمرار عمل برای شکستن سکوت و حاکمیت سیاسی دشمن
2ـ سعی در استمرار جنبش و لذا حداکثرکوشش برای حفظ موجودیت سازمان
(دو وظیفه متضاد و وابسته به هم)
7. درحال حاضر نیروهای امنیتی و ضربتی رژیم در حال آمادگی کامل بوده....
آمادهاند که با ضربات مهلک دیگری باقیمانده نیروهای مبارز مخفی را از بین
ببرند.
8. رژیم میخواهد با دامنزدن به احساسات عمومی و حس انتقامجويی عناصر
باقیمانده گروهها آنان را به ماجراجويیهای غیرمنطقی کشانده جنبش را که
هنوز قوام نگرفته با دامهايی که گسترده کاملاً متلاشی سازد. این بزرگترین
خطری است که جنبش نوپای ما را تهدید میکند.
9. اما باتوجه به لزوم استمرار عمل و جوابگويی به کشتارهای رژیم و بالاخره
برای حل تضاد بین دو وظیفه موجود چه باید کرد؟
10. حوادث و جریانات یک سال گذشته... دید ما را نسبت به چگونگی شکستن سکوت
و عملیات مستمر تصحیح کرد. دید ذهنی ما در مورد عملیات گندهبینی بود. ما
برای شکستن ناگهانی حاکمیت سیاسی و جو پلیسی( محور استراتژی ما) ضربات
نسبتاً بزرگ و مداوم (چند ضربه بزرگ در هفته) در برنامه داشتیم.
11. دید ما نسبت به چگونگی استمرار عمل به کلی تغییر کرده است. واقعیت چند
ماه گذشته نشان داد که عملیات انفجاری کوچک و حتی شعارنویسی روی دیوار جو
را داغ و مردم را امیدوار به استمرار جنبش نگهمیدارد.
12. درمقابل وحشیگریها و کشتارهای رژیم نباید سکوت کرد و نیز نباید دست به
عملیات ماجراجویانه زد. ضمناً نباید بیش از قدرت عملی جنبش تهدید کرد، چه
بهزودی بیمحتوا بودن خود را نشان خواهد داد.
13. به نظر من عملیات نسبتاً بزرگ که انرژی زیاد برده و امکان تلفات در آن
وجود دارد صرفاً بایستی برای اعمال حداکثر ضربه به سیستم پلیسی و حاکمیت
سیاسی رژیم بهکار رود... محور ضربهها به ساواک با دامگذاری ، انفجار و
ترور افراد حتی درجه 3 آن باید باشد، بنابراین تکیه اصلی کار در شهرها و
بالاخص تهران خواهد بود.
14. درصورت قوامگرفتن،... عملیاتی برای ایجاد همبستگی نزدیک با تودههای
محروم مردم لازم است. ربودن پولدارهای معروف و آزادکردن آنها در مقابل کمک
به فتح و زلزله زدهها. ارسال پول برای خانوادههای فقیر... ارسال بستههای
پارچه، لباس، حواله آذوقه و... .
15. دستگیری و دادن تلفات در این راه با توجه به ارزش کار که به منظور
اعلام همبستگی هرچه بیشتر با توده مردم است مسئله بهجا و قابل تبلیغ است.
پیروزی با ماست چون خدا و ملت با ما است."
فقدان حلقه مفقودهای که در نامه بدیعزادگان نیز بهگونه "دو وظیفه متضاد
استمرار جنبش و استمرار عملیات" فرمولبندی میشود باعث شد که پیروزیهای
تاکتیکی حتی درخشان و چشمگیر هم پس از مدتی تحتتأثیر ناتوانی و ضعف
بنیادین و استراتژیک محو وکمرنگ شود.
هم از این روست که هنوز آب خوش شادی فرار رضا از گلوی اعضا پايین نرفته و
هنوز بهراستی تمامی تجربیات و نظراتی که از زندان آورده شده جمع بندی
نشده بود که به فاصله کمتر از 2 ماه پس از فرار رضا، احمد رضايی برسرقرار
تشکیلاتی لورفتهای در محاصره مأموران قرار گرفته و پس از زدوخوردی نسبتاً
طولانی با کشیدن نارنجک به زندگی خود پايان داد و بهعنوان نخستین شهید
سازمان مجاهدین خلق شناخته شد(11 بهمن 50).
ساعتی پيش از شهادت احمد، ما در دیداری تصادفی و عبوری یکدیگر را دیدیم.
بدون ردوبدلکردن کلمه یا حرفی یا حتی تکاندادن دست یا سری. فقط تلاقی دو
نگاه آشنا بود و بس؛ دو نگاهی که یکدیگر را دوست داشتند . او با کسی بود و
من با کس دیگر که از روبهروی هم رد شدیم. در آن لحظه کوتاه عبوری دیدن
"مختار" برایم بسیار شیرین و لذتبخش بود. نمیدانم چگونه بود که در همان
لحظه کوتاه تمامی حرفهای چند وقت پیش او در گوشم طنین انداخت که: مبارزه
مرگ و زندگی درپیش است و عمر چریک چند هفته و چند ماه است.
آنموقع نمیدانستم که او به قتلگاه میرود و کمتر از ساعتی دیگر در کمین
مأموران، عمر چریکیاش به پایان میرسد. همچنان که نمیدانستم من پس از او
چه عمر طولانیاي خواهم داشت و بر من چهها خواهد رفت. پس از آن در خلوت
خویش بارها و بارها آرزو کردم که ایکاش میدانستم. آرزو کردم که ایکاش
میتوانستم زمان را متوقف و یا منجمد کنم و عقربههای ساعت را به عقب
برگردانم.
افسوس، صد افسوس، هزار افسوس و هزاران هزار افسوس که چنین کاری از بشر
ساخته نیست. این را بگویم که در زندگی من از این صحنه ها بسیار بوده است،
پس همچنان که بارها با خود گفتهام اکنون نیز به شما میگویم که اگر
نمیتوان عقربه زمان را به عقب برگرداند، اگر نمیتوان یاران و عزیزانیکه
از دست رفتهاند را دوباره ديد، حداقل میتوان راوی صادق وقایع بود تا
دیگران و نسلهای جوان میهن از تجربهها و درست و نادرست کارهای ما بشنوند
و بیاموزند. ارزشهای بنیادین و انسانی که برای آنها این همه جانفشانی شد
را بشناسند و خطاهای کارما را مورد ارزیابی قرار دهند تا بهتر از ما مبارزه
و بهتراز ما زندگی کنند. به امید آنكه راههای پرسنگ، پاهایشان را بیش از
اندازه زمخت نکند و شجاعتشان کمتر از درد ما نباشد. چنین باد...
با تشکر از
وقتی که در اختیار ما گذاشتید. ادامه ماجرا و جریانهايی که به تغییر
ایدئولوژی در سازمان مجاهدین و تصفیههای خونین تشکیلاتی شد را میگذاریم
برای گفتوگوی بعدی.
من هم از شما
متشکرم.
پینوشت:
1ـ بهار پراگ، به دورهای از گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی در چکسلواکی
گفته ميشود. این دوره از
۵
ژانویه
۱۹۶۸
شروع شده و تا
۲۰
آگوست همان سال ادامه داشت. این دوره وقتی به پایان رسید که اتحاد جماهیر
شوروی سوسیالیستی بههمراه متحدان خود در پیمان ورشو (بهغیر از رومانی) به
چکسلواکی حمله کردند.
مطالب دیگر از سعید
شاهسوندی:
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 192 ( صدا )
ــ مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 190 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 189 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 187 ( صدا )
ــ مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 186
( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 185 ( صدا )
ــ مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 184 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 183 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 182(
صدا )
ــ
بیانیه "به نام حقیقت"
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 181 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت 180
( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت 179
( صدا )
ــ
عزیزمان رفت
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 177 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 176 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 175 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ
قسمت 174 ( صدا )
ــ
نامه به آيتالله منتظري و پاسخ
ايشان، پيرامون كشتار زندانيان سياسي در
سال 67
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت
173
( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت
172 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت171
( صدا )
ــ
چراغ حقیقت چگونه فروزان میماند؟
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت
170 ( صدا )
ــ
مصاحبه
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
رادیو صدای ایران ـ قسمت 169
( صدا )
ــ
كتاب خاطرات
سعید شاهسوندی
ـ
اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من ـ
قسمت ششم
ــ
مصاحبههاي آقای سعید
شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 168 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهوسندی با آقای حسین مهری ـ قسمت
167 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهوسندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 166 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 165 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 163 و 164 ( صدا )
ــ اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من ـ بخش پنجم
ــ
مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ قسمت
162( صدا )
ــ
اسناد
مکاتبات مسعود رجوی و من (بخش چهارم)
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با
رادیو صدای ایران ـ
قسمت
146
ــ مصاحبههاي
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
161
ــ
"اسناد
مکاتبات مسعود رجوی ومن"(3)
ــ
مصاحبههاي سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
160
ــ باري
سنگينتر از توان شانهها ـ گفتگوی سعید شاهسوندی با لطف الله میثمی
ــ
محورهای گفتگوی آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
159
ــ
مقدمهاي بر انتشار جلد اول كتاب خاطرات
«اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من»
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت
145
ــ
گفتگوی
سعید شاهسوندی با مسعود بهنود،
نیم رخ ـ دیگر کشتن بس است
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 144
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت 143
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو
صدای ایران قسمت 142
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت
141
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 140
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 139
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 138
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 3 و 4
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت2
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران ـ
قسمت 1
ــ فرزندان شکست ...
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز ـ
بخش اول
ــ
متن کامل نامه رجوی به مهندس مهدی بازرگان
ــ تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح
سایت
آقای سعید شاهسوندی
مطالبی در ارتباط:
ــ
اتحادیه اروپا ، تروریسم ، چالشها و نظرها
( فرزاد فرزین فر )
ــ
جنگجویان خدا در پیاده رو
( استاندارد )
ــ
مصاحبه با آقای علی جهانی فرد از اعضای جداشده از مجاهدین
قسمت دوم ـ نذر و
نیاز های رهبری فرقه مجاهدین (
سایت ایران قلم )
ــ
آیا فرانسه
ریسک پذیرش مجاهدین خلق را تقبل خواهد کرد؟!
( بهار ایرانی )
ــ
اشرف «شهر» مردگان، شهری که در آن عشق ممنوع
است
( خبرگاه )
ــ
بمناسبت 10 اکتبر روز جهانی مبارزه برای لغو حکم اعدام (
فرزاد فرزین فر )
ــ
در پس پرده دروغگویی ها و
واژگونه نگاری ها ، مجاهدین خلق، کمپ اشرف، عراق
(
ایران
اینترلینک )
ــ
شش عکس منتشر
نشده از مریم رجوی در پادگان اشرف
( وبلاگ حسن زبل )
ــ
مجاهدین خود پادگان اشرف را برچینند! ( فرخ
نگهدار )
ــ
اردوگاه
آتی
فرقه
مجاهدین کجاست؟
( کاوه پور )
ــ
دستگیری افراد وابسته به مجاهدین در فرانسه و
سوئیس ( رادیو فردا )
ــ
از
فاجعه سوم مي توان اجتناب کرد
( فرخ نگهدار )
ــ
ابراز
نگرانی کازاکا به نمایندگی از مریم رجوی از فعالیت اعضای جداشده در پارلمان
اروپا ( سایت ایران قلم
)
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|